پرواز در قفس – قسمت دوم

2- گزارش نویسی
در قرارگاه اشرف هر فرد تشکیلاتی می بایست روزانه یک گزارش در مورد دیگران به مسئولین می نوشت که بین بچه ها معروف بود به زدن به این و یا آن فرد و این آتوی خوبی بود در دست مسئولین سازمان و آنان در نشست ها به عنوان یک نقطه ضعف بر علیه افراد بکار می گرفتند. یعنی افراد را بر علیه هم می شوراندند و نسبت به هم عقده ای می کردند. البته نفراتی نیز بودند که بخاطر خود شیرینی و تملق و چاپلوسی افراد دیگر را در دام مسئولین می انداختند تا چند صباحی از بی حرمتی مسئولین دور بمانند. همچنین نفراتی بودند که روزانه یک گزارش در تعریف و تمجید مسعود و مریم بنویسند، بعضی ها خواب خود را نیز می نوشتند!!! که چطور با مسعود و مریم در میدان آزادی جشن پیروزی گرفته اند، در اصل این نوشته ها یعنی گزارش خواب دیدن ها هم، اجباری بود چون اگر کسی خواب مسعود و مریم را نبیند لابد خواب های بد بد می بیند و این جرم بود. 3- شکنجه های تحقیر آمیز
معمولاً افراد محکوم بودند به اینکه طبق نوبت بندی برای آنها به پا گذاشته شود (تعقیب و مراقبت) و شدت این بحث به حدی بود که دیگران نیز می فهمیدند و اینطور وانمود می کردند وضع طرف خیلی خراب است و حتی بعضاً شک می کرد مبادا این فرد خطای ناموسی انجام داده که خودش خبر ندارد و این دامی بود که پهن می شد تا فرد تشکیلاتی هر چه بیشتر اسیر و اسیرتر گردد. لذا برای نجات از این بحران، فرد تشکیلاتی مجبور بود در نشست ها موضع گیری صوری بیشتری نسبت به دیگران انجام دهد. در نهایت مسئولین می گفتند این فرد ذوب تشکیلاتی بالائی دارد از این افراد زیاد سراغ دارم مثل خودم، یدالله مهدیان، سعدالله صیفی، عماد لوجی، رضا مرسلی، احمد فرجی، مجید سیرجانی، محمد کاظمی و اگر بخواهم بنویسم هشتاد درصد اعضای سازمان متاسفانه این کاره بودند و سازمان بهره ای که از این کار می گرفت این بود که نشست ها خالی از لطف باقی نماند و حرفی برای گفتن باشد چون حرف زدن در طول زمان سوژه و مبحث خود را طلب می کند.
بعضاً تحقیر های شرم آور به حدی می رسید که افراد چاره ای جز خودکشی نمی یافتند مثلا افرادی مثل کریم پدرام، یعقوب کُر، آنا محمدی و… نفراتی بودند که فقط و فقط به خاطر تحقیرهای تشکیلاتی خود را کشتند و به خیال سازمان سرگذشت این نفرات برای سازمان و در درون مناسبات سازمان سر بسته و پرونده باطله ماند ولی ذهی خیال باطل. 4- زندان در زندان
یکسری از افراد با همه ی فشارهایی که سازمان بر علیه آنان روا می داشت و از نظر مسئولین سازمان خوبی و خدمت به افراد بود و به مواردی اشاره کردم، اعلام جدائی و بریدگی می کردند این افراد معمولاً در زندانی به اسم مهمانسرا در وسط اشرف و در نزدیکی مقری معروف به لشگر 89 نگهداری می شدند. زندانبان اصلی زندان اشرف مجید عالمیان بود. روزی مریم در طی نشستی گفت: " در سازمان همیشه باز است هر کس می خواهد می تواند برود (منظور درب خروجی) ولی ورود به سازمان است که مشکل است و باید نفر از هزار دام بگذرد. "
ولی نمی دانم چه اتفاقی می افتاد نفراتی که اعلام جدائی کرده بودند مجدداً به صفوف مستحکم ارتش آزادیبخش (البته به زور و شکنجه و تهدید) بر می گشتند و حتی خیلی از مواقع در زمان ورزش ما را مجبور می کردند وقتی از جلو درب زندان می گذشتیم معمولاً شعارهای مستحکم از قبیل بشنو دژخیم، بشنو مزدور، بشنو خائن سر دهیم تا آنها یعنی نفرات خواهان جدایی از سازمان بترسند. حال در داخل زندان چه خبر بود باید از سر شکنجه گران و زندانبانان بیرحم مشهوری چون مجید عالمیان، مسعود اسد و فریدون سلیمی پرسید؟ 5- تهدیدات
در طی هفده سالی که در ارتش آزادیبخش بودم شاد بودم خیلی از افراد در قرارگاه اشرف مورد تهدید قرار گرفتند تنها به این اکتفا می کنم تا جملات خود رهبر عقیدتی را عنوان کنم البته داخل مناسبات در این رابطه با غلظت بیشتری دنبال می شد.
مسعود رجوی: ما اجازه نمی دهیم هر کس هر طور دلش خواست مناسبات را شخم بزند شما به خصوص برادران همانند گراز افتادید به جان این مناسبات!! (بیانات حکیمانه مسعود)
« این جمله در تمامی بندهای انقلاب مریم ساخته شده بود تکه کلام مریم »
مسعود رجوی: هر کس بخواهد اعلام جدائی کند ما در قبال آن فرد مسئول نیستیم و کار غیر قانونی نیز انجام نمی دهیم و او را مستقیم تحویل نیروهای امنیتی عراق می دهیم.
مسعود رجوی: قانون اساسی عراق چون پناهنده نمی پذیرد و لاجرم هر کس تحویل نیروهای عراقی گردد مارک جاسوس می خورد و می باید هشت سال در زندان ابوغریب بماند برخورد عراقی ها نیز چه خواهد بود الله اعلم.
مسعود رجوی: هر کس اعلام جدائی کرد باید پنج سال در مهمانسرا (زندان) بماند تا اطلاعات مربوط به سازمان و ارتش آزادیبخش از بین برود بعد او را تحویل نیروهای عراقی می دهیم.
در بیان این جملات مریم و رحمان (عباس داوری) با جملاتی مشابه حرفهای مسعود را تائید می کردند.
فضای ساخته شده نه فقط برای کسی که قصد خروج داشت بلکه تمامی اعضاء این نتیجه را می گرفتیم که در این زمینه باید خفه شد و به قول خودشان به این مرز سرخ نباید نزدیک شد.
اما تبعات این بحث، نفراتی که حالت کاملاً روانی پیدا کردند افرادی همانند سیاوش یوسفی، پرویز و سلطان باوی و تعدادی دیگر که نامشان را فراموش کرده ام البته این تهدیدات تا جائی پیش می رفت که فرد دست به خودکشی می زد. برای نمونه یعقوب کُر در قرارگاه علوی به خودش شلیک کرد و سازمان اعلام کرد موقع رفتن به دستشوئی گویا سُر خورده و انگشتش به ماشه خورده ولی ما که آن زمان در قرارگاه علوی بودیم خوب به یاد داریم در نشست ها به عنوان حلقه ضعیف چه بلاها و تهمت ها که به یعقوب زده نشد و دلیل این همه فشار تنها این بود که یعقوب در مناسبات پاسیو و سرد است. یک نمونه هم در مورد داخل مناسبات می نویسم زیرا مسئولین سازمان خیلی از آن شگرد به عنوان تهدید استفاده می کردند.
وقتی فردی در نشست در مقابل مسئولین قد علم می کرد مسئولین خواهر پشت سر هم عنوان می کردند بچه ها کسی کاری به کار او نداشته باشد، بگذارید حرفش را بزند گویا نفرات ایستاده اند تا او را مورد ضرب و شتم قرار دهند و این درحالی بود که تمامی نفرات با نفر موضع گیرنده و معترض هم عقیده بودند. 6- سرکوب امیال جنسی
این شکنجه به یمن وجود انقلاب مریم سیستماتیک و فراگیر بود. اعضاء سازمان حق نداشتند به جنس مخالف خود فکر کنند (آنهایی که زن داشتند باید طلاق می دادند و زن خود را در ذهن و ضمیر به حریم رهبری می سپردند و باید در نشست ها همدیگر را عفریته و… مخاطب قرار می دادند!!
مریم رجوی: این کانون فسادی که از طرف رژیم به عنوان کانون گرم خانواده یاد می شود کاری کرده که شما در امر مبارزه ثابت قدم نباشید در اصل امر مادینگی و نرینگی شما را نمیگذارد دو دستی به انقلاب و مبارزه بچسبید!!
نفراتی هم بودند که به دلیل کمبود مسائل جنسی تا حدی با خود عمل استمناء انجام می دادند که چشم آنها چپول شده بود البته باز به خاطر حرمت و شرم اسمی از آنها نمی برم چون این نتیجه عملکرد دستگاه رجوی بود و باز بودند اعضائی که به یمن همین محدودیت ها تبدیل شده بودند به افرادی که نمی توان در جامعه عادی هم مثل آن را دید یعنی فشار جنسی تا حدی بود که گوهران بی بدیل مسعود را تبدیل کرده بود به افراد چشم چران و… که مونث و مذکر نیز نمی شناخت و در این دستگاه مجاهدین ما مبارزان تا جائی پیش رفتیم که سال 72 به دستور مسعود و مریم ارتش مختلط تبدیل شد به ارتش مستقل یعنی مذکر و مونث ها باید از هم جدا می شدند.
ادامه دارد…
تنظیم از آرش رضایی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا