چرا از برگزاری گردهمآیی مجاهدین خلق در پاریس نگرانم؟

درست چهارده سال پیش در همین ایام بود که من نامه ای به مسعود رجوی نوشتم البته نه از اروپا بلکه از قرارگاه مجاهدین (اشرف) و نوشتم که وادار کردن اعضا به چیزی که آنروز تعریف و تمجید مستمر و امروز چاپلوسی می نامم کار درستی نیست. نوشتم که اگر کسی در نشست ها حرف مسئول نشست را تائید کند مورد لطف قرار میگیرد، به او اعتماد میشود و کار و مسئولیت به او سپرده میشود و اگر بلعکس کسی در باره حرفهای مسئول نشست سئوال داشته باشد و تناقضی به ذهنش برسد و سئوال داشته باشد ؛ به او بعنوان فرد مسئله دار نگاه میکنند و به این شخص مشکوک میشوند و تحت نظرش دارند ؛نوشتم که برای ایقان کامل باید اول شک کرد و بعد پرسید و این که یکباره هر حرفی تایید شود و آنهم با این ادبیات مبالغه آمیز بجز اینکه آدمها را از خاصیت پرسشگری و ایمان داشتن به خط مشی بیندازد نتیجه دیگری نداردو این آدمها عادت میکنند به تائید هرکه و هرچه که باید و در مقابل زور و شانتاژ و فشار و تبلیغ؛ اینگونه آدمها سستی نشان خواهند داد و خلاصه نوشتم که اگر خبر ندارید بدانید که الان در سازمان اینطور شده و جلویش را بگیرید، چند هفته ای بعد همین خانم اخیانی که الان جانشین مسعود رجوی در اشرف است مرا صدا زد و به شوخی گفت که برادر مسعود گفته که به تو بگویم ؛ تو نگران نباش خودت هم اگر میتوانی ظاهری و شکلی هر چه مسئولینت میگویند تأیید کن!! و بعد با جدیت گفت که این گزارش تو توهینی به بچه هایی است که حرف مسئولین را تأیید میکنند و حرف دلشان را میزنند ؛ اما آنها حرف دل نبود چرا که در محفلها با تمسخری تلخ صحنه را بازسازی میکردند و من اما تا موقع جدایی نگران بودم ؛ نگران آدمهایی که سست اراده و ضعیف تربیت میشوند ونگران جایی که دیگرتملق امتیاز شده بود، درسازمان نگران چیزهای دیگر هم بودم, نگران شهیدانی که فریب خورده بودند و برای کارو درآمد، آمده بودند نه شهادت،نگران اسلامی که برای ظاهر و جذب نیرو بود نه اعتقاد نگران کلمه آزادی که برای رسیدن به قدرت بود،نگران کلمه انقلاب که شده بود عیاشی رهبر و ریاضت رهرو ؛نگران هزار و یک چیز دیگر. روزبیست و ششم این ماه هم که گردهمآیی مجاهدین در پاریس بود، باز هم نگران شدم ؛ نگران آدمهایی که برای تفریح و پول به تظاهرات رفته بودند ؛آدمهایی که از این به بعد برای تظاهرات قیمت دارند ؛کاش مجاهدین همان چند نفر اعضای ثابتشان در خارج کشور را جمع میکردند،من آدمهایی را دیدم که از این تظاهرات برگشته بودند و با فحش و تمسخر از مسئولین مجاهدین یاد میکردند و تقلید آنها را درمیاوردند، با آدمهایی صحبت کردم که برای خوشگذارانی رفته بودند و حتی یک کلمه از صحبتهای رد و بدل شده در گردهمآیی یادشان نبود؛ و آدمهایی که دنبال گروههایی میگشتند که برای تظاهرات ببرندشان و تاسف خوردم و گفتم کاش سازمان؛سازمانی بود که بشود نقدش کرد وآن به چالش کشید و حرفهایش را شنید، درست است که با ما دشمنی میکنند ولی باور کنید ؛امروز که با این آدمها حرف میزدم و میدیدم دلم برای دشمنی که روی اصولش باشدواصولی داشته باشد تنگ شده بود ؛ دشمنی که حرف داشته باشد منطق داشته باشد خط و استراتژیک داشته باشد نه پول و تبلیغات. چند بار با خودم زمزمه کردم که یک شاخه گل دماغ* پرور از خرمن صدگیاه بهتر چه بگویم!!!!!! دماغ. [ دِ ] (ع اِ) مغز سر– دماغ پرور. [ دَ / دِ پ َرْ وَ ] (نف مرکب) دماغ پرورنده. که مشام را خوش آید. که مشام جان را نوازش دهد.که مایه ٔ نوازش و حظ مغز

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا