لحظات ورود به وطن از دید یک جداشده از مجاهدین

پنجمین سالگرد ورود به ایران را به خانواده ها بخصوص به نفرات جدا شده های تبریک می گوییم. در تاریخ 29/9/83 تعدادی از جداشده های مجاهدین بعد از 17 سال و بعضا 18 سال دوری از خانواده و وطن در چنین روزی وارد کشور شدند و هر کدام موقع ورود لحظه هایی داشتند، شاید برای بعضی ها باور کردنی نبود که یک عمر اسارت در فرقه رجوی که کسی انتظار نداشت پا به بیرون بگذارد و هر کدام برای خود یک محل دفن درقرارگاه انتظار داشتند، چون تا آن زمان برای خروج از سازمان و رفتن به محل دیگر باید دو سال در خروجی سازمان (زندان انفرادی) و 8 سال در زندان ابو غریب صدام عمر هدر می کردند اما با اشغال عراق یک مرتبه همه چیز عوض شد و راه کمی باز شد و بعد از دیدار با صلیب سرخ در فضای آزاد، بدون حضور کسی از نفرات فرقه رجوی در بغداد نفرات تصمیم گرفتند با مشورت صلیب سرخ، یک تعداد از جدا شده ها آمدن به ایران را انتخاب کنند و صلیب سرخ گفت هر کس بخواهد به ایران برود به زودی راهی کشورشان می شود و به لحاظ امنیت جانی صلیب سرخ تامین خواهد کرد و دولت ایران هم تمام نفرات را عفو کرده و شما ها هم جزو همین نفرات حساب می شوید با این حال کسی باور نداشت که بعد از ورود به ایران بتوانند در جامعه آزاد باشند چرا؟ چون رهبران فرقه به نفرات القا کرده بودند که اگر کسی از نزد ما جدا شود و به ایران برود ‌عاقبتش یا اعدام است و یا حداقل چند سالی در زندان خواهد ماند با این ذهنیت برای اولین بار حدود 40 نفر تصمیم گرفتند به ایران بیایند واین تصمیم برای نفرات بعدی که می ترسیدند راه را باز کردند وآن ذهنیت القاء شده را شکستند.
بعد از مدتی ما را از تیف به فرودگاه بغداد منتقل کردند تا به ایران بیاورند در مسیر به همدیگر می گفتیم که این شاید آخرین باهم بودن ماها باشد و دولت ایران ما را زندانی کند و به خانواده هایمان هم خبر ندهد که الان در کجا هستیم بعضی ها به شوخی می گفتند و بعضی به جد. این لحظه های تلخ و شیرین وجود داشت از یک طرف بوی وطن را در فضای این مرز و بوم می کشیدیم و از بالا به شهرهای وطن نگاه می کردیم لحظه های شیرینی بود ولی از طرفی فکر فردا بودیم و در ته دل هر کدام از بچه ها یک ناباوری وجود داشت وآن ذهنیت القاء شده در وجود تک به تک مان بود که به یکدیگر تکه پرانی می کردند تو زیاد جرم نداری آزاد می شوی. سلام ما را به بقیه برسان… این لحظه ها تا زمانی که هواپیما در فرود گاه مهر آباد فرود آمد وجود داشت و فکر می کردیم که الان موقع پیاده شدن از هواپیما با خودرو منتظر هستند تا ما را به زندانهای مخفی منتقل کنند یکی از بچه ها گفت اگر به زندان ببرند من در آنجا فلانی را خواهم کشت چون او مرا وادار کرد ولی وقتی که به سالن فرودگاه رسیدیم از طرف جمعیت هلال احمر نماینده ای به نام خانم حسن پور و از طرف صلیب سرخ خانمی به نام کریستین کلاویه که خودش هم از بغداد ما را همراهی کرده بود به نماینده هلال احمر جمهوری اسلامی تحویل دادند بعد از تحول گیری گفتند امشب مهمان ما هستید و ما هم هرکدام یک شماره تلفن ازنماینده صلیب سرخ گرفته بودیم یکی به دستش می نوشت، یکی حفظ می کرد که اگر ما را به زندان بردند در سریع ترین زمان با صلیب سرخ تماس بگیریم ولی مارا که به یک محل انتقال دادند با خانواده ها تماس گرفتیم وحضورمان را درکشور به خانواده ها اعلام کردیم. فردای آن روز برای آزمایشهای پزشکی روانه درمانگاه شدیم بعد از نتیجه آزمایشات ما را در هتل اینترنشنال تحویل خانواده ها دادند ولی باز آن روز یک مساله در ذهنها باقی ماند که بعد از چند روز دیدار با خانواده ها هر کس در استان خودش دستگیر و زندانی می شود.
اما بعد از 5 سال حضور در کشور تا امروز نه کسی را دستگیر کرده اند و نه کسی هم از ما سوال کرده در این چند سال کجا بودید و چه کار می کردید و…. اما خیلی جالب است و لحظه های شیرینی دارد که فقط این لحظه ها برای رهبران فرقه بخصوص مریم و مسعود تلخ است هر کدام از بچه های جدا شده آن روز که وارد کشور شده اند با یک دست لباس بودند اما امروز هرکدام در جامعه برای خودشان کسی شده اند شاید برای خیلی ها تعجب برانگیز باشد چون واقعیت را لمس نکرده اند و با ذهنیت های القا شده رجوی زندگی می کنند با اینکه دولت ایران هم به لحاظ مالی به آنها کمک نکرده است ولی الان هر کدام تشکیل زندگی مشترک داده اند و روی پای خودشان زندگی می کنند بعضی ها حتی خانه هم خریده اند و بعضی ها برای خود مغازه باز کرده و بهترین کاسبی را در بازار دارند و بعضی ها کارمند هستند و خیلی ها از این نفرات در دانشگاه درس می خوانند هر کدام دارای یک یا دو فرزند می باشند در وضعیت بسیار عالی و هیچ موقع هم نا امید نیستند و می دانند اگر نا امید شوند آن روز خوشحالی رهبران فرقه رجوی می باشد اگر چه بهترین دوران عمر خودشان را در فرقه رجوی سپری کرده اند اما با این سن و سال هنوز برای زندگی کردن وتلاش برای رو به جلو حرکت کردن را در این چند سال اثبات کرده اند و می کنند.اینها برای خود من هم روحیه می دهد تا به گذشته فکر نکنم و در یک رقابت مثبت در جامعه حرکت کنم و این مسائل برای فرقه رجوی خیلی تلخ است چون می گفت هر کس از نزد ما رفته الان در وضعیت مرگباری قرار گرفته اما این طور نشد و نفرات اثبات کردند هر چه رهبران فرقه گفته یک مشت حرف هرز و بی پایه بوده است و برای ترساندن نفرات بود که نزد خودشان نگه دارند و سیاهی لشکر درست کنند و مسعود ازآن سیاهی لشکر بهره سیاسی ببرد و چنانکه تا امروز هم برده است اما نفرات جدا شده این را درک کردند به همین خاطر همیشه در تلاش اند که به رجوی بگویند نه گفته شما یک مشت خرافات بوده ودست پای نفرات را با آن در نزد خودتان زنجیر کرده اید،تلاش بعدی جدا شده ها برای آزادی آن عزیزانی که در زندانهای فرقه باقی هستند می باشد.
امیدوارم یک روز صدای آزادی ما و پیشرفت این جدا شده ها را آن زندانی ها بشنوند و امید داشته باشند تا بتوانند از قید بندها و سنگ قبردرست شده توسط مریم که تمام نفرات را در زیر آن له کرده است و امید آنها را گرفته و شخصیت نفرات را خرد کرده و نا امید به آینده ایجاد کرده و بی هویت زیر ایدئولوژی فرقه رجوی مانده اند. به همین خاطر نفرات موجود در کمپ اشرف فکر می کنند که دیگر بی مصرف هستند و دیگر نمی توانند تصمیم به زندگی و به آینده بگیرند. ای دوستان در زنجیر آنطور که فکر می کنید نیست،انسان آزاد مثل پرنده آزاد با تلاش خود پرواز می کند و به همه جا می تواند برود و تلاش مجدد به زندگی و غیره مثل پرواز یک پرنده است تصمیم می گیرد به آسمانها اوج بگیرد و امیدوارم شما هم تصمیم بگیرید و زنده شوید و به آسمانها اوج بگیرید آن موقع درک آزادی و درک انقلابی بودن را می فهمید و آن موقع است که از فرقه رجوی نفرت پیدا می کنید هیچ موقع انسان خود به خود نفرت پیدا نمی کند مگر اینکه دو دیدگاه را با هم مقایسه کند و آن موقع به کسانی که با کلمات بازی کرده اند و فریب داده اند و فریب می دهند نفرت پیدا می کنید و آن نفرت شما را از قید وبند ی که سالها شما را درآن احاطه کرده بود آزاد می کند امروز من و دوستانم که از فرقه رجوی جدا شده ایم آزادیم و گاه با هم در تماس یا دور هم هستیم شاد و خرم ولی افسوس هر موقع به یاد شما می افتیم آه می کشیم که ای کاش فلانی و فلانی هم…. الان در اینجا بودند چرا؟چون درد شما را که در طول سالها دیده ایم و می دانیم قربانی جاه طلبی مسعود ومریم هستید می فهمیم , به همین خاطر هم شما را ای دوستان در زنجیر یاد می کنیم.خدایا شاهد باش و شاهد هستی که در این چند سال چقدر یاد دوستان در زنجیر بودیم وهستیم و همیشه دعا می کنیم که زودتر آزاد شوید. امسال سالگرد ما برابر است با عاشورای حسینی و آن علمدار حسین، از خدا می خواهیم به احترام چنین روزهایی و به احترام ابوالفضل العباس شماها را ازدست فرقه رجوی رها کند و ذهن شما را به مهر خانواده بیشتر و به رهبران فرقه دورتر کند و شما ها را هم سالم به خانواده هایتان برساند آمین یا رب العالمین.
اما آن روی سکه موقع آمدن به این فکر نکردیم که فردا رهبران فرقه نسبت به ما چه موضعی می گیرند چند روز بعد از طریق کانال ماهواره ای این فرقه موضع گیری کردند و این جمله هیچ موقع از یادم نمی رود که حسین گفت آنها یک پناهنده در نزد ما بودند و امروز به ایران رفتند چون سربازهای همین حکومت بودند والان هم به خدمت همین حکومت رفتند به جز سر تکان دادن برای این حرف چیزی نداشتم بگویم می دانید چرا؟ چون درد آنقدر بود که نمی شد داد زد و در نزدیکش هم نبودم از او سوال کنم که بعضی از این نفرات که در عملیات بودند و عملیات کرده بودند وبعضی ها به هزار معبر معروف بودند و بعضی ها در کنار خودتان هستند و بعضی ها جان باختند و به آنها رده تشکیلاتی Mجدید داده بودند,چطور پناهنده هستند؟ آیا در کجای دنیا به پناهنده رده تشکیلاتی می دهند؟ که فرقه رجوی داده است و امروز آن دسته نفراتی که نزد شما هستند رده تشکیلاتی M داده اید آنها هم جزو پناهنده ها و سربازان این حکومت هستند که شما رده تشکیلاتی داده اید. بایدهم شما رهبران فرقه چرت و پرت بگویید زوزه بکشید چون انتظار نداشتید که چنین پتانسیلی یک مرتبه با سابقه 17 تا 35 از شما جدا شوند و با این فکر تازه فهمیدید که همه در نزد شما اسیر هستند و یک روز آزاد می شوند چون ماهیت شما ماهیت یک فرقه است وبا آن ماهیت که مسعود و مریم تابعیت می کند و بر آن ایدئولوژی انقلابی سوار کردند نمی توانند نیرو جذب کنند به همین خاطر هم از سال 69 جلوی ریزش ها را با زندان و بستن درب گرفته اید امروز نفرات موجود در کمپ هم برای شما رهبران فرقه یک بمب ساعتی می باشند که هر لحظه می ترسید این بمب عمل کند به همین خاطر است که نفرات را تنهایی به ملاقات با خانواده نمی گذارید به همین خاطر می خواهید نفرات در اشرف قتل عام شوند و یا همیشه در زنجیر باشند مثل ضامن بمب دستتان روی آن است که نکند رها شود و تلاش شما عاقبت ندارد و اگر داشت بعد از صدام در این 6 سال نتیجه می داد که الان در این وضعیت موجود نبودید شاید چشم و گوش شما بسته باشد چون انتظار نداشتید یک روز به این فلاکت دچار شوید به همین خاطر امروز هم ملت ایران وهم دولت مردان کشورهای غربی و أمریکایی فهمیده اند و از شما حمایت نمی کنند و تاریخ مصرف شما با مرگ صدام پایان یافت و این برای نفرات در زنجیر یک خوشحالی است چون می دانند در آینده مثل جدا شده های قبلی آزاد می شوند و به یک زندگی بدون استرس و بدون سرکوب می رسند و آن روز دور نیست که همه نفرات در زنجیرآزاد شوند و سالگرد آزادی خودشان را تبریک بگویند و سرگذشت خودشان را با لحظه های تلخ و شیرین آزادانه بیان کنند به امید آزادی , سلام بر آزادی.
سیروس

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا