داستان یک مادر مغز شویی شده

نشریه ی کلاس کامپن

نوشین بشیری دوازده سال داشت هنگامی که فهمید مادری در عراق دارد.

وی در حومه ی نوتودن به همراه هم خانه و گربه اش زندگی می کند. نوشین بشیری 21 ساله، در روزی که کلاس کامپن با وی مصاحبه کرد سرکار نرفته است. او در آپارتمان روشن خود در ساختمان قدیمی با قهوه و بیسکویت شکلاتی از ما پذیرایی می کند. ما با هم اوقات خوبی خواهیم داشت زیرا وی سرگذشت طولانی دارد که برای ما تعریف کند. وی تاکنون داستانش را به افراد کمی گفته است و هرگز برای خبرنگاری بازگو نکرده است. به نظر می رسد که وی از علاقه ی ما به داستان زندگی است کمی شگفت زده شده است.

انها همه ی بچه های کوچک را بیرون فرستادند چون جنگ شروع شده بود. کسانی که در خارج از کشور خانواده ای نداشتند، به خانواده خوانده ها تحویل داده شدند. من اول نزد خانواده ای در سوریه رفتم. هنگامی که پدرم مرا در ان جا پیدا کرد با مجاهدین در اسلو تماس گرفت و بنابراین من را به نروژ فرستاند.

           فکر میکنید کمک خواهد کرد؟ فکر می کنید بازخواهد گشت؟

مادر نوشین بشیری یکی از 3400 عضو سازمان مجاهدین خلق است که در کمپ اشرف عراق زندگی میکند. مجاهدین خلق سال ها تحت حفاظت صدام حسین عملیات انجام می دادند. هنگامی که رژیم وی سرنگون شد و عراق توسط امریکایی ها اشغال شد، کمپ اشرف خلع سلاح شد. هدف مجاهدین خلق سرنگونی رژیم ایران است. اما اکنون تقریباً پس از 30 سال تحرکات مسلحانه و تروریسم، کارشان به پایان می رسد. زمانی که برنامه ی اوباما برای خروج نیروهای امریکایی از عراق عملی شود، این قرارگاه احتمالاً به مقامات عراق سپرده خواهد شد، مقامات عراق نیز می گویند که این کمپ را تعطیل خواهند کرد. روز سه شنبه شبکه ی پرس تی وی ایران گزارش داد که عراق کنترل کمپ اشرف را به دست گرفته است. اما چه به سر ساکنان کمپ اشرف خواهد آمد؟

بشیری امیدوار است که مادرش به نروژ بیاید. اما او تردید هایی دارد. او تاکنون سه بار به کمپ اشرف رفته است تا مادرش را بازگرداند. اما هر بار مادرش در کمپ مانده است.

بشیری فکر می کند که این به دلیل آن است که مادرش شستشوی مغزی داده شده است.

بشیری  در حالی که به برف سفیدی که بیرون از پنجره ها می بارید نگاه می کرد، گفت:"نخست آن که، شما می خواهید او بیاید، اما پس از گفتگو با سران کمپ، می فهمید که آن ها در کمپ به طریقی نگهداشته شده اند. اگر ان ها به میل خودشان در کمپ مانده بودند مشکلی نبود، اما بسیاری از آن ها هستند که به زور در کمپ نگه داشته شده اند و این کاملاً کار اشتباهی است."

سه هفته پیش در دفتری در تهران کنجکاوی ما جرقه ای زد زیرا نام " بشیری " به همراه " نروژ" آورده شد. کلاسه کامپن از تهران گزارش می کرد که دفتر " قانون اسلامی " که روزنامه نگاران خارجی را پیگیری می کند، گفت که خوشحال خواهد شد که ما با سازمان غیردولتی نجات ملاقات کنیم. این سازمان متشکل از اعضای جدا شده از مجاهدین خلق است.

هدف نجات کمک به کسانی است که مایل به خروج از کمپ اشرف هستند. در سال 2004، مقامات ایرانی به اعضای سازمان که مایل به بازگشت به ایران هستند،  عفو داد. نجات به کمک صلیب سرخ تاکنون موفق شده است 800 نفر را به زندگی عادی بازگرداند.  علیرغم آن که بسیاری از ایرانیان آن ها را به دلیل همکاری شان با صدام حسین در طول جنگ ایران و عراق خیانتکار می دانند،  500 تن از جداشده ها در ایران مستقر شدند.

آن ها همچنین طی عملیات های تروریستی خود چندین غیرنظامی را به قتل رساندند،از جمله 26 تن از زائران حرم اما رضا، در مشهد که در یک بمب گذاری توسط مجاهدین کشته شدند.

نجات در پی آن است که افراد جدا شده را با جامعه آشتی دهد و به لحاظ روانشناختی به آن ها کمک کند. آنها به خانواده ها نیز مشاوره می دهند  تا چگونه از اعضای سابق حمایت کنند زیرا برخی از ان ها 22 سال در انزوا به سر برده اندو به لحاظ ذهنی پرورش نیافته اند و هیچ شناختی از جامعه ی اطرافشان ندارند.

بنابر گزارش دیدبان حقوق بشر، موارد نقض حقوق بشر شدیدی در کمپ اشرف وجود داشته است. در گزارشی در سال 2005، که بخشی از آن مبتنی بود بر مصاحبه هایی با اعضای مخالف سازمان،  دیدبان حقوق بشر مواردی از انزوای مطلق، ظلم، شکنجه ی شفاهی و روانی، تهدید به مرگ و شکنجه که در دو مورد به مرگ انجامید را افشا کرد. هنگامی که این گزارش منتشر شد با انتقاد شدید مجاهدین مواجه شد. این بار  در پی انتقادات مجاهدین، دیدبان حقوق بشر، گزارش دیگری ارائه داد و  مستقیماً و نه از طریق تلفن با جدا شده ها مصاحبه کرد و به همان نتایج پیشین رسید. 

“>

ابراهیم خدابنده، سخنگوی انجمن نجات، از نوشین بشیری و پدرش به عنوان نمونه ای اشاره کرد که نشان می دهد مجاهدین اخیراً وقتی پای اجازه دادن به اعضای برای تماس با خانواده هایشان می رسد، بیشتر از پیش بی میلی نشان می دهد. د ر ژانویه 2007 نجات به خانواده ی بشیری و دو خانواده ی دیگر از ایران و کانادا کمک کرد. آن ها هفته ها در بغداد منتظر ماندند تا بتوانند با کمپ اشرف، در شمال بغداد، تماس داشته باشند. هنگامی که بالاخره به اشرف آمدند نوشین و علی رضا با اعضای مجاهدین ملاقات کردند، اما با مادر و همسر سابق شان  ملاقات نکردند. تنش های آن سفر چنان شدید بود که دختر جوان جنین چندماهه ی خود را سقط کرد.

ما در نوتودن هستیم تا داستان نجات را با داستان نوشین بشیری مقایسه کنیم و این زن جوان همه چیز رابا هم تأیید میکند. همچنین درباره ی سقط جنین.

بشیری گفت:" نمی دانم که به دلیل فشار سفر بود یا در هر صورت اتفاق می افتاد. اما بستری شدن در یک بیمارستان عراقی تجربه ی وحشتناکی است."

به هر حال  ، نکته ی اطلاعاتی مهمی وجود دارد که انجمن نجات درباره ی بشیری نمی داند.

بشیری گفت:" من پنج دقیقه ما مادرم صحبت کردم. او مرا در کمپ دید و مرا به داخل چادری که در ان صحبت می کردیم کشید."

مادرش برای نوشین روشن کرد که به او در نروژ ملحق نخواهد شد. او هیجان زده شده بود و گفته بود که چون باید کار کند وقت زیادی ندارد که با او صحبت کند.

مردی در آن جا بوده است که بارها مزاحم آن ها شده است و اصرار داشته که آنها باید با هم عکسی بگیرند. پس از این آخرین سفر به اشرف نوشین خسته شده بود.

او گفت:" من دیگر نمی توانم برای رفتن به آن جا اذیت شوم. بسیار خسته شدم و همچنین پنج هفته مرخصی گرفتن کار آسانی نیست کما این که ما برای آخرین سفر همین کار را کردیم. موضوع فقط سفر به عراق نیست."

اما چیزهای زیادی دارد که تعریف کند و می پرسد که آیا می توانیم فرصتی به او بدهیم که او کمی خود را آماده کند.

نوشین بشیری 12 ساله بود هنگامی که فهمید مادری در عراق دارد. همسر جدید پدرش به او گفت که مادر بیولوژیک نوشین نیست.  او اولین بار در عکس های 7 سالگی نوشین دیده شده بود.

نوشین گفت:" پدرم دوباره ازدواج کرد تا من مادری داشته باشم."

اما پس از ان که نوشین باخبر شد که او مادر واقعی اش نیست، روابط آن ها خراب شد. امروز پدرش علیرضا طلاق گرفته است. فقط نوشین و علیرضا بشیری در نروژ نام خانوادگی بشیری را نمایندگی می کنند و هنگامی که نوشین 4 ساله بود آن ها به هم پیوستند.

او از سه سال اول زندگی اش هیچ به خاطر نمی آورد یعنی از هنگامی که با مادرش زندگی می کرده است. ان چه او می داند اصولاً بر مبنای گفته های پدرش است.

بشیری گفت:" پدرو مادر هنگامی که در ایران زندگی میکردند ازدواج کردند و سپس با هم به آلمان آمدند و مرا در آن جا به دنیا آوردند. در آلمان آن ها با برخی از اعضای مجاهدین که برای سازمان تبلیغ میکردند آشنا شدند و  ان ها اصرار کردند که ما به عراق سفر کرده و به جنبش مقاومت ملحق شویم. ان ها وقتی که من سه ماهه بودم  آلمان را به سوی عراق ترک کردند. اما پدر پس از 2 سال پشیمان شد. او می دانست که مبارزه در ان جا جدی نیست. او بر ترک سازمان اصرار کرد و به پاکستان رفت و من و مادرم را ترک کرد."

او می گوید دلیل اصلی که پدرش پشیمان شد ان بود که وی در سازمان نمی توانست با خانواده اش باشد.

نوشین گفت:" هنگامی که به آن جا رسیدیم، افراد بسیاری بودند  که متأهل بودند و فرزندانی داشتند. اما بعد همه مجبور شدند جدا شوند. چون می بایست سرباز می بودند. همین شد که پدر دیگر نپذیرفت. او بیش از یک بار در هفته نمی توانست مرا ببیند. او به تنگ آمده بود. دلیل آمدن او به عراق این نبود. او با سران کمپ نزاع کرد تا بتواند هر شب به خا نه بیاید. یعنی جایی که من و مامان بودیم تا بتواند مرا ببیند. بالاخره دیگر نتوانست پذیرای آن وضع باشد. او در عین حال امید داشت که من نیز بتوانم به کشوری بروم تا بتوانم زندگی بهتری داشته باشم. پدر چنین فکر می کرد اما مادر نه. او فکر میکرد که من در آن جا مشکلی ندارم."

چگونه مشکل به وجود آمد؟ زیرا هنگامی که در سال 1990، صدام حسین به کویت حمله کرد، تصمیم گرفته شد که هیچ کودک کوچکی در کمپ اشرف نباشد.

او گفت:" انها همه ی بچه های کوچک را بیرون فرستادند چون جنگ شروع شده بود. کسانی که در خارج از کشور خانواده ای نداشتند، به خانواده خوانده ها تحویل داده شدند. من اول نزد خانواده ای در سوریه رفتم. هنگامی که پدرم مرا در ان جا پیدا کرد با مجاهدین در اسلو تماس گرفت و بنابراین من را به نروژ فرستاند."

سیزده سال بعد، هنگامی که امریکا عراق را اشغال کرده بود و کنترل اشرف را به دست گرفته بود  ،پدر نوشین، علیرضا بشیری به عراق سفر کرد تا زنی را که هنوز بر طبق قوانین ایران همسرش بود، ملاقات کند اما مجاهدین اجازه ندادند با او دیدار کند. سال بعد، پدر و دختر با هم به عراق رفتند. علیرضا باز هم نتوانست او را ببیند اما نوشین قدمی در کمپ گذاشت. پس از 15 سال جدایی مادر و دختر پنج رو ز با هم بودند. 

“>

نوشین تعریف کرد که:" در آن جا اتاقی گرفتیم که باید از یک تخت شریکی استفاده میکردیم. تقریباً هیچ وقت تنها نبودیم  . همیشه افرادی پیش ما بودند و نمی توانستیم برای مدت زیادی با هم تنها باشیم و حرف بزنیم. مامان  هر روز صبح زود بیدار می شد و بیرون می رفت تا کار کند. آن ها آشپزی میکردند  ،باغبانی می کردند و لباس می شستند. از صبح تا عصر کار بود و شب ها وظیفه شان نگهبانی بود. به نظر من می رسید که آن ها آن قدر کار برای انجام دادن دارند که نباید زیاد تنها باشند و فکر کنند. اگر زیاد فکر کنی، می فهمی که ان ها زندگی نمی کنند. افراد بسیاری هستند که مدت زیادی است ان جا هستند، پس آنها تقریباً نمی دانند که زندگی خارج از اشرف چگونه است. "

از همان آغاز، نوشین تلاش کرد که به مادرش بفهماند که زندگی خارج از کمپ چگونه است. او می گوید:" او فقط گفت که نمی تواند بیاید چون نمی تواند کار برای کشورش را رها کند. او می گفت که این ها را برای من انجام می دهد و ایران کشوری آزاد خواهد شد."

پس از دو روز القائات دخترش، مادر شروع کرد به لغزیدن.

-" او  شروع کرد به گفتن این که شاید که باید به نروژ بیاید و از ان جا با مجاهدین تماس داشته باشد زیرا نمی تواند با آن ها قطع رابطه کند."

روز سوم مادر گفت که  از رهبران می پرسد که آیا می تواند برود.

روز سوم مادر گفت که از رهبران می پرسد  که آیا می تواند برود.

-" او آمد تا به من بگوید که مشکلی نیست و به سفر خواهد امد. فقط اول باید چند کار را کامل کند."

موافقت چنین شد که او شش ماه دیگر خواهد امد. اما عملی نشد. پس از گذشت یک سال علیرضا بشیری تنها به اشرف رفت. او 10 دقیقه ی خشن را با همسرش گذراند.

نوشین گفت:" مامان کاملاً خود را تسلیم آن ها کرده بود. او حالا دیگر اصلاً مسافرت نمی کرد. ایستاد و به بابا دشنام داد و گفت که او با رژیم ایران همکاری کرده و ننگ کشورش است. پس از یک داد و هوار طولانی او بدون خداحافظی بابا را ترک کرد.

سال بعد آن ها دوباره به عراق رفتند. در این سفر بود که از یاری انجمن نجات برخوردار شد. پس از چندین هفته  انتظار نوشین و پدرش و دیگر خانواده ها به همراه نماینده ی انجمن نجات  خواستند وارد کمپ اشرف شوند. آن ها سه ساعت در اتاق کوچکی نشستند و منتظر اجازه رهبران کمپ برای ملاقات اعضای خانواده شان شدند. نوشین به دلیل گرمای اتاق بدحال می شود و بیرون می رود که هوای تازه بخورد.

در آن جا مادرش را می بیند.

-" او مرا دید و مرا به داخل چادری چند متر آن طرف تر کشید."

نوشین مکالمه اش با مادرش را برای ما بازگو میکند.آن ها فقط پنج دقیقه توانستند صحبت کنند. تمام مدت مادر نتوانست تمرکز کند و رشته ی کلام را از دست می داد و نگران مردی بود که دائماً داخل می امد و اصرار می کرد که عکس بگیریم."

           " بیایید این جا تا با هم عکس بگیریم. "

           نمی توانیم این جا بنشینیم و کمی صحبت کنیم. مدتهاست تو را ندیده ایم. چرا نیامدی؟ آخرین بار تو قول دادی می آیی؟"

           " نه تصمیمم عوض شد. من کاری در نروژ ندارم."

           " اما من به مادرم نیاز دارم. "

           "  نه، نیازی نداری، تو دیگر بزرگ شده ای. پس به من نیازی نداری."  این را گفت و شروع کرد به خندیدن.

مادر نوشین پرسید:" تو این جا چه کار می کنی؟"  " فکر می کنی تنها فرزند بدون مادر هستی؟ صدها هزار کودک هستند که هیچ مادری ندارند. تو این جا تنها نیستی."

نوشین سر خود را تکان می دهد.

           " او خیلی گستاخ به نظر می رسید."

           آیا از مادرت عصبانی هستی؟"

           "به نوعی بله. من فکر میکنم هیچ چیز مهم تر از فرزند  آدم نیست.  اما مامان گفت که کشورش مهم تر است. او گفت که بچه های زیادی هستند که شرایط دشوار مرا دارند و من تنها فرد نیستم. بنابراین در واقع خوب است. من باید فقط خوشحال باشم که فرزند خوانده ی خانواده ای نیستم و پدرم را دارم که با او زندگی کنم. "

تاکنون امکان پذیر نبوده است که معین شود چه تعداد از کودکان اعضای مجاهدین بدون والدین شان بزرگ شده اند،  اما این موضوع واضح است که زنان از کمپ اشرف فرزندان خود را بیرون فرستاده اند.

در سال 1991  ،کریستین عزیز در یک نشریه ی زنان در انگلستان گزارشی از کمپ اشرف چاپ کرد. عقیده ی او فمینیستی بود و در گزارشی از زنان سرباز خشنی می گوید که آموزش های نظامی می بینند. همچنین زن ها به عنوان قربانیان ان چه انجام داده اند صحبت می کنند و میگویند که آنها مجبورند در انزوا زندگی کنند و مجبورند  فرزندان شان را ترک کنند تا آن ها آسیبی نبینند.

در این گزارش زهرا می گوید  " من مجبور شدم از فرزندانم دست بکشم و آن ها اکنون در هلند زندگی میکنند." چهره اش از شن و روغن سیاه است و دستانش به دلیل تلاش هایش  در مانور با یکی از ماشین های جنگی قرمز و متورم است. در حال صحبت کردن او به تفنگش نگاه می کند. او با لبخند به تانک خود ضربه ای می زند  و می گوید:" من عاشق تانکم هستم."

پس از ان که نوشین و پدرش در آخرین دیدار در کمپ اشرف به نروژ بازگشتند مادر در برنامه ای در شبکه تلویزیونی مجاهدین خلق حاضر شد  (آنها کانال ماهواره ای را دریافت می کنند.)

" او گفت که بابا مرا گول زده است تا من مایه ی  ننگ او شوم و با ایران کار کنم. او ادعا کرد که من فریب پدرم را خورده ام و برای او مایه ی رسوایی هستم که فرزندی چون من دارد."

نوشین سر خود را می جنباند.

" من فیلم اعضای مجاهدین که خود را به خاطر دستگیری رهبرشان آتش زدند نیز دیدم. آنها کاملاً مغزشویی شده اند. "

پدر نوشین باید به مادر می گفت که وی {مادر} قربانی تهدیدها شده است.

           نوشین گفت:" آن ها گفته اند که اگر او با من به نروژ سفر کند  ،آن ها افرادشان در اسلو را می فرستند تا او را بکشند. من فکر نمی کنم بتوانند چنین کاری بکنند اما مامان وحشت کرده است و جرأت نمیکند چیزی علیه آن ها بگوید."

           او فکر میکند که عجیب است که او اکنون همان سنی را دارد که وقتی مادرش به کمپ اشرف رفت داشت، او عکسی از مادرش به ما نشان داد از درست قبل از ترک ایران.

عکاس های نشریه از ما می خواهند که بیرون برویم تا عکس هایشان را از نوشین بگیرند. پس از اتمام کار عکاس، ما می پرسیم:

           وقتی عکس ها را ببینی چه فکری خواهی کرد؟

           فکر می کنم مادرم است.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا