نقد مناسبات فاشیستی حاکم بر قرارگاه اشرف – قسمت 17

 خودکشی افراد قرارگاه اشرف

ناصر سید بابایی: خانم قرصی ممکن است در باره ی نشست عملیات جاری در مقر خانم ها توضیح بدهید؟ ببینید در مورد نشست های عملیات جاری در قرارگاه ما مردها، غالبا افراد را به جان هم می انداختند که به دشنام دادن به همدیگر و فحاشی کشیده میشد. بعدا در مراحلی تبدیل به درگیری فیزیکی و کتک کاری هم می شد. در نشست عملیات جاری، مسئول نشست هم چیزی نمی گفت و نظاره گر درگیری می شد. حتی یکبار فرشته که در آن موقع فرمانده قرارگاه 12 بود در نشست عملیات جاری گفت: در نشست های ما (منظورش خانم ها بود) درگیری و دعوا شاید در قیاس با نشست مردها ده برابر شاید صد برابر بیشتر باشد. این موضوعی بود که خود فرشته در نشستی در قرارگاه 12 به آن اشاره کرد و من نیز در همان نشست بودم. خوب با این وضعیتی که فرشته تعریف کرد خیلی مایلم در باره ی فضای نشست های شما خانم ها اطلاعاتی داشته باشم؟

خانم قرصی: بله، دقیقا فرشته به شما درست گفته بود که در نشست خانم ها، درگیری و کتک کاری بیشتر بود. ببینید در نشست های عملیات جاری همه مجبور بودند گزارش و فاکت بنویسند و باید می نوشتند همه باید فاکت می آوردند اگر کسی از خانم ها فاکت نمی نوشت باید خودش را برای ناسزا شنیدن و کتک خوردن آماده می کرد یعنی نهایت فشار را به کسی که در نشست فاکت ارائه نمی داد، وارد می کردند. من بارها شاهد بودم کسی که در نشست از خودش انتقاد نمی کرد ابتدا از او سوال می کردند چرا فاکت نیاورده است؟ چی شده؟ چرا در انقلاب ذوب نشده ای؟ و از این چرندیات و سپس به تحریک مسئول نشست همه مجبور می شدند شخص مورد نظر را زیر تیغ ببرند، دشنام بدهند و با دشنام و تحقیر کردنش او را وادار کنند که در حضور جمع بگوید لیاقت مجاهد شدن را ندارد و از این مزخرفات.

قادر رحمانی: اگر ما در نشست فاکتی برای خواندن نداشتیم به ما می گفتند چرا از خودت غافلی؟

خانم قرصی: بله در مقر خانم ها نیز از این عبارات به کار می بردند که چرا از خودت غافل شدی. البته در برخی مواقع نیز از شگردهای دیگری استفاده می کردند اگر می دیدند کسی در آینده ممکن است زیاد به درد تشکیلات بخورد سعی داشتند با او مدارا کنند و به نوعی با برخوردهای عاطفی ابتدا سعی داشتند او را وادار کنند در نشست ها فعالانه رفتار کند و با دادن وسایل یا هدیه یا دادن اجازه ملاقات به او اگر فرزند یا فامیلی در اشرف داشت و سایر ترفندها به نوعی شخص پاسیو را وادار می کردند تا از دستورات آنها اطاعت کند. در برخی مواقع نیز می گفتند مریم رجوی خواهرها را خیلی دوست دارد و سعی داشتند با برخورد عاطفی افراد را تحت کنترلشان بگیرند و نطفه های اعتراض به سازمان را در بدو پیدایش خفه کنند.

قادر رحمانی: خانم قرصی، مژگان پارسایی برای شما عکس فرستاده بود.

خانم قرصی: بله آن موقع که مژگان مسئول اول سازمان بود. برای من عکس خودش را فرستاد و همچنین یک جعبه شیرینی و مقداری آجیل و انواع اقسام هدیه های دیگر نیز برایم فرستاد. و به این طریق مژگان به خیال خام خودش می خواست مرا تطمیع کند. خیلی دلم میخواهد از همین فرصت استفاده کنم و به مژگان و امثال او بگویم آیا رهبران سازمان معامله عادلانه ای با من کردند؟ آیا تلاشی کانون خانواده سه نفری ما با عکس و چند جعبه شیرینی فرستادن، معامله شرافتمندانه ای بود؟ آیا جدا کردن اجباری فرزند دو ساله ام از من و همسرم و فرستادن او به ایران به طوریکه ده سال هیچگونه اطلاعی از فرزندم نداشته باشم، توهین به احساسات مادرانه نیست؟ چه کسی همسرم را وادار کرد تا به عملیات تروریستی برود و کشته بشود؟ آیا رهبری سازمان می تواند تاوان این همه نامردمی و ستمکاری را بدهد؟ من با اطمینان می گویم اکثر خانم ها در قرارگاه اشرف با زور در آنجا نگه داشته شده اند. خانم های قرارگاه اشرف با محیط ترس و وحشتی که سازمان به وجود آورده است ناگزیر در آنجا مستقرند و اگر کوچکترین امید و روزنه ای پیدا کنند از قرارگاه اشرف فرار خواهند کرد. برخی را نیز با تکنیک های شستشوی مغزی در اشرف نگه داشته اند که با کوچکترین اطلاع رسانی و ارتباط با دنیای بیرون از قرارگاه اشرف ذهنیت شان متزلزل خواهد شد و بعید میدانم تن به اطاعت کورکورانه از به اصطلاح رهبری عقیدتی بدهند. به خصوص بعد از جنگ، خانم ها در اشرف واقعا مایوس و سرخورده شده اند. برای مثال زمانی با اسلحه و رویای بازگشت به ایران ما را سرگرم می کردند. یا اینکه به شکلی بچه ها را در مقر وابسته کرده بودند به سلاح، در آن شرایط همین ها را از دست دادیم مسعود هم که غیبش زده بود بر خلاف همه وعده هائی که به ما داده بود. ضمنا هیچکس هم نای حرکت نداشت. در آن شرایط اغلب بچه ها محفل می زدند و برای تسکین خودشان با همدیگر درد و دل می کردند و در بعد از جنگ محفل ها به طور آشکار در اشرف زده می شد اصلا بچه ها خیلی آشکارا به سالن می آمدند و به صورت چند نفری دور هم می نشستند و بر خلاف دستور فرماندهان با هم صحبت می کردند و در مورد آینده سازمان و خودشان گفتگو می کردند. تا اینکه مسئولین سازمان تصمیم گرفتند برای بچه ها نشست بگذارند تا آنها را وادار کنند محفل نزنند. جالبه در نشست عمومی که ترتیب دادند بیشتر خانم ها حاضر نشدند پشت میکروفون بروند و صحبت کنند و جز دو سه نفرهیچکس پشت میکروفن نرفت. در همین آخرین نشستی که برگزار شد و به نام نشست تز نویسی مشهور گردید کسی وارد بحث های تئوریک نشد. هیچ کس وارد این بحث ها هم نمی شد، همه خسته شده بودند، خانم ها اغلب کلافه بودند از بی آیندگی و تکرار مکررات در اشرف. فرماندهان ما مدام به ما می گفتند زمان سرنگونی رژیم نزدیک شده است و به دروغ می گفتند به زودی به ایران خواهیم رفت و با این امیدهای واهی ما را سرگرم می کردند. می گفتند اگر امسال رژیم سرنگون نشد سال بعد حتما از بین خواهد رفت و این ریل ادامه داشت. من سال 76 رفته بودم به اشرف مسئول پذیرش در آن موقع خانم معصومه پیر هادی به من گفت: خوب موقعی اومدی الان همه چیز آماده است تا به ایران برویم. من که شناختی از فریبکاری و ترفندهای سازمان به علت بی تجربگی در آن اوایل نداشتم، ساده لوحانه به معصومه با تعجب گفتم: باهم می رویم؟‼ ” پس آموزش من چی میشه من هیچی بلد نیستم. ” و معصومه لبخندی زد و گفت نگران نباش فکر این موضوع را کرده ایم. بعد، یکسال گذشت، سه سال گذشت و از سرنگونی رژیم خبری نشد، روزی با تمسخر به معصومه در ارتش گفتم: پس چی شد؟ چه وقت به ایران خواهیم رفت؟ معصومه طبق معمول با گستاخی تمام گفت: سال آینده به ایران خواهیم رفت و واکنش من لبخند تمسخر آمیزی بود که بر لبانم نقش بست. تا اینکه پس از سقوط رژیم صدام و بعد از خلع سلاح نیروها به وسیله ارتش امریکا مسئولین قرارگاه اشرف ناچار از فشاری که بر نیروها به ویژه به خانم ها اعمال می کردند کمی کوتاه آمدند و چندان کاری به کار بچه ها نداشتند زیرا به خوبی پی برده بودند اگر فشار روانی و ذهنی زیادی بر روی بچه ها اعمال بشود آنها طغیان می کنند و به هیچ طریقی در اشرف نمی مانند. رهبران سازمان می دانستند نیروها به خصوص خانم های اشرف انگیزه ای برای ماندن و مبارزه کردن ندارند. آنها تکیه گاهی برای خودشان احساس نمی کردند. افراد مستقر در اشرف فهمیده بودند وقتی که سلاح نباشد یعنی ارتش آزادیبخش در گل فرو رفته و سازمان به پایان خودش نزدیک شده است.

قادر رحمانی: خانم قرصی من سوالی دارم در رابطه با…

سعید باقری دربندی: ببخشید قادر جان اگر اجازه بدهید من توضیحی در باره ی موضوعی که خانم مرضیه به آن اشاره کردند، بدهم قبل از سرنگونی صدام خیلی از بچه های قرارگاه ما تصمیم داشتند در مورد تناقضات فراوانی که در زمینه مواضع سازمان به ذهنشان رسیده بود را با فرماندهان در میان بگذارند و از آنها توضیح بخواهند و در صورت حل نشدن تناقضاتشان سازمان را ترک کنند. افراد قرارگاه ما می گفتند از این به بعد دوره به اصطلاح سلطه و سلطنت سازمان هم تمام شد و با سرنگونی صدام در واقع سلطنت و قدرت بی چون و چرای رهبری سازمان از بین رفت. به این خاطر افراد قرارگاه ما از دستورات فرماندهانشان همچون سابق پیروی نمی کردند و تن به کار نمی دادند. می دانستیم آنها دیگر قدرت قبلی را ندارند تا هر طور بخواهند با ما رفتار کنند و ما را چون حیوان بشمار آورند. و دوره سین جیم کردن آن چنانی تمام شده است. کم کم ترس و واهمه شدید ما نیز از فرماندهانمان از بین می رفت.

مرضیه قرصی: آقای دربندی به نکته خوبی اشاره کرد مسئولین سازمان مثل سابق جرئت نداشتند بچه ها را اذیت کنند.

سعید باقری دربندی: در نشست های عملیات جاری مثل همیشه نمی گفتند چرا مثلا فاکت نمی نویسی؟ یا کم می نویسی؟ یا گزارش فاکت نویسی تان را قبول نمی کنیم.

مرضیه قرصی: فرماندهان با ما خانم ها بعد از سرنگونی رژیم صدام مثل سابق زیاد درگیر نمی شدند و کاری به کار بچه ها نداشتند به این نتیجه رسیده بودند اگر کنترل و فشار روانی و جسمی بر خانم ها مثل سابق ادامه یابد آنها از سازمان براحتی خواهند برید.

قادر رحمانی: در این اواخر به ما می گفتند سعی کنید در نشست عملیات جاری نقطه های مثبت همدیگر را نیز بگوئید. واقعا برای ما تعجب آور بود سران سازمان که تا دیروز بیماری سادیسم و آزار نیروها را داشتند به نکاتی اشاره می کردند که حتی طرح و تصورش نیز جرمی نابخشودنی بود.

مرضیه قرصی: در واقع سعی داشتند بچه ها را با این طریق و شیوه عصبی نکنند و خیال خروج از اشرف را در آنها از بین ببرند.

قادر رحمانی: خانم قرصی من سوالی از شما دارم، ببین، دوستان در این میزگرد خوب در زمینه های مختلفی صحبت کردند همه دوستان تقریباً در صحبت هایشان سر این موضوع که چطوری افراد را با ترفند های مختلف در اشرف نگه داشته اند برای مثال با تهدید یا با تحقیر و با تبلیغات نادرست از فضای ایران یا اینکه به نیروها می گفتند در صورت جدایی از سازمان به ابوغریب منتقل می شوید و… همه این روش ها در تشکیلات رجوی به خاطر این بود افراد را در اشرف نگاه دارند و در صورتی که کسی جدا شانس میاورد و به هر دلیلی از اشرف خارج می شد به او نمی گفتند، اخراجش کرده اند پس صحبتی از اخراج معمولا نمی کردند اما چرا سازمان در رابطه با شما از واژه اخراج استفاده کرد. چرا گفتند ما مرضیه را اخراج کردیم. در حالی که تمام صحبت های ما دال بر این است که افراد قرارگاه اشرف به نوعی در اسارت سازمان هستند تا به قول معروف تشکیلاتشان از هم نپاشد ولی به کار بردن واژه اخراج در رابطه با شما کمی سوال بر انگیز است. سازمان چه هدفی را دنبال می کند؟

مرضیه قرصی: من فکر می کنم چون من از اشرف خارج شدم آنها به لحاظ حیثیتی لطمه خوردند بالاخره شما به خوبی می دانید چه تبلیغات بزرگی برای قهرمان سازی از من و همسرم در اشرف براه انداخته بودند و همیشه مرا چون الگوی مبارزاتی معرفی می کردند و اما واقعیت هم این بود من از ابتدای ورودم به اشرف و سازمان تمایلی برای ادامه مسیر نداشتم زیرا من و همسرم در تله سازمان افتادیم و فریب خوردیم و در واقع در اشرف گیر کردیم. من از همان روزهای ورودم به اشرف خواهان بازگشت به زندگی عادی بودم به کانون خانواده ام و به هیچوجه نمی خواستم در آنجا بمانم. سالها بود قصد بازگشت به ایران را داشتم به خصوص بعد از اینکه مادرم فکر کنم بعد از جنگ بود به ملاقاتم آمد و انگیزه ام خیلی تقویت شد و تاکیدم بر بازگشت به ایران بیشتر شد. اصلا تاب و قرار نداشتم فرزندم همیشه در ذهنم بود. همسرم را از دست داده بودم و سازمان نامردانه او را به کشتن داده بود. عواطفم بشدت جریحه دار شد. سازمان همه هستی مرا از من گرفته بود. فرزندم، همسرم و جوانی خودم و حتی فردیت مرا نیز از من گرفته بود. بالاتر از این می توانید ستمی را تصور کنید. سازمان با من که یک مادر، انسان و همسری که فقط و فقط می خواست زندگی کند، چه بلایی سر من آورد. خوب من با این اوضاع و احوال و سرگذشتی که داشتم تصمیم گرفتم به هر وسیله ای به ایران بازگردم اما مسئولان سازمان با شرایطی که برایم بوجود می آوردند مایل نبودند به ایران بازگردم آنها مانع می شدند و به راحتی حاضر نبودند مرا از دست بدهند آنها می ترسیدند من ماهیت پلید آنها را افشا کنم. بنابراین سعی می کردند از هر امکانی و حیله ای استفاده کنند تا مرا در اشرف ماندگار کنند به من می گفتند: ” مگر بچه ات را نمی خواهی خوب ما فرزندت را از ایران به اشرف می آوریم. بچه ات را به اشرف میاریم. فقط تو بمان. بخصوص بعد از اینکه کمپ آمریکایی ها در جنب اشرف تاسیس شد. شور و شوقم بیشتر شد. تصمیم گرفتم به هر شکلی شده خودم را نجات دهم. نامه ای به فهیمه اروانی نوشتم و گفتم باید خودم این نامه را به فهیمه بدهم اما اجازه ندادند. در نامه دلایلم را برای خروج از اشرف را توضیح دادم. یک روز فهمیه اروانی مرا احضارکرد همینکه وارد اتاقش شدم با عصبانیت گفت: چه خبره؟ به فهیمه با عزمی راسخ گفتم: تصمیم دارم از اینجا خارج بشوم و به ایران بازگردم. فهیمه گفت: چرا می خواهی اشرف را ترک کنی تو که اینطوری نبودی، تو که ضعیف نبودی چه اتفاقی افتاده؟ چی شده، اینطوری شدی؟ بعد با گستاخی به من گفت این رفتارت زشت است تو مثلا همسرت شهید شده و حالا تو می خواهی بروی ایران؟ این نوع تصمیم برای ما به خصوص زنها که از اینجا به کمپ امریکا بروند خیلی زشت است. به فهیمه گفتم چرا موقعی که من و همسرم را با زور از هم جدا کردید و برای درخواست یک ملاقات ده دقیقه ای با همسرم مرا مورد شماتت خودتان قرار می دادید و می گفتید: همسرت تو را طلاق داده است و تو نباید بگوئی آرام همسرت است، اما حالا شما بگوئید چه شده است آرام را همسر من می دانید؟ و می گوئید به خاطر همسرت که کشته شده است اینجا را ترک نکن. به فهیمه گفتم به هر حال من باید از اینجا بیرون بروم و مصمم هستم به ایران و پیش فرزندم باز گردم. فهیمه وقتی اراده محکم مرا برای بازگشت به ایران حس کرد به طرف من آمد و به خیال خودش خواست تا با برخورد عاطفی مرا تحت تاثیر قرار دهد به این خاطر مرا بغل کرد و به خودش محکم فشار داد و گریه کرد و سپس به من گفت: چرا می خواهی از اینجا بروی؟ گریه می کرد و می گفت: نرو. حتی کادویی را که برای او از اروپا فرستاده بودند به من داد و گفت: در اشرف بمان. به او گفتم: من کادو نمی خواهم فهیمه، من تصمیم خودم را گرفته ام، باید بروم. چرا کادوی خودت را به من می دهی؟ فهیمه با اصرار گفت: نه، کادو مال توست، باید بگیری. این کادو را خواهرت به تو میده، من تو را خیلی دوست دارم. اما وقتی فهمید من در اشرف ماندگار نخواهم شد صندلی خودش را از پشت میز کارش بلند کرد و کنار صندلی من آورد و پس از اینکه کنار من نشست، گفت: باشه اگر واقعا خسته شدی و نمی خواهی در مقر بمانی من جایت را تغییر می دهم و تو را می فرستم به پذیرش و سمت فرماندهی پذیرش را به تو می دهم. و اما تو قول بده از تصمیم خودت منصرف شوی و فعلا در اشرف بمان تا یکماه بمان اگر تصمیمت تغییر نکرد، می توانی از اینجا بروی. به فهیمه گفتم می ترسم شما بعد از یک ماه نیز اجازه ندهید از اشرف خارج بشوم، باید تضمین بدهی. فهیمه گفت: مسئله ای نیست. برای تو نامه ای می نویسم و اشاره می کنم شما پس از اتمام موعد مقرر اجازه داری از اشرف خارج شوی. به علت طولانی شدن زمان ملاقات من با فهیمه و درگیری های احساسی و روانی، شدیدا دچار سر درد شده بودم و وضعیت روانی خوبی نداشتم.حس می کردم مغزم در حال ترکیدن است. از بس فهیمه در این ملاقات گریه کرد که از شدت ناراحتی دچار سر درد شدم. او فقط می خواست من از اشرف نروم. برای فرار از این وضعیت ناراحت کننده به فهیمه گفتم حرفش را می پذیرم. و او نامه ای نوشت مبنی بر این که من پس از یکماه می توانم از اشرف خارج بشوم و زیر نامه را امضاء کرد.

تنظیم از آرش رضایی

1/7/1386

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا