خاطرات مرضیه قرصی – قسمت بیست و چهارم

زنان قرارگاه اشرف قربانیان خشونت سیستماتیک تقاضای خروج از قرارگاه اشرف، ورود به کمپ امریکا (تیف) حاجیه از اینکه پیش دکتر دندانپزشک کمپ امریکا (تیف) کار می کرد ابراز رضایت می کرد. او 27 سال داشت. رده تشکیلاتی اش عضو و از بچه های میلشیا بود. حاجیه در اشرف زیاد محفل میزد. بعدها او به همراه فائزه زاهد به تیف فرار کرد. نحوه فرارش به این شکل بود در یک فرصت مناسب با ماشین تانکر آب که تحت اختیار فائزه بود به کمپ امریکائیها رفتند. حاجیه با یکی از نفرات جدا شده مجاهدین در کمپ نامزد کرده بود و قصد داشت برای اخذ پناهندگی به اروپا برود او دو سال و نیم در کمپ بسر برد. فائزه زاهد نیز مسئول حاجیه بود و 35 سال داشت. رده تشکیلاتی فائزه در اشرف S.T و فرمانده یگان بود. فائزه نیز مثل حاجیه در کمپ امریکا با یکی از افراد جدا شده مجاهدین که به کمپ آمده بود و 31 سال داشت نامزد کرده بود و به من می گفت هر وقت از کمپ به اروپا بروند با نامزدش عقد خواهد کرد. مادر فائزه در فرانسه اقامت داشت و هوادار سازمان بود. در دهه شصت یک یا دو برادر فائزه در ایران اعدام شدند. او خواهری بزرگتر از خودش به نام حلیمه داشت که در قرارگاه اشرف بسر می برد. فائزه به خواهرش نگفته بود قصد فرار از اشرف را دارد و وقتی از او پرسیدم چرا موضوع فرارش را با حلیمه در میان نگذاشت پاسخ داد اگر در باره فرار با او صحبت می کردم او سرزنشم می کرد و نمی گذاشت فرار کنم. حلیمه خواهرش فائزه را خیلی دوست داشت.
فائزه آن طور که خودش تعریف می کرد خیلی وقت بود قصد فرار از اشرف داشت و از اواخر دهه هفتاد تصمیم گرفته بود از مجاهدین جدا شود. در کمپ امریکا فائزه ماجرای جالبی را برایم توضیح داد او گفت در نشست مسعود به وی گفتم: مرا به جرم نفوذی بودن که واقعیت نداشت و دروغ محض بود به زندان انداختید و آزارم دادید و حتماً روزی انتقام خود را از شما خواهم گرفت. در کمپ مدام به من می گفت اگر به اروپا بروم حتماً بر علیه مسعود رجوی کتاب خواهم نوشت و ماهیت فاشیستی او را افشا خواهم کرد و روابط درونی سازمان را به جهانیان فاش می کنم.
صبح روز بعد از ورودم به کمپ امریکا یعنی در 22 فروردین ماه سال 1385 بچه ها یعنی فائزه و زاهد از ساجمون که مسئول تدارکات تیف بود برای من لباس، پوشاک و وسایل بهداشتی گرفتند. رسم این بود هر کسی وارد کمپ می شد فردای ورودش به آنجا پوشاک و مواد بهداشتی و وسایل خواب تحویلش می دادند.
فرمانده کمپ که قبل از کلنل نورمن در آنجا همیشه حضور داشت سراغم آمد و خودش را معرفی کرد و خیلی مودبانه گفت: هر کاری داشتی با من در میان بگذار. فردی به نام جمشید از اعضای جدا شده ی سازمان مترجم امریکائیها بود و معمولا به همراه فرمانده کمپ پیش بچه های حاضر در کمپ برای ترجمه می آمد.
در 23 فروردین ماه مرا به اتاقی بردند که یک زن و مرد نظامی امریکایی در آنجا منتظرم بودند زن امریکایی از مقامات مسئول ارتش امریکا بود در آنجا از من پرسیدند کی به سازمان پیوستم؟ آیا متاهل هستم یا مجرد؟ چند سال در اشرف بودم؟ قبل از استقرار در اشرف هوادار سازمان بودم؟ چه اتفاقی برای همسرم افتاد؟ آیا مجاهدین از آمریکائیها خوششان می آید؟ و در مورد امریکائیها چه نظراتی دارند؟ و… بعد از این که پاسخ سئوالات آنها را دادم به من گفتند دوباره صدایت خواهیم کرد ولی هیچگاه برای طرح سوال احضارم نکردند.
در کمپ امریکا یکی از جدا شده ها (برادر سودابه و ژیلا) که از شاه کرمی ها بود درخواست ملاقات می کند تا هر طوری شده است خواهرانش را متقاعد کند که از اشرف خارج شوند او می خواست سودابه و ژیلا را نیز را با خودش به کمپ بیاورد یکی از روزها به من گفت حاضر است یک بار دیگر ریسک بازگشت به اشرف را بپذیرد تا موقعیت رهایی خواهرانش را از اسارت مجاهدین امکانپذیر سازد.او تصمیم داشت به هر طریقی خواهرانش را نجات دهد. به این خاطر وقتی فهمید من از اشرف به کمپ منتقل شدم به سراغم آمد تا آخرین اطلاعات را در باره ی خواهرانش از من بگیرد. او از اینکه خواهرانش را تشویق کرده بود به اشرف بروند و به مجاهدین بپیوندند سخت پشیمان بود.
در سومین روز ورودم به تیف یکی از بچه ها که ترک زبان و از اهالی تبریز بود درخواست ملاقات با مرا کرد و به محل اقامت من در کمپ آمد. ایشان بعد از اینکه از تصمیم من برای بازگشت به ایران مطلع شد به من گفت آرزو (اسم مستعارم در اشرف) نرو ایران، برو به یکی از کشورهای اروپایی. به او گفتم تصمیم نهایی خودم را گرفتم و باید به ایران بازگردم چون در ایران پسری دارم که سالهاست به خاطر در آغوش کشیدنش زجر زیادی کشیدم و همه تلاشم برای دیدن پسرم سعید است. او گفت حال که تصمیم خودت را برای بازگشت به ایران گرفته ای ما جدا شدگان مجاهدین که به کمپ امریکا پناهنده شده ایم مقداری پول (دلار) جمع کردیم که مبلغ قابل ملاحظه ای هم هست و تصمیم داریم به شما بدهیم تا در ایران زندگی راحتی را با پسرت شروع کنی. او گفت این پول از پس اندازی که از طریق کار روزانه بچه ها در کمپ امریکا جمع آوری شده است به حسابت ریخته خواهد شد و اقدامی داوطلبانه است چون ما به تو احترام زیادی قائلیم و نمی خواهیم پس از بازگشت به ایران در مضیقه باشی. باید اعتراف کنم بچه های کمپ امریکا (جدا شده های مجاهدین) از لحاظ مالی خیلی کمک کردند و مرتب پول به حساب من می ریختند که این کار تا آخرین روزهای استقرارم در کمپ امریکا ادامه داشت ولی چند روز مانده به خروجم مقامات ارتش امریکا حسابم را بستند و بچه های کمپ دیگر نتوانستند پول به حسابم بریزند و از این بابت خیلی ناراحت شدند.
تنظیم از آرش رضایی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا