چرا در مقابل فرقه رجوی در چند سال گذشته سکوت کردم

یکی د یگر از رسانه های جمعی که نقش بسیار بزرگی در شناساندن نیروهای رها شده داشت و از این رو شب پرستان سیه دل را به تا مرز کینه حیوانی پیش برده، رادیو بیست و چهار ساعته هست.

از د ست اندر کاران مجرب و برنامه سازان حرفه ای و آگاه و مبارز این رادیو آقای مانوک خدابخشیان که بنده شخصآ ارادت ویژه ای به ایشان دارم، در شناساندن شخص من و جریان رها شدگان نقش بسیار بزرگی را ایفا کرده و به همین سبب هم مریدان فرقه را تا حد کینه حیوانی پیش برد. برای همین پیوسته خود را وامدار مبارز میهن پرست و برنامه سازبا قدرت و مفسرآگاه سیاسی جناب آقای مانوک خدابخشیان دانسته و می دانم که همواره ایشان جایگاه ویژه ای برای بنده داشتند و خواهند داشت. بنابراین جا دارد، حال که به افشاء حقایق همت گمارده ام، از این دوستان گرانقدر و مدیریت محترم رادیو بیست و چهار ساعته نیز پوزشی داشته باشم. گو اینکه طبق اطلاع بنده نه تنها دوستان رادیو بیست و چهار ساعته، بلکه اکثریت مطلق دوستانی که با بنده و عقاید و نظریات سیاسی بنده آشنائی داشتند، پیوسته در دوران سکوت من بر این باور استوار بودند که تمامی آن جریان ساخته و پرداخته فرقه رجوی بوده و برای همین در کمال بزرگواری و متانت و بدون کوچکترین واکنشی منتظر روشن شدن حقایق ماندند. این تفاوت ماهوی دست اندرکاران یک رسانه ملی ـ میهنی با سایر کسانی هست که بفرموده برنامه می سازند و یا قلم می زنند. اینان اندیشه ای جز آزادی میهن از یوغ ستمگران ندارند و دنبال حقایق هستند و آن دیگران نه تنها از حقیقت گزیزان اند بلکه بخاطر منافع حقیر فردی در وارونه سازی حقایق پا بپای فرقه از هیچ تهمت وشانتاژی هم فروگذار نمی کنند.

حال برای جا افتادن بهتر نقش این رسانه ها و کینه حیوانی فرقه با آنان، گفته های ذاکری در رابطه با این رسانه ها را عینآ نقل می کنم. ولیکن باز یادآور می شوم که بلحاظ پرنسیپ های فردی ام، وظیفه داشتم که از این دوستان بزرگوار پوزش بخواهم. ولی اگر از رسانه های دیگری که همواره یاور بنده و جریان رها شدگان بودند، اگر اسمی نیاورده و فقط از هفته نامه نیمروز و رادیو بیست و چهار ساعته یاد کرده و پوزش خواستم، هیچ دلیلی ندارد که از آنها پوزش نخواهم، فقط امیدوارم که عذر موجه بنده را جهت به درازا نکشیدن اینگونه مطالب فردی پذیرا باشند، چون موضوع فرقه و تمامی جعلیاتی که به بنده نسبت داده شده، از آنجائیکه تمامآ جعلیات هست، بنا به عرف معمول پوزش خواهی مرا هم نیاز ندارد، چون مسئولیت تمامی آن جعلیات بعهده فرقه رجوی هست نه من. ولیکن من وظیفه خود می دانم از یکایک جریانات، شخصیت های فردی و حقوقی، ولو اینکه با آنها هیچگونه سنخیتی هم نداشته باشم، از آنجائیکه آنان به نام من مورد تهمت فرقه قرار گرفته اند، پوزش خواسته و همانگونه که بارها از ابواب جمعی جعلیات اعلام برائت نموده ام، به اطلاع آنان می رسانم: چه آنانی که به نا حق مرا به دشنامهای خود مفتخر نموده بودند و چه آنانی که با سکوتی بزرگوارانه و متانتی در خور تحسین منتظر روشن شدن حقایق بودند، اگر چنانچه احساس می کنند، فرقه با تهمت های ناروا به وجهه سیاسی و شخصیت آنان آسیب رسانده و حق قانونی خود می دانند که به جهت اعاده حیثیت از آنان شکایت کنند، بد ینوسیله بنده اعلام آمادگی می کنم که در هر کجای جهان که ساکن هستند و به هر دادگاهی که مایل هستند شکایت کنند، در دادگاه حضور یافته و به جعلی و تهمت بودن این مطالب شهادت بدهم.  

 

اوج خشم فرقه از رسانه ها ی خارج کشور  

 

بعد از اینکه ذاکری با سوز و گداز از هزینه کردن میلیون ها دلار پول و میلیون ها ساعت زمان برای خنثی سازی افشاگری های من خبر داد، برایم بسیار جالب بود که از جزئیات موارد آگاهی واطلاعات بیشتری بدست بیاورم و هم اینکه در چه مواردی افشاگریها ضربه کارسازتری به فرقه وارد آورده است، مطلع شوم.

در اینجا باز کمی باید موضوع را فردی کنم، ضمن اینکه یک پاسخ ضمنی هم هست به کسانی که هنوز مطالب بنده نه تنها تمام نشده بلکه حتی یک از صد موارد هم گفته نشده، بنا به خصلت و ماهیت شروع کرده اند به جوسازی. به این افراد بایستی یاد آور شوم، من از همه بهتر می دانم که آبشخور آنها از کجا سرچشمه می گیرد. آنها بنا به ماموریتی که می گیرند و در قبال آن ماموریت هم دستمزد دریافت می کنند، جزء وظایف و چک لیست کاری شان هست که تحت نظر محمود احمدی به اینگونه جو سازی ها بپردازند. در بخش تشریح موقعیت و مسئولیت های قلعه اوور، بطور کامل به این موضوع خواهم پرداخت.

و اما این فرصت رویاروئی با یک دشمن و شنیدن نتایج کارهائی را که انجام داده ای، از زبان دشمنت را می خواهم با یک مثال عینی و لذت حاصل از آنرا بطور تلویحی به تصویر بکشم. این موضوع همان اندازه برای من لذت بخش بود که یک باغبان نهالی را روزی می کارد و سالها برای به بار نشستن و میوه دادن آن نهال انتظار می کشد. و طبعآ که برای ببار آوردن آن درخت خون دلها می خورد و زحمات طاقت فرسا می کشد ولی با چیدن اولین میوه از آن درخت که ثمره سالها زحمت شب و روزش هست، تمامی خستگی هایش در شده و لذت و شیرینی میوه حاصل زحماتش به او لذتی می دهد که شاید قابل توصیف نباشد. من هم لذتی غیر قابل توصیف می بردم زمانیکه می شنیدم چگونه فرقه ای ها بعد از افشاء هر واقعیتی که تلاش می کردند آن را از دید و نظر همگان پنهان کنند به تکاپو می افتادند تا به هر نحوی که شده مانع از گسترش بازتاب آن باشند. ولی زهی خیال باطل، همانطور که در همان افشاگری ها پیوسته تکرار می کردم که هرگز آفتاب در پس ابرها محصور نمانده و نمی ماند حقایق فرقه هم علی رغم تمامی تلاش جهت پنهان نگاهداشتن، باز به همت ما رها شده گان در همه جا افشاء شده و چهره پلید فرقه را به جهانیان آنچنان که هست را می نمایاند. قدر مسلم اقرارصریح ذاکری به اینکه: ما را در چنان موقعیتی قرار می دادی که تمامی کارها را تعطیل کرده و تمامی انرژی سازمان را به خنثی سازی توطئه های!! تو معطوف می کردیم، شیرینی همان میوه چیده شده از نهال تبدیل شده به درخت تنومند را می داد. ولیکن این درخت هر چقدر هم که تنومند شده باشد و به ثمر دهی رسیده باشد؛ طبیعتآ که تمامی افشاء این حقایق برد و اثر خاص خودش را بدون همیاری رسانه های جمعی نمی توانست و نمی تواند داشته باشد. بخصوص در دهه قبل که اصولآ نشان و اثری از معجزه عصر ارتباطات یعنی اینترنت نبود.

برای همین هست که نقش رسانه های ارتباط جمعی خارج کشور که در بیشتر مواقع رسانه های داخل هم به نقل از خارج کشوری ها، مطالب ما را عنوان می کردند، در رساندن صدای حق طلبانه ما به گوش هموطنان و غربی ها، از جایگاه بسیار ارزنده ای برخورداربود و هست. اصولا رسالت یک رسانه جمعی هم همین هست و در این راستا هرچه بازتر و بدون جبهه گیری عمل کند و منافع ملی را به منافع و امتیازات گروهی ارجح بدارد، به آن رسالت اصلی نزدیکتر شده است. بنابراین تمامی رسانه هائی که در خارج کشور و صد البته با مشکلات عدیده ای که دست به گریبان بودند و هستند، اگر مطالب بنده و سایر رهاشدگان را منعکس می کردند، به رسالت وجودی و وظیفه ملی خویش عمل می نمودند. ولیکن فرقه هم بنا به ماهیت توتالیتر و سرکوب گرخود و آنگونه که شیوه همه دیکتاتوری ها هست، ازملاحظه حقایقی که توسط ما افشاء می شد، طاقت از کف داده و با شیوه های مرسوم مافیائی به سمپاشی می پرداخت و می پردازد. ضمن اینکه ما نه تشکیلات منظمی داریم و نه اینکه امکاناتی، فقط همین پایگاه اجتماعی و صحت گفتار هست که مطالب ما را قابل انتشارو از هر نظر مهم و قابل پی گیری می سازد. من که برغم تمامی تهدید ها و شانتاژهای فرقه به وظیفه ملی و میهنی خودم عمل می کردم، از طریق هم میهنان مبارزو آگاه که به اصالت گفته های من اعتقاد داشتند، اکثرآ به این رسانه ها وصل می شدم، و طبیعی هست که این موضوع به مزاق فرقه خوش نیاید، چرا که همین خود بیانگر آن محبوبیت و داشتن پایگاه اجتماعی است، که فرقه نه تنها فاقد این امتیاز بزرگ هست بلکه مورد نفرت یکایک ایرانیان نیز می باشد.

ذاکری آماری که بصورت نموداری بود را بمن نشان داد که لیست تمامی آنها را ریز به ریز نوشته و آماری هم از درجه کارارائی و برد آن را به تفکیک مشخص کرده بودند. تمامی مصاحبه ها ئی که انجام شده، تمامی نوشته ها، هر کدام لیستی مشخص و کلاسه ای جداگانه دارد. به گفته ذاکری بخش جدا شده ها بزرگترین آرشیو فرقه را بخود اختصاص داده است. پس بنابراین مشخص می شود که تمامی جیغ های بنفشی که فرقه در رابطه با رژیم می کشد بی مورد هست. اگر بزرگترین آرشیو به رهاشدگان تعلق داشته باشد، بدین معنی هست که فرقه بیشترین بها ء را به این موضوع می دهد و نه رژیم، برای همین هم طرح مقابله با افشاء گری های رها شدگان و خنثی سازی تاثیرات اجتماعی و بین المللی آن، از اولویت ویژه ای برخوردار هست. برای فرقه که امکانات وسیع تبلیغاتی در اختیار دارد و با سوء استفاده از همین امکانات موفق شده که چهره مطلوبی از خود در میان برخی سیاستمداران نا آگاه غربی به نمایش بگذارد، قدر مسلم افشاگری های رها شدگان به مثابه سمی هست که حیات آنان را بخطر می افکند. به همین منظور هم هست که بیشترین انرژی را بقول خودشان صرف مقابله با افشاگری ها می کنند. نمایاندن چهره واقعی فرقه به اذهان عمومی و حامیان غربی، درست است که یکی از اهداف رهاشدگان هست ولی از آنجائیکه فرقه ای ها تبهری هم در زمینه پنهان سازی واقعیات دارند و به کلیه امور دغل بازی آشنا هستند، برای اینکه امور افشاء شده برد خاص خودش را داشته باشد، می بایست که ما هم به شیوه های جدید تری متوسل می شدیم این امر هم عملی نمی شد غیر از اینکه به درون تشکیلات نفوذ کرد. چون در همین قلعه اوور قسمت بزرگی هست که به امر آموزش مسخ شدگان می پردازد و شیوه های باصطلاح خنثی سازی و بدل کاری افشاگری ها را آموزش می دهد. در این بخش ابراهیم ذاکری، نادر رفیعی نژاد، محمود احمدی، محسن رضائی، سید محمد سید المحدثین، زهره بنی جمالی، مهدی ابریشم چی و چند تای دیگر نفرات را آموزش می دهند. حتی افراد شورای پوشالی هم باید در این کلاسهای آموزشی شرکت کنند. افراد شورای پوشالی را تحت عنوان اینکه در ملاقات ها ممکن هست غافل گیر شوید و در مقابل سئوالات مخاطبین نتوانید به پاسخ مناسب در همان لحظه فکر کنید!! اجبار به شرکت در این دوره های آموزشی می کنند.  

در این رابطه لازم هست که اینجا به این موضوع هم اشاره کنم که تک، تک جداشده ها (اگر در بعضی جا ها بر خلاف همیشه بجای واژه رها شده از جدا شده استفاده می کنم تعمدآ به این می پردازم چون در بخش ویژه ای فرق رها شده و جدا شده را بطور مشروح ملاحظه خواهید فرمود.) پرونده جداگانه ای دارند به اضافه تمامی رسانه ها که پرونده ای روزانه و ماهانه و سالانه دارند. ضمنآ قطورترین پرونده هم تا آنروزی که من دیدم مربوط بود بخود من و یکی دیگر که بدلائلی فردی برای اینکه تبلیغ برای وی نکرده باشم، از آوردن نامش خوداری می کنم. (این را هم بگذارید به حساب فردیت بنده)

حال این معاندان فرقه!! هی بگویند که اینها پوشال کاری می کنند، حساب کنید این افراد چه مسئولیت خطیرو بزرگی بعهده دارند که بیش از یکصد و هشتاد نفر بنا به اقرارصریح خود ذاکری و رضائی در این بخش بطور شبانه روزی کار کشنده!! می کنند. وظیفه اینها پی گیری تمامی تحرکات رها شده گان است که چه گفته اند، چه نوشته اند، با کجا تماس گرفته اند، کجا مطالب آنها منعکس شده و……….  

از لحظه ای که از خواب بیدار می شوید و تا لحظه ای که به خواب می روید، تمامی گزارش کارهایتان بدست من می رسد و من هم چکیده آنها را به مسعود می دهم. (نقل قول عینآ از ابراهیم ذاکری)

نا گفته نماند که علی رغم بزرگنمائی های دائمی فرقه در رابطه با کلیه مسائل، در این رابطه تا حدودی گفته های وی مورد قبول هست. چون فرقه ضمن نفوذ به حریم خصوصی عده ای از رهاشدگان و بهره گیری نا جوانمردانه از فریب خوردگان، عوامل نفوذی خود را هم با ظاهر جدا شده به جمع رهاشدگان گسیل داشته و مرتبآ با خط و برنامه ای که به آنها می دهد اطلاعات لازم را بدست می آورد.

با آگاهی از همین مورد بود که من حتی با نزدیکترین دوستانی که به آنها اعتماد کامل هم داشتم در مورد برنامه ها و اهدافم نه تنها کوچترین صحبتی نمیکردم، بلکه عامدآ به موارد انحرافی مشخصی نیزمی پرداختم. روی همین اصل هم فرقه تا حدی به یقین رسیده بود که من باصطلاح پیشنهاد آنان را پذیرفته و قابل اعتماد هستم. در غیر اینصورت آنها اعتماد نمیکردند و تمامی نقشه های من نقش بر آب می شد. گو اینکه فرقه ای ها هم خیلی برنامه های فانتزی و دراز مدت برای خودشان داشتند و به خیال خام خود تصور می کردند که از من می توانند برای فریب کسانی که می خواهند به دام بیاندازند بعنوان طعمه استفاده کنند، که زهی خیال باطل. هم امروز که ملاحظه می کنید وا خوردگان گیشه که دوران آنان به اتمام رسیده و کسی حاضر نیست بدیدن نمایشات بند تنبانی و آبکی آنها برود، به دامان تروریست های حرفه ای وطن فروش آویزان می شوند تا ضمن بهره گیری از سناتوری های ارسالی ازعراق، کیفورو نعشه شده و به برکت خیانت به ملت وضع گیشه هاشان هم بهبود یابد، بخش عمده طرح خیالی فرقه بود که می خواست به اجرا گذارد. بدین صورت که با تبلیغات وسیع می خواستند اعلام کنند، که من دوباره به فرقه پیوسته ام و زیر قبای پر از فساد و جنایت رهبر فرقه خزیده ام و به خیانت ها و جنایت های آنان مشروعیت بخشیده ام، و چون سرسخت ترین مخالفشان بودم و حال که بره وار به ولایت بلا منازع رهبر فرقه هم آری گفته ام و با او بیعت کرده ام، پس واخوردگان بشتابید که ما مشروعیت یافته ایم.

ولی غافل از اینکه در قاموس ما آزادگان، مرگ شرف دارد به بیعت با خائنان میهن و جانیان بیگانه پرست، و همانگونه که بارها هم تکرار کرده ام، یکبار برای همیشه با ملت بزرگوار سرزمینم عهد بسته ام، تا روز آخر عمرم از هیچ تلاشی جهت شناساندن چهره پلید این فرقه به جهانیان فروگذار ننمایم.  

 

ملاحظات اولیه از درون قلعه اوور  

 

روزهای اولیه اقامت در قلعه واقعآ بسیار سخت و طاقت فرسا می نمود ولی با یاد آوری اینکه باید از این موقعیت پیش آمده جهت رسیدن به اهدافم بهترین استفاده را بکنم، بمن توانی مضاعف می بخشید و تحمل رفتار غیر عادی و نا متعارف فرقه ای ها را ممکن می ساخت. این را با تمام صمیمیت عرض می کنم که در بر خوردهای اولیه وقتی آدم این ها را نشناسد، تصور می کند که کره دیگری شاید آمده باشند. چون رفتار و گفتارشان با تمامی انسان های کره زمین فرق می کند. من اگر در اوائل مطالبم به پاره ای از کارهای این افراد می پرداختم و قصد هم داشتم که در مورد بیشتر هم بنویسم، قصدم این بود که آرام آرام به شکافتن مطلب بپردازم. ولیکن تذکر برخی از دوستان عزیز ولی عجول که مایل بودند به مطالب اصلی بیشتر جا بدهم تا جنبی، مرا وادار کرد که مقداری در نوشتارم تغییر رویه بدهم ولی از مطلبی کاسته نخواهد شد. فقط مقداری مطالب جا بجا شده و در مواقع ضروری، جهت تفهیم بهتر، به ان موارد خواهم پرداخت.

برای نمونه فعلآ این یکی را هم داشته باشید و خود قضاوت بفرمائید که وقتی می گویم در بر خورد اول انسان تصور می کند اینها از کره دیگری آمده اند، حق دارم یا که نه.!!

در محلی که من می نشستم تمامی مواد صنفی از قبل آماده می شد و خود ذاکری هم توجه خاصی به این موضوع داشت که چیزی از قلم نیفتاده باشد. از طرفی محمود احمدی هم مسئول حل و فصل سایر ماجراها بود و هر نیم ساعت یکبار بمن سر می زد، ضمن اینکه در بعضی مواقع و هنگام صحبت با ذاکری هم در اتاق حضور داشت.

از یکی دیگر از آقایانی که باز مسئول سرکشی به اتاق بود درخواست آب کردم، این برادر رزمنده سراسیمه درب را بست و صدای پای او را شنیدم که دوان دوان می رفت. بعد از چند لحظه باز این فرد وارد اتاق شد ولی همچنین فاصله درب ورودی تا محل نشستن مرا هم به حالت دویدن. از این ماجرا واقعآ به تعجب افتاده بودم و با تمامی تلاشی که جهت پنهان کردن حالت تعجبم داشتم، ولی حس کنجکاوی این اجازه را بمن نداد که ساکت باشم. بنابراین پرسیدم آقای…… چرا شما همه اش میدوی؟ جوابی که داد بسیار عبرت انگیز بود. گفت: ما اکنون در فاز سرنگونی هستیم و طبق فرمان برادر ما هیچ وقتی را نباید از دست بدهیم، برای همین هم ما اجازه نداریم که آهسته راه برویم، چون اتلاف زمان می شود. من بخاطر همین هست که می دوم تا اتلاف وقت نشود، ولی برای کسانی مثل شما که از روابط سازمان خارج شده اید، درک فاز سرنگونی رژیم قابل فهم نیست.!!!!

در دلم خدای را شکر کردم که چه خوب شد ما از روابط سازمان خارج شدیم، و گرنه در راستای فرمان برادر خل و چلمان مبنی بر عدم اتلاف زمان در فاز سرنگونی، فقط خدا می داند که باید چندین و چند جفت کفش پاره می کردیم و مجبور بودیم تا آخر عمرمان همیشه دوان دوان راه برویم. تازه بگذریم از اینکه مردم این کره هم فکر می کردند که ما هم زده به سرمان.

تازه در این هنگام بود که متوجه شدم چرا موقع انتقال من از فرودگاه به قلعه، راننده اتومبیل با دو برابرسرعت مجاز رانندگی و اکثر چراغ قرمز ها را هم رد می کرد و به اتومبیلی هائی را هم که به او راه نمی دادند سبقت بگیرد، ضمن نشان دادن بزرگترین انگشت دست، به آنها می گفت پاسدار کثیف بکش کنار!! (یقینآ می دانید که قلعه اوور در منطقه اوور سور اوواز قرار دارد و نه تهران)

من که از ترس دو دستی دستگیره در را گرفته بودم، ولی چون از اصل ماجرا خبر نداشتم برای همین هم، بقول آن شخص موضوع برایم قابل فهم نبود. چون کنار دستی راننده (محمود احمدی) وقتی به راننده (نادر رفیعی نژاد) اعتراض کرد که چراغ قرمز ها را رد نکن، در جواب گفت: در فاز سرنگونی توقف در پشت چراغ قرمز اتلاف زمان هست و با فرمان برادر مغایرت دارد که گفته در فاز سرنگونی حتی اتلاف یک ثانیه از زمان هم حرام است.!!!

حال دیگر قضاوت با هم میهنان عزیز که آیا من حق دارم اینها از کره دیگری آمدند یا نه؟  

از این موضوعات که بگذریم و مقداری مزاح رقیقی را هم که چاشنی مطلب کرده ام تا شاید باعث انبساط خاطر عزیزان هموطن شود، موارد اسفناک بسیاری هست که به مرور و به مناسبت ها به آنها خواهم پرداخت.

قبلآ اشاره کردم که محمود برای رفتن به سرویس، گفته بود با او هماهنگ کنم. وقتی اطلاع می دادم که نیاز به دستشوئی دارم، او اول می رفت بیرون و من فقط صدای وی را می شنیدم که می گفت: خواهر برو تو، خواهر برو تو، تا اینجای قضیه چیزی دستگیرم نشده بود. پس بنابراین شما هم فعلآ این را داشته باشید تا بموقع آن دلیل اصلی را که بعد ها متوجه شدم، با هم مرور کنیم.

سپس بمن اشاره می کرد که می توانم از اتاق خارج شوم. من هم وظیفه خودم را می دانستم و گونی ای که دو سوراخ ریز در ان تعبیه شده بود را بسرم می کشیدم که تقریبآ تا کمر می رسید و او هم کنار من دستم را میگرفت تا به دستشوئی برسیم. تازه در آنجا و داخل کابین اجازه داشتم که گونی را از سرم بر دارم و مجددآ هنگام بیرون آمدن همین مسئله تکرار می شد، ضمن اینکه با کسی هم حق صحبت کردن نداشتم. البته باز قبل از آمدن من آنجا را کاملآ تخلیه می کردند و تا زمان حضور من در آنجا هم کسی را به داخل راه نمی دادند.

البته استدلال کودکانه که اگر نخواهم بگویم ابلهانه آنها هم این بود که نمی خواهیم این شورائی ها که نا محرم هستند و غیر خودی ترا ببینند. ضمن اینکه این مورد خود بسیار قابل تامل هست که حتی اینها شورای پوشالی خودشان را هم خودی نمی دانند، ولی در بطن قضیه موضوع بسیار مهمی بود.

چرا که قضیه با آن چیزی که اینها می گفتند تا واقعیت زمین تا آسمان فرق داشت. آنگونه که گفتم درست است که اینها سعی می کردند هنگام حضور من در دستشوئی قسمت مردانه کسی را راه ندهند ولی کسانی بودند و می آمدند که نگهبانان هم حتی نمی توانستند مانع ورودشان بشوند.

در اینجاست که بخشی از جنایات فرقه و روی پنهان آن بیرون می افتد. و شاید هم اینهائی که هر بار با رفتن من به دستشوئی و علی رغم محاصره نگهبانان، چون می دیدند من هم با حالتی غیر عادی برده می شوم، پس غریبه هستم، برای همین هم می خواستند خودشان را بمن برسانند شاید که بتوانم صدای فریاد دادخواهی آنان را به بیرون قلعه مرگ انتقال دهم. 

جمشید تفرشی، بیست و چهارم می 2007

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا