دوران اسارت در کمپ امریکایی ها – قسمت سوم

کانون آواتوضیح کانون آوا:

تاریخ معاصر ایران حوادث تلخ و ناگواری را تجربه کرده است یکی از این حوادث بسا آموزنده سرنوشت کسانی است که برای آزادی و سرفرازی مردم ایران خود اسیر مناسبات غیر انسانی سازمان مجاهدین شدند.

این فرقه سیاسی که با شعار " مرگ بر آمریکا" و " برای آمریکا ویتنام دیگری خواهیم ساخت" جوانان زیادی را به دام خود کشید، اکنون اعضای خود را به کمپ های آمریکاییان که هیچ کمتر از زندان نیست در خاک عراق منتقل می نماید.و خود نیز تحت حمایت و حفاظت ارتش امریکا می باشد.

سلسله خاطرات زیر که توسط کانون آوا تدوین و منتشر میگردد با همکاری یکی از اعضای جدا شده از فرقه رجوی می باشد که بعد از اعلام جدایی از سازمان مجاهدین در سال 2003 به کمپ امریکائی ها در مجاورت قرارگاه اشرف (واقع در شمال بغداد) منتقل شد و به مدت 5 سال در زیر چادر بسر برده است.

نویسنده خاطرات مزبور " امید پارس " که با آرزوی سرافرازی و آزادی مردم ایران مدت 16 سال از عمر خود را در سراب فرقه مجاهدین در عراق گذرانده است، بعد از این مدت جهت نجات از چنگال این فرقه مجبور به قبول اسارت جدیدی در کمپ امریکائی ها شد و خاطرات تلخ خود را به رشته تحریر در آورده است که اکنون جهت اطلاع هموطنان عزیز کانون آوا در انتشار و تدوین آن خود را مسئول می داند.

مطالعه این روزشمار بخوبی نشان میدهد هرکسی که به شعارهای توخالی رجوی اعتماد نموده در نهایت برای خلاصی از این مناسبات ننگین دوران سختی را پیش رو خواهد داشت که که هرگز تصور آن را نمی کرده است.

کانون آوا برای نویسنده این خاطرات که خوشبختانه در حال حاضر در دنیای آزاد و بدور از القائات فرقه رجوی زندگی میکند آرزوی موفقیت و سلامتی دارد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

کمپ اشرف در مقطع سرنگونی صدام حسین

قسمت سوم ــ شهریور 1383

2 شهریور 1383

امروز " سر جنت اسکی " پیرمرد رئیس آشپزخانه به چادر کناری ما آمد و نشست و با بچه ها گپ زدن، و وقتی بچه ها از شرایط اشرف برایش گفتند اصلا باور نمی کرد، بچه ها برایش تعریف کردند که برنامه غذایی آنجا چیست، بدون مقدمه گفت: پس چرا سربازان آمریکایی را دعوت می کنند انبوهی گوشت و مرغ و……می دهند؟ ما فکر می کردیم که نفرات اشرف هم همین غذا را می خورند. بعد هم گفت که در یک وعده غذایی به آنها قیمه، فسنجان، ماهی، بستنی و نوشابه و کیک و……….. می دهند که یکدفعه یکی از بچه ها به شوخی گفت: با این کار ضربه شدیدی به امپریالیسم می زنند چون امکان داره شما ها دل درد بگیرید و بروید دکتر، پس از بودجه امپریالیسم کم می شود که همه زندند زیر خنده

3 شهریور

دیشب یکی از نفرات لایه M آمده بود که سه تا بچه در ایران داره و 15 ساله که از اونها خبر نداره. وقتی بهش گفتیم که میتونی زنگ بزنی و صحبت کنی از خوشحالی داشت پر در می آورد.

امروز برای کار به بلوک 1 رفتیم و چادرهای جدید بر پا میکنیم. این بلوک درست و حسابی طراحی شده و برق و کولر آن را نیروی هوایی امریکا درست کرده.

راستی دیشب هم حکومت بلوک لیدر سرنگون شد و قرار شد هر هفته یک چادر مسئول بلوک باشه چون نفر قبلی هر چه جنس خوب بود را بین خودش و رفیقاش تقسیم می کرد.

 (M)به معنی عضوسازمان که معاون بخش بوده

5 شهریور

امروز سرباز بلوک ما گفت که قراره ژنرال برای دیدار کمپ بیاد. ساعت 6 عصر ژنرال میلر با محافظانش آمد. خودش گفت که از ملاقات با مجاهدین آمده است و به شوخی میگفت: آدم به دروغگویی احمد واقف ندیده است. بچه ها هم با او شوخی می کردند و گفتند که ماهم یک ژنرال داریم که ابتدا باورش شده بود ولی بعد فهمید که شوخی است.

ژنرال گفت تا 15 ماه میلادی سیتی زن ها را تعیین تکلیف می کنند و بعد ایرانی ها را می فرستند بعد صلیب می آید با کسانی که می خواهند خارج بروند، دیدار میکند در همین موقع بچه ها بلوک 6 که یکسال هست آمده اند شروع کردند اعتراض که شما دروغگو هستید و وعده بی خود میدهید.

6 شهریور

امروز سیاسیون بلوک ما نامه ای برای جرج بوش نوشته اند. جالب اینکه سعید جمالی معاون سابق ابراهیم زاکری در منطقه، زندانی سیاسی زمان شاه و برادر مسئول قرارگاه 15 هم از تهیه کنندگان این نامه است و از بچه ها می خواهد که نامه را امضاء کنند. در نامه غیر از تعارفات و تعریف و تمجید از عمو سام از او خواسته شده که مارا به امریکا ببرند؟!!!

در هر حال روش نامه نگاری در همه زندانها رایج است.

7 شهریور

روز سربازان امریکایی ریختند توی بلوک و شروع کردند تمام وسایل شخصی بچه ها را گشتند و اعلام کردند که سیانور به داخل کمپ آورده شده. بعدا معلوم شد که بلوک لیدر مخلوع گزارش کرده که سعید جمالی با خودش سیانور داره چون کیف خالی سیانور را در چادر آنها دیده بودند.

جالبتر اینکه یکسری برای خوردن شام نیامدند و گفتند تهدید جانی دارند.

8 شهریور

شب ساعت 12 " فورمیشن " دادند و همه را به خط کردند، چون گزارش شده که یک نفر فرار کرده.

صبح هم به ما ID کارت های جدید دادند که دیگر روی آن عکس شیروخورشید ندارد و نوشته است که شخص تحت حفاظت و کنترل می باشد.

چند نفر پاکستانی داریم که به خاطر پول آمده بودند توی سازمان که حالا سفارت پاکستان آمده دنبال آنها و امروز برایشان لباس آوردند.

یک کرد عراقی هم داریم که متولد عراق است و شناسنامه عراقی داره و قرار شده که او را هم به منطقه کردی بفرستند.

 (فورمیشن در کمپ به معنی آمار گرفتن از اسرا می باشد)

9 شهریور

صبح برای صبحانه رفتیم یکی از بچه های عضو (سازمان) آمده بود که دوتا عملیات داخل داشته و می گویند که دوبار با خمپاره در تهران عملیات کرده و با اینکه یکسال بیشتر سابقه نداشته همان موقع مهوش سپهری به او رده عضویت داده و حالا هم قبل از آمدن به او برگه اخراج داده اند.

جالب اینکه خودش تعریف میکند که در عملیات دوم در منطقه دوشان تپه تهران زن مسئول به او گفته بود که بعد از زدن خمپاره درب هر خانه ای را بزنی می توانی بری تو و بهت جا میدهند چون شرق تهران همه سمپات سازمانند!! وی هم بعد از زدن گلوله های خمپاره وقتی وارد خیابان می شود و اعلام میکند که مجاهد است و کمک می خواهد که در همان موقع مردم دنبال او میکنند و او مجبور می شود برای فراری دادن مردم تیر هوایی بزند و آخر سر هم یک ماشین را با تهدید سلاح مصادره میکند و فرار میکند و حالا قهرمان واحد عملیاتی تمام مسائل را مسخره می بیند و می گوید: من فقط می خواهم کمبود خواب این چند سال را جبران کنم و تلویزیون ببینم

 (مهوش سپهری یکی از بی پرنسیب ترین مسئولین این سازمان می باشد که حتی در دادن رده تشکیلاتی نیز از روحیات لمپنی استفاده میکرده و بدون در نظر گرفتن حتی قوانین درون تشکیلاتی به این شخص رتبه ومقام عضویت را می بخشد)

10 شهریور

امروز انبوهی جنس آورده اند و ریختند توی چادرها،پتو، دمپایی، تی شرت، حوله، زیرپوش، شورت، شامپو، کرم، تیغ…..که بچه به شوخی میگن " بوش از ما خوشش آمده و تا ما را امپریالیزه نکند ول کن نیست".

 (اهمیت وسایلی که در اخیتار اسرای سازمان در کمپ امریکایی ها قرار میگرفته نشاندهند وضعیت اسفباری است که این اشخاص سالها با آن درگیر بوده اند)

11 شهریور

امروز کاردار دانمارک آمد و با یکی از بچه ها دیدار کرد و آب پاکی را روی دستش ریخت و او را مایوس برگرداندند توی بلوک.

جالب اینکه عصر میگفتند دانمارک یک نفر را می برد، فقط باید پول بلیط را خودت بدهی.

اینجا بازار شایعه از همه چیز داغ تره.

13 شهریور

امروز یکی از بچه های پای منبری ها ی خواهر نسرین آمد به کمپ. توی نشست های طعمه انبوهی را بدبخت کرد ولی جالب اینکه از صبح تا عصر برای خودش کلی سابقه ضد مجاهدین تراشیده. به هر حال آدم منفعت طلب فقط منافع خودش را نگاه میکند، این هم یکجور مجاهده یا به قول برادر مسعود مجاهدین در وجودشون یکجورند و همه زاده مریم هستند؟!!

(نسرین نام مستعار مهوش سپهری می باشد)

  "(نشست طعمه" بعد از به بن بست رسیدن خط سازمان در سال 1380 مسعود رجوی طی نشستی تحت این عنوان در قرارگاه باقرزاده اعضای خود را محاکمه مینمود و تمامی افراد موظف به شرکت در این عمل ضد انسانی بودند)

14 شهریور

قرار شده از امروز ما به ازاء کاری که میکنیم رسید دریافت کنیم.

15 شهریور

امروز سالروز تاسیس است.

امروز سر آمار صبحگاهی حمید گفت: بچه ها امروز 15 سالگیم در سازمان تکمیل شد و باید M قدیم شوم که همه بچه ها برایش دست زدند و میگفتند: برادر بریده، مبارک، مبارک و گروهی هم به شوخی میگفتند چون خواهر نسرین فرار کرده فعلا رده نمی دهند وتعطیل است و می خواندند: از جبهه فرار کردم، رفیقامو سوار کردم، به اسم نفر استتار، هی داد و هوار کردم

 (در مناسبات فرقه ای مجاهدین به شخصی که 15 سال عضویت داشته باشد M قدیم گفته می شود که به معنی معاون بخش می باشد)

17 شهریور

دیشب در بلوک 6 دعوا شده بود که سربازها وارد می شوند و اتاق تلویزیون را تعطیل میکنند.

ساعتی بعد " فوریشن " می زنند و دوباره آمار میگیرند که بعد از آمار بین ترکها و بلوچ ها دعوا شد که 15 نفر را بردند ایزوله

18 شهریور

امروز انبوهی سرباز با باتوم و سپر ریختند توی بلوک 6 و هر چه وسیله اضافی توی چادرها بود جمع کردند.یکی از نفرات با سرباز درگیر شده بود که او را با باتوم برقی زدند و بردنش ایزوله.

19 شهریور

امروز در کمپ ما اعتراض کردند و سیگاری ها همه سیگارهایشان را ریختند دم درب به این معنا که کیفیت سیگار بد است. مسئول پشتیبانی آمریکایی هم سیگارها را جمع کرد و برد و نوعی دیگری آورد.

نوع قبلی (عمدان) بودی و این یکی (فینر فیلد).

از عصر تا حالا هم نفرات سیگاری دم درب جمع شدند که اشتباه کردیم همان قبلی بهتر است ولی امریکایی قبول نمیکند.

20 شهریور

مروزسه نفر توی بلوک ما یک نفر را زدند که سربازها دخالت کردند و دعوا تمام شد.ما به ازاء ورزش و شام بیرون تعطیل شد.

این هم از گوهران بی بدیل خواهر مریم، هر چهار نفر از نفرات جدید سازمان بودند.

21 شهریور

امروز یازده سپتامبره، نمی دونم باید به بن لادن فحش بدهیم یا به جرج بوش؟ یا شاید باید از آنها تشکر کنیم و گرنه هنوز توی اشرف می ماندیم و دیشب غسل هفتگی می کردیم، بهر حال همه حساب کتابها تغییر کرد.

نگهبان ها هم امروز عصبی هستند. از ظهر برق قطع شد که بچه ها میگن برای یاد بود 11 سپتامبره و چون ما بخشی از نیویورک در عراق هستیم برق ما را هم قطع کرده اند.

آخر شب که برق آمد ماهواره فیلم " پست چی " با هنرپیشگی " کیوین کاسنر " را گذاشت که ما تازه فهمیدم نصف آنرا در سازمان سانسور کرده بودند

23 شهریور

امروز یک نفر از بلوک 6 خودزنی کرد و با تیغ رگ خودش را زد که سریع امدادگرها رسیدند و بردنش بیمارستان و از آنجا راهی ایزوله شد.

34 شهریور

امروز سربازها به همه چیز گیر می دهند و از صبح سر صبحانه شروع کرده اند بازرسی بدنی و بچه ها هم لفظی با آنها درگیر می شوند.

25 شهریور

امروز روز عجیبی بود و گوهران بی بدیل خواهر مریم در بلوک 5 دسته گل عجیبی به آب دادند.

سه نفر به یک نفر حمله کرده بودند و دهان او را بسته و آنقدر زده بودند که نفر سروصورتش خونین شده بود و وقتی سربازها وارد چادر شدند و صحنه را دیدند یکی از سربازها کنترل خود را از دست داده و فریاد می زند که شما حیوان هستید و به طرف یکی از ضاربین حمله کرده و او را کتک می زند و بعد هم سربازان MI یا اطلاعات آمدند و از صحنه فیلم گرفتند و بعد سه نفر مهاجم را بردند زندان.

در هر حال اینها آدمهایی هستند که مسعود با هر دروغ و حقه از اطراف جمع می کرده و به زور در اشرف آنها را حبس کرده بود.

حالا ببین اگر پای این آدمها با سلاح به ایران می رسید چه میکردند.

26 شهریور

امروز تمام وقت برق قطع بود و عصر هم پاکستانی ها را صدا زدند و گفتند که فعلا سفرشان عقب افتاده است.

 (افراد پاکستانی کودکان و جوانانی بوده اند که سازمان در ازای پول آنها را از پدر ومادرشان خریده و جهت مزدوری به عراق آورده بود)

28 شهریور

امروز اعلام کردند که ده نفر، ده نفر اسم بدهید که می خواهید در یک چادر باشید چون به زودی می خواهند ما را به بلوک جدید ببرند.

29 شهریور

امروز نوبت تلفن ما بود که هرچه زنگ زدم موفق نشدم که در نهایت زنگ زدم خانه فامیلمان که وقتی صدای مرا شنید باور نمی کرد ولی بنده خدا از ترس گفت نمی تواند برایم کاری کند و قطع کرد و الباقی وقت را دادم به بچه های دیگر.

31 شهریور

امروز هم برق نداشتیم و کارگران عراقی آمده بودند برای تعمیر کولرها که توی اون شلوغ بازار بچه ها انبردست و سیم بلند کردند که حکم طلا را در کمپ داره و آخر سر هم خود کارگر ها به ازاء انگشتر یکی از بچه ها پیچ گوشتی و سیم چین داد.

ادامه دارد

 (توضیحات داخل پرانتز توسط کانون آوا اضافه گردیده است)

امید پارس – 17.04.2008

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا