پاسخ مسعود بنی صدر به نامه پنجم اوت ابراهیم خدابنده

پاسخ مسعود بنی صدر به نامه پنجم اوت ابراهیم خدابنده
سایت دکتر مسعود بنی صدر، دوازدهم اوت 2007
اوت 2007
دوست عزيز سلام؛
چند روز قبل ملاقاتي داشتم با يکي از استادان سايکولوژی و مذهب دانشگاه لندن، بخشي از صحبتهای في مابين درباره بحث فرقه و مذهب بود، تفاوتهای بين ايندو و نحوه تبعيت انسانها از ايندو. وی نظرات من درباره تفاوت فرقه و مذهب و ايدئولوژی و دين را به چالش کشيده و مدعي بود که تمام مذاهب ابتدا فرقه بوده و بعد تبديل به دين و مذهب شده اند. همچنين تفاوتي بين ايدئولوژی و دين قائل نبود و در نتيجه مدعي وجود حفره هائي در تعريف من از فرقه بود. باری بحث ما به درازا کشيد و چندين ساعت ادامه يافت و در نهايت هر دو به اين نتيجه رسيديم که اين بحث محتاج يک تحقيق علمي و يک رساله دکترا است. پيشنهاد وی اين بود که من عهده دار اين تحقيق شوم که بدليل مشگلات فردی و مادی آنرا رد کردم. غرض از اشاره به اين ملاقات بخشي از گفتگوهای في مابين بود که با بحث بين تو و من و موضوع نامه تو بر ميگردد. وی از موضع جدل مدعي بود که مقوله ای بنام منيپولاسيون و يا شستشوی مغزی وجود ندارد و انسانها مختارانه انتخاب ميکنند که تسليم چارچوبهای مذهبي و يا فرقه ای شوند. عمده استدلال وی بر پايه کتاب خود من بود و ميگفت در طي کتاب بروشني ميشود ديد که نوعي از منطق بر حرکت تو حاکم بوده و تو بر اساس تعقل و منطق در مقاطع مختلف انتخاب خود را کرده و در چارچوب مجاهدين باقي مانده ای. بحث جالبي بود و من طي بحثمان بوی يادآور شوم که حتي بر جادو و جمبل جادوگران عهد حجر هم نوعي منطق حاکم بوده است. آنها نيز مجبور بوده اند که پايه های سحر خود را بر اساس قواعدی استوار سازند. في المثل اعتقاد به وجود خدايان متعدد، و نياز به راضي و يا خشنود کردن آنها جهت جلوگيری از خشک سالي و يا سيل و زلزله… امروز چون ما بر پايه علمي آن پايه ها را رد ميکنيم، نتيجتا آن استدلال هم منطق خود را از دست داده و شکل خرافي بخود گرفته است. بنابراين منطق بخودی خود اصل نيست بلکه اين پذيرش و يا عدم پذيرش پايه ها و اصول بنيادی يک تفکرست که منطق آن را عقلاني و يا خرافي و متعصبانه ميکند. حرکت ما در چارچوب مجاهدين را هم اگر با پذيرش اصول اوليه شکل گيری سازمان و جذب ما به آن و بخصوص اصول حاکم بعد از انقلاب ايدئولوژيک همراه سازی نميتواني بر منطق حاکم بر حرکت اعضآ و کل سازمان کوچکترين خرده منطقي و عقلاني بگيری. اين منطق زماني سست شده و فرو ميريزد که آن اصول خدشه برداشته و بزير سئوال کشيده شوند. به نظر من هيچکس نميتواند در چارچوب پذيرش اين اصول(فلسفي- سياسي – تشکيلاتي) ، به لحاظ منطقي به اعضأ و هواداران سازمان ثابت کند که راهشان و حرکتشان غلط و غير منطقي است. فرقه ها بخوبي ميدانند که اين دستگاه منطقي – عاطفي و يا بقول مسعود رجوی محل تلاقي عقل و دل زماني ترک بر ميدارد که مريد بکل دستگاه دوبعدی و يا سياه و سپيد شک کرده و آنرا به زير سئوال بکشد. درست در اين نقطه است که ستونهای منطق فرقه، ساختار سنگ خارائي خود را از دست داده و همچون تار های عنکبوت شروع به لرزيدن و فرو ريختن ميکنند.
يکي از جملات مورد علاقه ديويد کوروش در جريان واکو و مسعود رجوی اين جمله مسيح است که هرکس خانواده، دوستان و شهر و ديار خود را ترک کرده و بدنبال من روان شود آمريزيده شده و چند مقابل داده خود در پادشاهي خدا برداشت خواهد کرد. چرا اين جمله جمله محبوب فرقه هاست؟ چرا مهمترين خواسته مادی انقلاب ايدئولوژيک ترک خانه و خانواده بود؟ چرا ديدن خانواده ها آنهم در تنهائي برای فرقه همچون نواختن ناقوس مرگ و تباهي است؟ زيرا دستگاه فرقه از قسمت منطقي آن نميشکند بلکه از قسمت عاطفي آنست که ترک برداشته و نهايتا متلاشي ميگردد. شکستن آن توسط منطق يعني بزير سئوال بردن اصول فلسفي – سياسي – و تشکيلاتي فرقه که همانطور که اطلاع داری حتي بسياری از جداشدگان از فرقه بعد از سالها جدائي بخود جرات چپ نگاه کردن به آن اصول (حداقل سياسي آن) را نميدهند، چه برسد بنده خدای در بند فرقه.
از آنجا که ديدم يکي از اعضأ فرقه بحث فيلم مطرحه در نامه های ما را به سخره گرفته است، بد نديدم داستان يکي از فيلمهای محبوب سازمان که در گذشته بارها شبهای جمعه به نمايش گذاشته شد را ياد آور شوم. طبعا نه سازمان و نه هيچ فرقه ديگری نه با فيلم و نه با هنر و شعر و ادبيات تضادی ندارند مشروط بر اينکه آنها در چارچوب دنيای سياه و سپيد فرقه و شعر ها در مدح و ستايش رهبر بزرگ باشند، در اينصورت سياه کردن دهها صفحه از مجاهد هم عيب نيست چه برسد بخشي از نامه نگاری دو دوست به يکديگر. عيب زماني است که آن فيلمها، کتابها، شعرها و هنر ها فرد را از دنيای سياه و سپيد و دوبعدی خارج کرده و وادار به شک و فکر کند. باری نام فيلم اگر بخاطر داشته باشي Operation Day Break بود. داستان سه مبارز چک که توسط انگليس در جنگ جهاني دوم آموزش ديده و به چکسلواکي فرستاده شدند تا نماينده هيتلر در آن کشور را ترور کنند. بخش عمده و آموزنده داستان در جائي است که يکي از اين سه تن در بازگشت به دهکده اش، به سراغ خانواده خود رفته و با ديدن همسر و فرزندش، عواطف فرديش بر ماموريتش غالب شده و نهايتا برای نجات خانواده خود محل اختفای دو يار خود را لو ميدهد. آلمانها آن محل را محاصره کرده و در آخرين لحظات دو يار وی بعد از مقاومتي دليرانه خود را ميکشند. اما آلمانها به نفر سوم و خانواده او نيز رحم نکرده و آنها را هم اعدام و تمام دهکده را هم با خاک يکسان ميسازند. خوب آن جمله مسيح جمله محبوب فرقه ها از ميان تمام گفتار مسيح و بقيمت فراموش کردن همه، منجمله گذشت و غفو دشمنان و مهربان بودن با آنهاست. و اين نمونه، فيلم محبوب آنها ميباشد. (فکر نميکنم اينبار کسي خرده ای به ذکر فيلم در اين نامه بگيرد.) اما چرا آن جمله و چرا اين فيلم؟ زيرا هر دو مريدان فرقه را بفراموش کردن خانه و خانواده و دوستان گذشته دعوت کرده و هر دو آنها وی را منزوی و محدود به چارچوب فکری – عاطفي فرقه ميکنند. در چارچوب انديشه فرقه، داشتن خانه و خانواده و عواطف فردی و انساني، يعني فساد، سقوط به عاديگری، نابودی، حرکت سريع به قعر جهنم و بقول مسعود رجوی اسفل السافلين شدن. به اين ترتيب گرچه حرف خانواده ها را ميفهمم و با تمام قلب آرزوی محقق شدن آنرا ميکنم و همچنين ميپذيرم که هدف بسياری از آنها صرف ديدن عزيزانشان است، اما منطق سازمان را هم در دستگاه فکری خودشان ميفهمم و ميبينم که آنها در يک ديدار ساده خانواده ها ناقوس مرگ خود را ميشنوند و بهيچ عنوان نميتوانند به زبان خوش به تحقق آن رضايت بدهند. زنده شدن و برسميت شناخته شدن عواطف و احساسات عادی انسانها در اعضأ فرقه ميتواند بخصوص در شرايط موجود، ترکي عميق در دستگاه فکری آنها ايجاد نمايد که به احتمال زياد منتج به جدائي ايشان از فرقه ميگردد.
در نتيچه بايد ديد برای تحقق خواست خانواده ها چه حربه فشاری را ميتوان بکار گرفت؟ پيشنهاد تو ملاقات با حاميان سياسي سازمان و واسطه قرار دادن آنان است. بنظر من هم اين تنها راه است. اما بنظر من تنها حاميان سياسي سازمان در فرانسه و آمريکا هستند که ميتوانند روی سازمان تاثير داشته و چنين خواسته ای را محقق سازند. طبعا پاسخ سازمان به حاميان سياسي اش اينست که اين خواست اعضأ و خانواده ها نيست، بلکه فشار حکومت روی خانواده هاست که ميخواهد آنها را به ابزار جاسوسي و فشار روی سازمان تبديل نمايد….. به اين ترتيب بهترين کساني که ميتوانند اين خواسته را محقق سازند خود خانواده ها، سفر ايشان و يا نماينده ايشان به فرانسه و آمريکا و تماس مستقيم با حاميان سياسي سازمان است.
تا نامه بعدی ترا به خدا سپرده و برايت آرزوی موفقيت و سلامتي ميکنم. قربانت مسعود

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا