ریشه‌های تبدیل سازمان مجاهدین به یک فرقه

ریشه‌های تبدیل سازمان مجاهدین به یک فرقه
نامه چهارم بهار ایرانی به ابراهیم خدابنده، سایت مجاهدین دبلیو اس، هفتم آوریل 2007
آقای ابراهیم خدابنده با سلام و آرزوی سلامتی برای جنابعالی. در آستانه نوروز و سال جدید جا دارد صمیمانه ترین تبریکات خودم را برای شما ارسال کنم. امیدوارم همراه با رویش جوانه‌ها، امید دوباره به زندگی و فردای بهتر نیز در شما صد چندان شود. نامه شما رویت شد. قبل از هر چیز بابت تاخیر در ارسال پاسخ آخرین ایمیل شما عذرخواهی می کنم. مطالب شما را به دقت مطالعه می کنم. راستش لحن و زاویه ای که برای ارتباط با سازمان انتخاب کرده اید در نوع خود برای من و یقینا تمام کسانی که مباحث مربوط به سازمان و مشخصا بحث فرقه ها را دنبال می کنند، جالب و خواندنی است. بعلاوه یقین دارم این سبک و سیاق به تدریج برای هواداران و اعضای سازمان جای تعمق و تامل را همراه خواهد داشت. به اعتقاد من نوشته های شما به لحاظ اشرافی که بر مناسبات فرقه ای دارید و همچنین رعایت انصاف و پرهیز از هر گونه پیش داوری و احساسات گرایی بی منطق، بهترین روش برای نقد و آسیب شناسی مجاهدین و مشخصا گرایشات فرقه ای است. امیدوارم ادامه این مباحث به بازگشت و احیای باقیمانده وابستگان فرقه بیانجامد. برایتان آرزوی سلامتی و توفیق در اهداف انسانی تان دارم.
کماکان مایل هستم بحث را در خصوص ریشه‌یابی تبدیل سازمان به فرقه دنبال کنیم. مضاف بر اینکه می‌توان در این مسیر پیش بینی اعضای جداشده و منتقدین سازمان طی دو سه دهه گذشته را نیز دنبال کرد. من این موارد را در مکاتبه با آقای مسعود بنی‌صدر هم اشاره کرده‌ام. یکی مربوط است به مطلبی که علی فراستی از اعضای جداشده در یک گفتگو مطرح کرده است. مبنی بر اینکه رجوی از او خواسته درباره فرقه‌ها و مکانیزم و کارکرد آنها در تاریخ معاصر مطالعه و جمع بندی کند. فراستی می‌نویسد رجوی در پاسخ به ضرورت این تحقیق گفته است:
از بخش اطلاعات انجمن‌ها در حوالی مهر ماه 63 خواسته بودند که در مورد فرقه‌های مذهبی در غرب تحقیقاتی بکنند. بهانه‌شان نیز این بود که امپریالیست‌ها دارند از طریق فرقه‌های مذهبی خط و خطوط را پیش می‌برند که می‌خواهیم ببینیم دارند چکار می‌کنند و کارکرد این فرقه‌ها چیست؟ (1)
مورد دیگر جمع‌بندی و پیش بینی شماری از جداشدگان و اعضای بخش اروپایی سازمان در مقاطع بعد از انقلاب و پیش از فاز نظامی در کتاب روند جدایی است. در بخشی از این کتاب آمده است:
مجاهدین در آینده در صورت شکست جریان لیبرالی و نرسیدن به قدرت سیاسی، و خصوصا چنانچه مورد تهاجم و خشونت واقع شده و کلیه درها بر روی آنها بسته شود، خواه ناخواه بخاطر جدایی و انزوای بیشتر از توده‌ها به فرقه‌ای تبدیل می‌شود که نظایر آن را تاریخ فراوان به خود دیده است. (2)
علی اکبر راستگو یکی دیگر از اعضای جداشده درباره سبقه گرایشات فرقه‌ای در مجاهدین می گوید:
تبدیل سازمان به یک فرقه خطرناک (شبه) مذهبی طی یک پروسه طولانی انجام پذیرفت. با این پرانتز که پتانسیل این تبدیل و تبدل‌ها در دیدگاه جزم (التقاط) اسلامی – مارکسیستی این جریان از همان آغاز وجود داشت. اگر این وضعیت به شدت کنونی قابل دیدن نبود، به دلیل عدم ایجاد چنین روابطی در سال‌های آغاز شکل گیری این جریان بود و نه بری بودن کلیت این جریان از این ایدئولوژی (3)
با این احتساب به نظر می رسد سرفصل اساسی و تعیین کننده سازمان در سوق یافتن به یک تشکل فرقه‌ای تمام عیار چه در شکل و چه در محتوای انقلاب ایدئولوژیک سازمان برجسته است. به دلایل مختلف از جمله محتوای این انقلاب و برجسته شدن نقش رهبری رجوی در سازمان. در ریشه یابی این گرایش چنانچه شما هم اشاره کرده‌اید نمی توان از نقش و اهمیت بنیانگذار سازمان یعنی حنیف نژاد بی تفاوت گذشت. عصاره و فوندانسیون انقلاب ایدئولوژیک آنگونه که همواره رهبری و تئوریسین‌های آن مطرح می کنند بر هم زدن دستگاه و سیستم ارزشی موجود چه در تاسیس سازمان و چه پس از تحولات آن تا سال 1367 است. به این معنی که حنیف نژاد مرز دیانت را که تا آن زمان اساس اعتقاد به وحدانیت خداوند است با مرز میان استثمارکننده و استثمارشونده عوض می کند. این تعبیر در نوعیت خود یک مرزبندی تازه و به اصطلاح خود سازمان مادی و عینی است. نیابتی این تعبیر تازه را به انقلاب ایدئولوژیک اول سازمان مجاهدین تعبیر می کند و درباره‌اش می نویسد:
پیش از این محمد حنیف نژاد با یک پیام بظاهر ساده به بنیانگذاری سازمانی همت گذاشت که قرار بود تمامیت سیستم ارزشی اسلام موجود را به چالش بکشاند و دگرگون کند. این پیام ساده که در واقع امر چیزی جز اعلام یک انقلاب در ایدئولوژی نبود، چنین فرموله شده بود؛ مرزبندی در پهنه اجتماعی، نه میان با خدا و بی خدا که از میان استثمارکننده و استثمارشونده می گذرد. (4)
اصرار دارم بحث را با فاکت‌هایی از کتاب نیابتی در موضوع انقلاب ایدئولوژیک و نقش راهبردی آن در تعمیم و تعمیق تمام و کمال ساختار و آموزه‌های فرقه‌ای پیش ببرم. حرف اصلی نیابتی تاکید روی این معنی است که انقلاب ایدئولوژیک سازمان در واقع محصول پروسه‌ای است که با حنیف نژاد آغاز و با رجوی تکمیل می شود. به زعم او نقش رجوی در تحولات سال 54 از وزن و اعتباری معادل نقش حنیف نژاد برخوردار است. در این رابطه می نویسد:
رجوی با اعلام پیام اسلام، چپ مارکسیسم به تنهایی و در زندان شاه مبارزه همه جانبه‌ای را بر علیه کودتا در سازمان آغاز می کند. بیانیه درخشان 12 ماده‌ای او ضمن تعیین هویت عنصر مجاهد خلق و ترسیم مرزهای چپ و راست آن، با تثبیت عنصر ضد استثماری یعنی عنصر محوری انقلاب ایدئولوژیک حنیف به یک خلق جدید دست می یازد. (5)
نیابتی این مقطع را به مثابه انقلاب ایدئولوژیک دوم مجاهدین تعبیر و درباره آن می نویسد:
برخلاف انتظار و رویه معمول مسعود رجوی بی اعتنا به پتانسیل مادی بالقوه ارتجاعی موجود با برخورداری از کمک و حمایت بسيار با ارزش و حیاتی سردار شهید خلق موسی خیابانی بازسازی دوباره سازمان با تصفیه قاطعنانه تمامی گرایشات ارتجاعی آغاز کرده و طرح ناتمام حنیف یعنی ساختن کادرهای همه جانبه را در دستور کار قرار می دهد. تمام عضوگیری‌های سابق ملغی و سازماندهی جدید از درون زندان و اساسا در میان مجاهدین زندانی صورت می گیرد. (6)
تمام تلاش کتاب بر این معنی معطوف است که نقش و رسالت تاریخی رجوی را در تحولات موسوم به انقلاب ایدئولوژیک مورد تاکید قرار دهد و پیشتر از آن بر این امر اصرار دارد که وزن و اعتبار این تحول را در امتداد نقش ایدئولوژیک حنیف نژاد ارزیابی کند. با این احتساب همانگونه که شما نیز اشاره کرده‌اید، می توان نقش رجوی را در تعمیق زمینه‌های بالقوه به فعل در فرقه‌ای شدن سازمان مورد تاکید قرار داد. به گمان من اتفاقا اطلاق ترکیب گروه رجوی معادل سازمان مجاهدین خلق نام جایگزین مناسبی است برای درک تاثیرات فردی او بر سازمان مجاهدین و اینکه در نهایت شناخت شخصیت رجوی معادل شناخت سازمان و بالعکس است. اما به نظر من نکته اساسی که باید لحاظ شود، تفاوت‌های فردی و شخصیتی رجوی و حنیف نژاد است. اینکه بر فرض قرار گرفتن کس دیگری در موقعیت رهبری باز امکان مادی شدن این پتانسیل وجود داشت یا گمانه‌های دیگری در این رابطه می توان متصور شد. و فرض دیگر اینکه اگر سازمان بعد از پیروزی انقلاب به یک تشکیلات و احزاب مرسوم در جامعه تبدیل می شد تا چه میزان این قابلیت درونی به صفر و در نهایت منتفی می شد.
لطف الله میثمی در مقاله‌ای با عنوان افول اخلاقی یک مجاهد و بعضا در کتاب خاطرات شخصی اش به مواردی اشاره می کند که در نوع خود می تواند ابعاد متنوع نقش رجوی را در پروسه فرقه‌ای شدن سازمان باز کند. نکته جالب تر اینکه میثمی از قول حنیف نژاد به پاره‌ای از خصلتهای رجوی اشاره می کند و مدعی است حنیف نژاد ، رجوی را یک تهدید بالقوه برای تشکیلات قلمداد کرده است. میثمی از قول حنیف نژاد نقل می کند :
غرور رجوی خطرناک است و در نهایت کار دست ما خواهد داد.
از سوی دیگر در میان همین منتقدین هستند کسانی که اذعان می کنند، حنیف نژاد نظر ویژه و مساعدی نسبت به رجوی داشته است و گویا رجوی برای او به مثابه یک فرد منضبط تشکیلاتی همواره مورد اشاره و تاکید بوده است. و حتی نظر بعضی بر این است که حنیف نژاد به این دلیل که می خواسته رجوی تحت آموزش شخصی او باشد وی را به گروه ایدئولوژی آورده است. (7) در این خصوص اظهارات داوری و ابریشم چی نیز دلالت بر صحت نسبی این ادعا دارد.
با این توضیح می خواهم بحث را با این گمانه پیش ببریم که با حذف فردیت و نقش رجوی در سازمان احتمال تبدیل سازمان به وضعیت کنونی تا چه میزان منتفی بوده است. با چنین فرضی آیا می توان انقلاب ایدئولوژیک درونی سازمان را یکسره معلول و محصول خطر بالقوه‌ای تلقی کرد که پیش از این حنیف نژاد روی آن تاکید کرده است. در خصوص مقایسه ساختارهای فرقه‌ای با سازمان مجاهدین خلق شما در نامه قبلی اشاره کرده‌اید که به دلیل مخرج مشترک فرقه‌ها، تشابهات آنگونه قریب است که ناخودآگاه این توهم ایجاد می شود که انگار کپی برداری شده است. به گمانم مطالعه کتاب نیابتی با عنوان نگاهی از درون به انقلاب ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق بتواند به فهم این مهم که اساسا این ساختار با تعمد و آگاهانه انتخاب شده کمک کند. بحث او در خصوص تغییر دستگاه ارزشی با دو مکانیزم یکی ایجاد رابطه مرید و مرادی از طریق باورهای دینی و دیگری روشهای متکی به روانشناسی هم می تواند به فهم ما از مقوله فرقه و هم روش‌های انقطاع و خروج از آن کمک کند. من مایلم در صورتی که شما این کتاب را خوانده‌اید در خصوص فهم و تبیین این کتاب نیز تعامل داشته باشیم. به گمانم می توانیم بحث فرقه را با مطالعه و مبنا قرار دادن آن به مثابه مانیفست انقلاب ایدئولوژیک مستندتر دنبال کنیم.
با توجه به اینکه منبع مدون شده‌ای از محتوای انقلاب ایدئولوژیک در دست نیست و با توجه به سکوت سازمان در قبال این کتاب می توان برای ادامه بحث حول فرقه و مجاهدین از این کتاب استناد و استفاده کرد. در خصوص دوگانگی رفتاری مجاهدین در غرب و عراق، تاکید من دقیقا در راستای باز کردن یکی از شاخص‌های فرقه‌ای یعنی درون و برون است. بنابراین بر خلاف نظر شما معتقدم پرداختن به این مهم خرده‌گیری نیست، بلکه دقیقا در راستای تبیین عینی مجاهدین به مثابه یک فرقه است. امیدوارم در ادامه مکاتبه بتوانیم حول کتاب نیابتی و مشخصا دیدگاه‌های شما درباره آن مکاتبه کنیم. نظر شما به لحاظ بسیاری درباره این کتاب حائز اهمیت است. موفق و شاد باشید.
منابع
(1) گفتگوی علی فراستی. کتاب سازمان مجاهدین خلق پیدایی تا فرجام. جلد سوم ص 134
(2) کتاب روند جدایی، چاپ داخل ایران. ص 164
(3) کتاب مجاهدین خلق در آیینه تاریخ. علی اکبر راستگو. ص 231.
(4) کتاب نگاهی از درون به انقلاب ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق. بیژن نیابتی. انتشارات خارج کشور. ص3
(5) همان. ص 4
(6) همان. ص 5
(7) رجوع کنید به کتاب سازمان مجاهدین خلق، پیدایی تا فرجام جلد سوم ص 100

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا