مصاحبه با هادی شبانی – قسمت هشتم

هادی شبانی* در عملیات فروغ (مرصاد) کجا بودید؟

– در این عملیات در یگان توپخانه بودم ولی این بار بدلیل تعدد محورهای عملیاتی و موقعیت ستونی و عملیات آنان و کمبود توپ و نفر تصمیم گرفته شد که هر محور یک قبضه توپ داشته باشند که من در محور مهین رضایی (که این فرد در عملیات فروغ کشته شد) بودم که تا نزدیک تنگه چهار زبر رفتیم.تیپ مهین رضایی در پشت چند ستون دیگر در حرکت بود و تا گردنه حسن آباد در گیری خاصی نداشتیم ولی به محض رسیدن به بالای گردنه حسن آباد به ما گفتند تعدادی نفرات در دشت حسن آباد در سمت راست جاده مستقرند که از آنجا درگیری های تیپ ما شروع شد که بعد از چند شلیک توپ دستور دادند که راه باز شده و حرکت کردیم که بعد از رسیدن به چهار زبر مجددا در گیری سختی شروع شد که در همان محل یعنی در وسط جاده توپ 122میلی متری را کار گذاشتیم و بعد از ساعتی که از درگیری می گذشت من از ناحیه شکم زخمی شدم و به عقب برگشتم که ابتدا به زیر پل جاده حسن آباد که زخمی های دیگری هم آنجا بودند آورده شدم، و بعد از ساعتی به فرمانداری اسلام آباد منتقل شدم ولی چون جراحاتم زیاد بود بعد از چند ساعت توسط یک خودرو به بیمارستان شهر " کرند " منتقل شدم ولی در آنجا خبری از بیمارستان نبود و از آنجا به شهر سرپل ذهاب که دست نیروهای عراقی بود آورده شدیم و در آنجا با خواهش و تمنا از خلبان هلی کوپتر عراقی خواستیم تا ما را به بغداد ببرد و آنها بعد از مدتی قبول کردند و به بغداد آمدیم.

* مسیر را که زخمی بودید با آمبولانس سازمان آمدید یا خیر؟

– اصلا در این موقع خبری از سازمان نبود هر کس دنبال کار خودش بود ما از طریق یکی از اهالی اسلام آباد تا سرپل ذهاب رفتیم. بنا به توجیه و دستور مریم رجوی قرار بود که هرکسی در صحنه عملیات مشکلات زخمی شدن و… را خودش باید حل می کرد در واقع تا زمانیکه توان جنگ داشتیم عضو سازمان بودیم وگرنه بدلیل عجله رجوی و بانو برای هر چه سریع تر رسیدن به تهران هر کسی بعد از زخمی شدن و جا ماندن خودش باید مسئله اش را حل می کرد مریم گفته ما وقت مداوای زخمی و…. را نداریم ؛بله اینگونه می خواستند حتی با فدا کردن نیروی خودش به هر قیمت شده به قدرت برسند و بعدا هم از خون همان ها نیز استفاده کنند.

* در سرپل ذهاب با اینکه امکانات درمانی نبود چه کار کردید؟

– دو هلی کوپتر امداد عراقی در سر پل ذهاب بودند که با مراجعه ما به آنها و تکمیل شدن زخمی ها مستقیما ما را به بغداد آوردند.در این جا نکته ای که باید اضافه کنم این بود که در فرمانداری اسلام آباد به ما گفته شد که در کرند بیمارستان دایر است ولی وقتی به آنجا آمدیم خبری از بیمارستان نبود و دوباره این حرف را تکرار کردند که در سرپل ذهاب بیمارستان مجهزی داریم که این حرف هم دروغ بود آنها فقط می خواستند که زخمی ها از شهر اسلام آباد خارج شوند و این که بعدا چه اتفاقی برایشان می افتد کاری نداشتند و حتی بعضا در این جابجایی کشته شدند.این هم نوع دیگری از کمک سازمان به مجروحان خودش بود.!!

* آیا این هلی‌کوپترها در هماهنگی با عملیات فروغ در این نقطه بودند؟

– دقیقا نمی دانم ولی به نظر نمی رسید که در این شرایط دو هلی‌کوپتر برای نیروهای عراقی در سر پل ذهاب باشند چون نیروهای عراقی در گیری نداشتند ظاهرا آنان در هماهنگی با مسئوولین سازمان در این نقطه منتظر زخمی ها و…. بودند که بعد از پرشدن هر دو مستقیما به بیمارستان بغداد رفتند.

*در این عملیات چه تعداد از بچه ها زخمی شدند؟

– زخمی ها در این عملیات زیاد بود و از صبح شروع درگیری در حسن آباد و چهار زبر افراد زخمی در منطقه بسیار زیاد دیده می شد که اکثرا در زیر پلها و زیر گذرهای جاده بودند. سازمان فکر می‌کرد که بزودی به کرمانشاه می رسد و این افراد زخمی به آنجا منتقل می شوند و بدلیل در گیری سخت هم توان برگشت آنان را نداشت خودم نیز ابتدا به زیر پل منتقل شدم و بعدا به فرمانداری اسلام آباد منتقل شدم.

در روز اول در گیر ی تعدادی از این زخمی ها توان برگشت به عقب را داشتند و هنوز هم جاده برای برگشت باز بود و نفرات خودشان را به اسلام آباد و از آنجا به سر پل ذهاب می رساندند ولی از روز دوم در گیری زیاد شد و بدلیل محاصره منطقه تعداد زیادی در اثر تشنگی و گرمای زیاد د ر زیر پلها و… رها شده و کشته شدند و تعدادی هم در موقع برگشت به عقب با نیروهای ایران مواجه شده و کشته شدند.

در رابطه با زخمی ها آمارش بالا بود در بغداد تقریبا هر چه که به اسم بیمارستان بود نفرات سازمان در آن بستری بودند و هم چنین در شهرهای اطراف قرارگاه شامل بعقوبه و خالص و خانقین نفرات سازمان در آن بودند به نظرم سازمان آمار درستی هیچ وقت نمی دهد در رابطه با آمار کشته ها به نظرم آمار دقیقی نیست چون تعداد زیادی از افراد هوادار خارج کشور بودند که در روز آمدن به قرار گاه فقط به او سلاح می دادند و به صحنه جنگ می فرستادند که خیلی از اینها اصلا آمار آنها را نداشتند و دیگر هم بر نگشتند.

* آقای شبانی شما به عنوان عضوی از سازمان در این عملیات شرکت داشتید و زخمی شدید آیا واقعا فکر می کردید که در این عملیات شکست بخورید و به عقب برگردید؟ نظر رجوی در این رابطه چه بود؟

– رجوی در آخرین نشست توجیه عملیات فروغ در اشرف گفته بود که همه ما عاشورا گونه باید تا آخرین قطره خون در راه تحقق این عملیا ت و سرنگونی رژیم ایران بجنگیم و آن را، راه بی بازگشت اعلام کرد و همه ما هم با همین انگیزه به مدت سه روز جنگیدیم بدون کمترین امکانات و حتی تسلیحات کافی.

ولی افسوس درست در نقطه پایانی و جائی که بقول رجوی بایستی در" سینه تاریخ " ایران ثبت می‌شدیم و راه عاشورا گونه ما معین میشد خود و بانو به بغداد گریخته و دستور عقب نشینی باقی مانده نفرات را به خاک عراق دادند.

او از ترس اسیر شدن جمعی و تشکیلاتی نفرات و فرماندهان شکست خورده ؛ دستور داد هیچ کس حق اطاعت پذیری از فرماندهان خود را ندارد و همه موظفند با " حفظ خود " ؛ خویش را به اشرف برسانند.

* به نظر شما چه عاملی باعث شکست عملیات سرنگونی شده!!!؟

– به نظرم اولین عامل شکست سازمان در این عملیات تحلیلهای غلط و عدم شناخت کافی از شرایط داخلی مردم ایران در زمان جنگ بود. رجوی بارها در تحلیل هایش گفته بود که عملیاتهای ما در جبهه جنگ کمر ماشین جنگی ایران را شکسته است و ایران را وادار به پذیرش آتش بس کردیم (توهم و فردیت تا چه اندازه و انگار خودش را دون کیشوت می دانست) مردم از جنگ خسته شدند و فقط منتظر یک جرقه از داخل کشور هستند با این تحلیل و با هماهنگی کامل با صدام طراحی عملیات سرنگونی را به مدت چند روز کرد.

بدلیل شرایط بین المللی و شرایط کشور عراق (صدام) می بایست در عرض شش روز سازمان برای عملیات آماده می شد او تحلیل می کرد به محض رسیدن اولین ستون نیروهای سازمان به اولین شهر، مردم خسته قیام می کنند و دیگر نیازی به جنگیدن نیست و رژیم سرنگون میشود در ضمن این را اضافه کنم که وقتی به مسئولین می گفتم که نفر برای قبضه توپ کم داریم مطرح می کردند که در اولین شهر نیروهای مردمی به کمک شما خواهند آمد و یک وعده سرخرمن برای نیروهای خود می دادند..

به همین دلیل بدون کمترین تاکتیک های نظامی و خودروهایی که با تخته نئوپان زره بندی شده بودند دست به چنین اقدام بزرگ نظامی زد و ستون هایی از رزمندگان خارج کشوری راه انداخت که حتی بعضا سلاح های انفرادی را در خودروها وارونه نگه می داشتند.

نکته قابل توجه اینکه رجوی آنقدر مغرور شده بود و مطمئن بود که کار تمام است و بزودی به تهران می رسد و به عباس داوری و ابریشمچی گفته بود " که به محض رسیدن به تهران مقر فاز سیاسی مرا که در ساختما ن بنیاد علوی است را تخلیه کنید و برای استقرارم آماده کنید " در صورتی که نمی‌دانست بعدا باید فراری شده و تحت تعقیب قرار بگیرد.

* آقای شبانی در راستای صحبتهای شما به نظرم صدام نیز شناخت درستی از مناسبات و شرایط و فرهنگ جامعه ایران نداشته است او فکر می کرد با چند موفقیت در مناطقی از مرز و پس گرفتن جزیره فاو تمامی نیروهای ایران متلاشی و شرایط برای راندن مجاهدین به سمت تهران آماده است او خود را فاتح جنگ عراق علیه ایران می دانست قصد داشت رجوی را ضرب الاجلی به تهران رسانده و بعنوان یک حکومت دست نشانده آن را سر کار بیاورد غافل از روحیات و دلاوری خاص مردم ایران و باید بگویم صدام نیز در مقطعی گول و فریب رجوی را خورده است.

– دلیل این گفته این است که بعد از فروغ در مقاطع مختلف پیش آمده برای حمله مجدد سازمان به ایران از جمله ارتحال امام خمینی ؛ صدام به رجوی گفته بود تا موقعی که مطمئن نشوم که نیروهای شما به تهران می رسند اجازه حمله مجدد را نمی دهم در واقع او نمی خواست مجددا فریب رجوی را بخورد و از آنها بعنوان نیروی مزدور تا سرنگونی خود در کشور خودش استفاده کند و اجازه عبور آنان از مرز ایران را نداد.

دلیل دیگر هم این است که رجوی بعد از عملیات فروغ بارها در نشست ها اعلام کرد که نیروهای ما آن قدر باید آمادگی عملیاتی و عملیات راه گشایی داشته باشند تا صاحب خانه مطمئن شود که ما این بار می توانیم به تهران برسیم و اجازه عبور از مرز ایران را بدهد. ادامه دارد…

انجمن نجات – دفتراستان مازندران – شهریور 1387

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا