خاطرات عبدالحمید هاشمی از دوران اسارتش در اشرف

عبدالحمید هاشمیمن عبدالحمید هاشمی اهل ایلام می باشم در سال 1365 به سربازی رفتم و در حالی که اواخر خدمت سربازی ام بود در سال 1367 به عراق رفتم و بعد از مدتی به مجاهدین خلق پیوستم. آشنایی مختصر من با این گروه با دیدن تصاویر آنها از طریق تلویزیون سیمای مقاومت که آن موقع از عراق پخش می شد و روزانه حدود یک ساعت برنامه داشت و ظاهر برنامه های آنان و تبلیغات و شعارهایشان مرا تا حدودی جذب خود کرد. شعارهایی مانند دمکراسی و آزادی و همین طور حضور زنان در آن گروه و البته قبل از این که در عراق وارد این گروه شوم در اردوگاه پناهندگی حله عراق بودم و توسط UN ثبت نام شده بودم و قصد داشتم به کشوری مانند استرالیا بروم. و در آن مدت وقتی دیدم که نفرات زیادی سالیان متمادی منتظر شده و هنوز کشوری آنها را قبول نکرده اند. با پیشنهاد تعدادی از هواداران سازمان در این اردوگاه وارد سازمان گشتم و آنها به من گفتند که اگر وارد سازمان شوی کیس و پرونده پناهندگی ات را قوی تر کرده و به خارج خواهی رسید.و اگر هم روزی به هر علتی خواستی از سازمان خارج شوی هیچ مشکلی ندارد و اگر برنامه ها یشان به مزاقت خوش نیامد می توانی از آنها جدا شوی. بنابراین با ورود به سازمان در همان سالهای اول با دیدن واقعیتهای درونی سازمان و مناسبات و اجبار و تحمیل و فرمالیست بودن تمامی برنامه های آنها دچار مشکل شده و بر عکس شعارها و عقاید و برنامه های آنان با واقعیت می دیدم فاصله نوری داشته و دارد.همه ی این پندارها و طرز تفکر در مورد آنان فرو ریخت و تناقضات شدیدی نسبت به آنان پیدا کردم. و این شکاف ذهنی ام بیشتر و بیشتر می شد. بنابراین در فاصله های مشخصی تقاضای خروج و جدایی کردم. و بر عکس آن چیزی که فکر می کردم با تحمیل و فشار روحی و روانی و شستشوی مغزی مرا به ماندن وادار می کردند و مادام العمر ماندن در زیر این آسمان تاریک و هر روز بیشتر و بیشتر حلقه را بر من تنگ و تنگ تر می کردند. و هیچ راهی برای برون رفت نداشتم.در داخل مناسبات سازمان اجبار و تحمیل حرف اول و آخر بود و هیچ کس جرأت اظهار نظر نداشت. و اگر چیزی بیان می شد کارش با چماقداران سازمان و ضرب و شتم و فحش و ناسزا بود. و یا زندانی و محبوس گشتن و در آخر از روی زمین محو و پاکسازی می گشت. بنابراین از طرفی دیگر سازمان یک راه سخت پیش روی همه ی ناراضیان قرار داده بود،زندان در گروه فرقه و بعدش ابوغریب و اگر هم زنده باقی می ماندی در مرزهای ایران تو را رها می کردند و تبلیغات سنگینی هم می کردند که اگر ایران هم بروی اعدام می شوی و هزار حرف و حدیث، بنابراین ماندن در سازمان بالاجبار تنها گزینه بود و همیشه در فکر بودم روزنه ای باز گشته که بتوانم از آنها جدا شوم.تا اینکه در سال 1384 از سازمان جدا شده و با دیدن مزدوریهای آنان برای امریکاییها در زمینه های مختلف ماندن را جایز ندانستم و به کمپ امریکاییها در جنب پادگان اشرف رفتم. و به امید رفتن به خارج حدود سه سال در آن کمپ بودم.اما برای همه اعضا جدا شده در کمپ هر روز روشن و روشن تر می شد که سازمان در زد و بند با امریکاییها نمی خواهد هیچ کس از اعضاء جدا و به خارج رفته و بروند. چرا که بنیادهای سازمان فرو ریخته و موجب ریزش شدید تر نیروها می شود و از طرف دیگر فضایی ایجاد می شود که در آن محیط دست سازمان رو گشته، بنا براین بعد از آن سالها به ترکیه رفتم و چون می دانستم تعداد زیادی از دوستانم به ایران رفته و خبر سلامتی آنها را شنیده بودم به ایران آمدم و بر خاک وطنم بوسه زدم و بر عکس تبلیغات زیاد سازمان بر علیه ملت و دولت ایران به چشم خودم دیدم همه ی آنها فریب و تزویر و دروغی بیش نبود.و به گرمی از من و امثال من استقبال شد. و بعد از بیست سال خانواده ام را دیدم و از طرفی شوق دیدار داشتم و خوشحال بودم و از سوی دیگر اشکهایم سرازیر بود که در طول این سالیان سازمان برای اهداف شخصی و قدرت پرستی اش خانواده ها را متلاشی کرد و رنجهای زیادی بر تن این مردم که ادعای مبارزه در راه آنها را داشت تحمیل نمود.اما اکنون در مقابل وجدانم قرار گرفته که بتوانم در طول سالیان که در سازمان بودم واقعیت های درست و نه عوام فریبانه ی آنها را افشا کنم. و مروری بر خیانتها و مزدوریهای سران این گروه داشته باشم. هر چند می دانم اولا بازگو کردن این خاطرات برای همه ی اعضاء جدا شده سخت و دردناک است و دوما این که دستگاه تبلیغاتی سازمان شروع کرده و با فحش و ناسزا و تهمت و افترا و با به صحنه آوردن تملق گویان دستگاهش سعی خواهد کرد واقعیت ها را پنهان کند اما خورشید و نور تا ابد در پشت ابرهای تیره باقی نمی ماند. و دیگر دوران عوام فریبی دغل کاری سران سازمان گذشته و هیچ مانوری او را نجات نخواهد داد. و همه ی اعضاء جدا شده بنا بر حکم اخلاقشان ناگفته های آنان را بصدا در آورده و به گوش ملتهای آزاده و بطور خاص ملت و مردم وطن دوست ایران خواهد رساند. کارنامه ی سازمان مجاهدین خلق و خاطرات عضو جدا شده عبدالحمید هاشمی:
سازمان مجاهدین خلق (مسعود خان و مادام مریم) از پدیده هایی است که در تمامی زوایای آشکار و پنهانش بی نظیر و متفاوت در این کره خاکی است. و حتی شاید نمونه اش چه در گذشته و حال به این نحو وجود نداشته و ندارد، تا جایی که عقیده ی این عضو جدا شده دست طالبانها و هیتلرها را در بعضی زمینه ها را از پشت بسته است و تا حدودی روی آنها را در توهم و اوهام پرستی و شارلاتان بازی و تفکرات به شدت واپس گرایانه و مالیخویایی و فرقه گرایانه و دیکتاتوری مآبانه سفید کرده و با افکار و عقاید سازمانی خود مرزهای بارزی از متدهای فرقه گرایی را در برابر آنها به نمایش گذاشته و در این باب گوی سبقت را از آنها ربوده است. و تا جایی به پیش رفته که این سازمان فرقه گرا پا را از گلیم خویش درازتر کرده ودر یک صحنه بزک شده خودش را ناجی همه قشرهای جهان و نه تنها ایران می داند و تازه سایر کرات و تمامی موجودات شناخته شده و شناخته نشده را هم شامل کرده و می کند و مورد خطاب قرار میدهد. و عقاید و مبانی ایدئولوژیکی فرقه گرایانه اش را نسخه ای بی بدیل توصیف و برای تمام ملل تجویز می نماید. و با رمال گری و دغل بازی می خواهد وانمود کند مائیم و دیگر هیچ کس نیست.و حال این سؤال را در ذهن مخاطب یا شنونده پیش می آورد (اگر باشد) و او را به حیرت انداخته و انگشت به دهان می گذارد که مسعود خان و مریم قجر چه پدیده ی نو ظهوری هستند که تا به حال مردم ایران و جهان آن را کشف نکرده اند و شاید هم باشنیدن این شعارهای خالی از محتوا غبطه بخورند که چقدر عقب هستیم و فاصله های نوری از حرکت باز مانده ایم. اما به مصداق یک ضرب المثل که می گوید(صدای طبل از دور خوش است) حکایت این فرقه را می رساند. و طرح شعارهای ریاکارانه اش که بی چون و چرا همه آنها و حتی آنهایی هم قادر به طرحشان نبوده چیزی جز نیرنگ و فریب نیست.دلیل ادعای این مطلب شاهدات و گواهی اعضاء بی شماری است که در طول این سالیان با هزار زحمت و مرارت توانسته اند نجات یافته و از این فرقه مخوف خارج گردند و با کمال شهامت وقایع و تحولات و حوادث مختلف در هر زمینه تشکیلاتی را افشا نمایند و البته به نظر این عضو جدا شده بنا به خصلت این گروه سکت بسته و مخوف بسیاری از واقعیتها و جنایتهای این باند مافیایی هنوز در پرده ابهام است.ولی به حکم تاریخ و تکامل دور نیست که تمامی زوایای پنهان مانده این تاریک خانه برملا شده و برای ثبت در همین تاریخ و ملتهای آزاده و حقیقت جو بیان گردد.
اما در هر حال بایستی اذعان کنم بطور کلی برای بررسی این فرقه و رهبر جاه طلب و خیال پردازش و ارائه تصویری از هوسهای بی انتهای قدرت پرستی اش بایستی اشاره ای هر چند کوتاه و مختصر به مناسبات درونی تشکیلات این سازمان داشته باشم.خاطرات و نوشته هایی که اگر چه ملال آور و تکان دهنده است و از سوی دیگر مورد تشویش ذهن و روان من وسایر اعضاء جدا شده می گردد اما برای ثبت در تاریخ و روشن شدن افکار مردم ایران و جهان لازم و ضروری است تا حقایق مطرح شده و مخاطبان بدانند این سازمان و فرقه ماهیت محتوای واقعی اش چیست و پرده های تزویر و فریب پایین افتاده و نور حقیقت پرتو افشانی کند.
این عضو جدا شده سالیان متمادی و طولانی فریب این ماهیت و شعارهای بزک شده اش را خورده و زمانی بس طولانی و دراز را در عمر جوانی را طی کرده است و همین طور از دست داده است اما افسوس من فقط بخاطر خودم نیست بلکه آدمهایی است که هنوز در بند و اسیر این فرقه هستند و آرزو دارم همه ی آنها بتوانند روزی به دنیای آزاد قدم بگذارند.واقعیت این است در این سکت به شدت بسته ثانیه،ثانیه ی زندگی غروبی بیش نیست و غروبی زمستانی به سردی و سنگینی اش و هوای خفه کننده اش و آسمانش مثل آسمان لاجوردی صاف نیست بلکه ابری و زمین همیشه و در همه حال چهره ی رنگین آن را پوشانده است و ابری نیست که بارانی ببارد و گرد و غبار بشوید و با تن و روح جلای دیگر ببخشد. در آن جا تحقیر انسان و انسانیت است و دردی است جان کاه که آه ساکنان دربندش را به صدا در می آورد. آری آنجا عراق قرارگاه و پادگان اشرف و به عبارتی زندان رجوی است. زندانیاش همین بچه های مردم و زندانبانانش رجوی و زنش مریم قجر می باشد.
زندانی که با شتشوی مغزی مستمر و با فتواهای مسعود خان و مادام مریم روی به اصطلاح اعضاء فرقه اداره می شود با دیواری بلند نه فقط سیم خاردار و آهن و سیاج (فنس)بلکه با فشار روحی و روانی و حتی فشار فیزیکی و اقای قدیس بودن رهبران و سرکوب تمامی ارزش های واقعی انسانی و اطاعت بی چون و چرای دستورات رهبری فرقه در کنترل ذهن افراد بنا شده است. دیواری که تا چشم کار می کند قطور و بلند و بلند است دیواری که باعث ترس و واهمه اعضاء گشته و آنها را در چنگ خود نگه داشته است و دلها و قلبهایشان را که روزی سرشار از عاطفه و محبت بود به سنگی سنگ کرده و در اعماق وجودشان این گوهر انسانی و ارزشی یعنی احساسات و عواطف خدایی را صاحبان قدرت پرستی جاه طلبی به یغما برده اند و در تصاحب خویش گرفته اند بطوری که هیچ توان و رمقی برای تحلیل منطقی محیط خود نداشته و محصور و درمانده از جهان بیرون شده اند و جهانی به مراتب آزاد و رها از تفکرات باند رجوی و تمامی شعارهای پایه اش.
مناسباتی که همه چیز و حتی کارهای روزانه فردی و خصوصی افراد حساب و کتاب خودش را دارد و بایستی به قول سازمانی از بالا به شخص ابلاغ گردد و تازه این شاید چیز عجیب و شگفتی نباشد اما در فرقه رجوی فکر کردن نفرات و اعضاء و تشخیص خوب و بد به هیچ وجه امکان ندارد و صاحب اختیار و تمام کننده تمامی اندیشه ها و حتی شکل گیری آن رهبر فرقه است و پیروزیها بالطبع(پیروزیهای کاذب)در ذهن رجوی فرم و تجسم گرفته و به اعضاء دیکته می گردد.
در سازمان مجاهدین همه عناصر تشکیلات غرق در گناه و تباهی و معصیت هستند اما در آن طرف مسعود خان و مریم قجر مصون از گناه و اشتباه بوده و قدیس و فرشته می باشند بنا بر این تمامی تراوشهای ذهنی عینی آنها لازم الاجرا است و بدون هیچ شک و تردیدی بایستی توسط زیر دستان و بردگان بطور کامل اجرا گردد.
وانگهی در صورت بروز حتی تصادفی یک ایده خلاف رهبری فرقه سریعأ بایستی به بالا گزارش شده و فرد مذکور تعهد سپرده و واقعیتهای بر آورده شده از مبانی و خطوط فکری ولی نعمت مو به مو نوشته و به آن اذعان نماید. همین طور بایستی اشاره کنم در سازمان فرقه گرای مخوف رجوی و زنش بایستی بطور مستمر و یک نواخت از بابت کمترین و پایه ایی ترین چیز یعنی نان بخور و نمیر تشکر کنی و به قول مریم قجر شکر کنی این مقدار غذای قوت لایموت گیر تو می آید و الا اگر در بیرون بودی معلوم نبود چه به سر تو می آمد و با این کار رهبر فرقه می خواهد سطح انتظارات را نازل کرده تا بتواند خودش با فریب و غارت سرمایه های انسانی افراد تحت نظر و دربندش در عالم خیال خودش بر اریکه قدرت بنشیند و البته این سطح توضیحات اعضاء در طول ایام هفته و ماه و سال به وفور دیده می شود،تا جایی که به ناچار دست دراز کرده و در پی یک خواب چند ساعته و یا یک استراحت در هفته و یا یک تفریح در زندان رجوی و یا یک کار محدود و حتی یک یا چند دقیقه بازی و یا کار با کامپیوتر درب سازمان را بصدا در آورده و تمنا کرده تا به عرض همایونی برسد که آیا تمکن کند یا خیر که البته جواب رهبر فرقه واضح و معلوم است که چیست و برای همین است که رهبر فرقه با پری زمان در ذهن اعضاء به آنها مجال فکر کردن نمی دهد و با اشتغال کاذب در سازمان و بی گاری و کار تراشیدن های کاذب آنها را به خود مشغول نموده تا نیرو مفت و مجانی در مسیر اهداف بلند پروازانه اش همیشه باشد و بتواند ابزارهای صرف تبلیغاتی و نمایشی محفوظ نگه دارد و در کنارش از بابت آن پول و دلارهای نفتی صدام و….را پس انداز کند و سهام شرکتهای اروپایی را تصاحب نماید و بعد هم بیاید پز دهد که فقیر و ندار است و بالاتر از همه مستقل می باشد.
در فرقه مسعود خان و دکان دو نبشش همه چیز یافت می شود و اگر هر چیزی که در جهان پیدا نشود حتمأ در این عطاری قابل یافتن می باشد از جمله این که افراد در این باند که اسیر گشته اند و هیچ اراده ای ندارند و مثل ماشین مصنوعی با کنترل ذهن آنها عمل می کنند همه چیز به قول مریم قجر متعلق به رهبری است و نه خود شخص و یا کس دیگری و برای فهم همه چیز به عبارت و بیانات مریم عضدانلو توجه بفرمایید(هر چه چیزی که در ذهن باشد که حائل میان او و رهبری اش باشد از هر جنسی که باشد خسران و گناه است) و حال می خواهیم بدانیم حائل از دید رهبری فرقه چیست رابطه مینیمم حتی با خانواده –زن-شوهر-بچه و این فرقی نمی کند تجسم همین داشته باشد و یا حتی به ذهن خطور کند و در این صورت عضو دچار معصیت نابخشودنی شده است و بایستی برای شستشوی خودش هر آنچه در ذهن دارد به بیرون دهد یعنی به رهبری فرقه بگوید و گزارش کند و به عمل خویش اعتراف نماید در صورت ممکن بخشیده می شود و بعدش آن موقع است که به بهشت می رود.
از جمله حقیقت دردناک در این سازمان تاریک اندیش و بشدت بسته و وحشتناک قصی القلب کردن دلهای اعضای خودش است حتی مواقعی که اعضایش در نیل به اهداف قدرت پرستی اش به کشتن می دهد هیچ کس اجازه ندارد حتی به خاطر دوستش که کشته شده اظهار تأسف یا همدردی نماید چرا که مسعود رجوی و مریم قجر به خشم آمده و تهدید احساسی می کنند افراد مذکور به انفعال و پاسوسیه رسیده و از مسیر به اصطلاح مبارزه بیرون آیند و به عبارتی دیگر حول تهدید و تطمیع رهبری فرقه قرار نگیرند و با دیدن کشته شدن بیهوده دوستان و نزدیکترین فرد به خودشان اجازه دهند که تغییر مسیر دهند و یک جواب نه بلند به او بدهند بنا براین سازمان حتی این راه را می بندد و سد می کنند و این ویژگی های فرقه ها می باشد که ابزاری در تمامی وجهه های تعریف شده سرکوب گردد و فقط و فقط مسیری یک طرفه داشته باشد یعنی به سمت رهبری و برای او ولاغیر و بالطبع با باورهای کاذب و استمرار،عواطف کاذب و دروغین را جایگزین در افراد اسیر نماید یعنی عشق و نوع دوستی صیغه ای بجز بین عبد و سجود یعنی رهبری فرقه و عضو چیز بیشتری نباشد بنا بر این بایستی میدان عمل فکری تا چه رسد عملی اعضاء را محدود کرد تا رهبر به مقصود خود برسد و در این دو سر طیف چیزی بنام خانواده و رابطه خانوادگی و عشق به زندگی و زن و شوهر و بچه هیچ وجود خارجی ندارد و حتی مقرر دیدن عوامل طبیعی و آفرینش خدا یعنی پرندگان و حیوانات و یا…تداعی و ارتباط آنها با عشق جرم محسوب و در دستگاه رجوی پیگیری حقوقی و قضایی دارد و حتی بایستی توسط خود نفر یا مراقبین سر سپرده گزارش و بررسی و تصمیم گیری شود و در صورت پیگیری این موضوع حتی بایستی تمامی پرندگان و حیوانات موجود در محیط اطراف اعضاء جمع آوری گردد تا اعضاء و نفرات دچار انحراف و بدگمانی در آینده به رهبر فرقه نشده و منفعل نگردند و البته این حد از ترویج و اشاعه ذهنی این قبیل مسائل شخصی رجوی نیستند و بر عهده اعضاء و بر دوش آنها سنگینی می کند و زبانم لال رهبری پاک و معصوم است و به قول مریم قجر این چیزها در ذهن او خطور نمیکند.
اما در این جا بایستی به یک موضوع اشاره ای ناچیز داشته باشم و آن مقوله آزادی است که شعارهایی است آقای رجوی به کرات در دستگاه تبلیغاتی اش آنها را می دهد و طبق معمول این فرقه فقط ارزش آن ابزاری است بدین شکل که برای اهداف صرف رجوی نشخوار شده و در عمل هیچ گونه جایی در مناسبات تشکیلاتی ندارد و رک و پوست کنده آقای مسعود رجوی و مریم قجر اگر وجدانی برای آنها مانده است و اگر در حیاط خلوت خویش به آن تأمل ثانیه ای داشته باشند و حد اقل با خودشان رو راست باشند به این نتیجه می رسند که کلمه آزادی یک نقاب سیاسی و جهت امیال شخصی خودشان است و از معنی و مفهوم عاری و تهی است و برای دیکتاتوران و رهبری فرقه واژه ای است که گزینش و عنداللزوم سود دهی هر چه بیشتر در عرصه بازار سیاسی و الا آقای مسعود رجوی اگر راست می گوید آن را در مناسبات سازمان نهادینه می کرد و بجای حرف و حدیث یک من یک غاز آن را در مورد اعضاء که حقشان می باشد عملی می ساخت و آن طور که داعیه اش را دارد اولیه ترین حقوق بشری را از افراد سلب نکند.
ولی طبق معمول همیشگی آقای رجوی و مریم عضدانلو آرمان گرایی و آزادیخواهی شان وردی بیش نیست و گذشته از حال و روز افراد در سازمان و اسیر نگه داشتن آنها به تمام و کمال و البته برای اهداف جاه طلبانه و قدرت پرستی اش از روز اول و بطور خاص در پی شکستهای بی شمار در روند خط مشی سازمان این سیر و شیوه فرقه گرایانه را با شدت بی انتها به پیش برده است یعنی اختناق و سرکوب هر آنچه که مخالف نظرهای او می باشد.
و در این باب آقای مسعود خان خوب می دانند یک اصل محوری تشکیلات سانترالیسم دمکراتیک بود که روزگاری کوتاه بطور محدود و ناچیز البته در یک سطح نازل و در زمینه های فرعی در هیئت (هیئت اجرایی) طرح و دنبال می شد اما حتی آن روزنه ی بسیار کوچک در مناسبات و سازمان به مشام آقای مسعود رجوی خوش نیامد و دستور انحلال آن را صادر کرد تا هیچ کس از کادرهای تشکیلاتی جرات عرض اندام نداشته و پاپیچ او نشوند و در ادامه برای سیطره ی کامل متوسل به ترفند شده و با ایجاد شورای رهبری زنانه بعد از انقلاب ایدئولوژیک و بطور خاص بایستی گفت انقلاب همگانی عملأ در پی خفه کردن هر ندای انتقادی در درون سازمان بر آمد.
شورای رهبری که نهادی سرکوب گر به شمار آمده و هیچ کاری بجز آن ندارد و همه اعضاء بخوبی می دانند آنان فقط دکوری بیش نیستند و عامل بی چون و چرای رهبری فرقه می باشند و هیچ اختیاری نداشته و کار 24 ساعته آنان نقشه و برنامه ریزی جهت فشار به نفرات سازمان و همین طور برنامه گشتاپوی یعنی جاسوسی و مراقبت مستمر از اعضاء سازمان است ولاغیر.
در فرقه رجوی اعتماد تعاریف دیگری پیدا می کند و به کلی متفاوت از هر جای دیگر است و این پدیده ی نو ظهور برای کسب بیشترین سود و در کرنر قرار دادن اذهان اعضاء به این کشف ذهنی جدید تأمل گشته و به آن هم صد در صد اعتماد دارد و مو لای آن نمی رود و یکی از بنیادی ترین ویژگی فرقه و شاخص آن است.
اعتماد به هیچ عضوی در هیچ مرحله زمانی وجود ندارد و اعتماد یکسویه می باشد و به قول آقای مسعود رجوی اعتماد کسب کردنی است نه از طرف خودش بلکه هر عضو و عنصر تشکیلاتی بایستی بطور مطلق به بالا اعتماد داشته و هیچ شکافی را باقی نگذارد اما رهبری فرقه به هیچ وجه به هیچ کس اعتماد ندارد بی اعتمادی حق رهبری به شمار آورده می شود و همه هم بایستی مستمر و روزمره به تشکیلات و تحلیل های صد من یک غاز آقا و خانم و دروغ بافی های هر ساعته ی فرماندهان گوش جان بسپارند و بخاطر پیشبرد و تحقق اهداف شومشان سر سپاری مطلق و یک طرفه داشته باشند.
بنابراین هیچ عضوی حق اعتراض نداشته و در صورت بروز با او بشدت برخورد خواهد شد یکی از دیگر ویژگیهای گروه جهنمی و فرقه ای رجوی که البته تا حدودی سنخیتی با دیگر گروههای فرقه ای دارد و در آن مشترک هستند ارتباط عناصر عضوشان با دنیای خارج می باشد که باعث بی سوادی و نگرش عمیق به محیط زندگی و اطراف خودشان و جهان و مسائل روز آن است و به عبارتی ساده تر عناصر تشکیلاتی به رغم ادعای درک بالا و روشنفکری و احاطه به مسائل روز هیچگونه بینش فکری ژرف نداشته و تا حدودی آکنده از واژه ها زبان محدود تشکیلاتی فرقه هستند و برای همین می باشد وقتی چند صباحی قدم به جامعه آزاد حتی بطور محدود یا کنترل شده از طرف تشکیلات می گذارند به نحوی دچار یک عقب ماندگی و عدم تعادل میشوند که قابل درک می باشد بطوری که دچار شوک شده و فاصله زیادی را بین خود احساس می نمایند و این خود ماحصل تسلط افکار رهبر فرقه و تشکیلات بر اعضاء است و آقای مسعود رجوی و مریم قجر خوب به این واقف هستند این قطع ارتباط حتی از طریق رادیو یا مطبوعات و تلویزیون و یا اینترنت برای افراد اسیر و زندانی لازمه ی بقاء شخصی خودشان می باشند و بی سوادی افراد مساوی به موجود بودن رهبر فرقه است تا از این نظر به اهداف واهی و خیال پردازانه اش پرداخته و زندگی قدرت طلبانه و هواهای جاه طلبی خودش را ارضاء نماید و اما در صورت برداشتن این موانع بالطبع دور یا زود خودش دیگر هیچ اثری خارجی نخواهد داشت و پایه های سیستم فرقه گرایانه اش خورد خواهد شد.
و در پادگان اشرف آن چیزی که خودم شاهد بودم تبلیغات منحرف کننده ی سازمان بود که با گزینش کردن نفرات در مواقع لزوم و آوردن تعدادی انگشت شمار برای عرضه کردن در ویترین سعی می کرد آن را به هر بازدید کننده ی خارجی تحمیل کند که ما تحصیل کرده و سطح بالا هستیم اما واقعیت این است هم اکنون بطور خاص بیشتر اعضاء در فقر فرهنگی و بینش فکری شدید بسر می برند تا جایی که در تشکیلات در سالهای اخیر رهبری فرقه از آن سود کلان برده است. آقایان شکنجه گرانی هستند که به زیردستان زن خود رحمی نمی کنند که باز کردن این مطلب و نقش زن در دستگاه فرقه را به یک زمان دیگرموکول می کنم که نقش زیادی در افشای واقعیتهای موجود فرقه را در پی دارد.
در انتهای این بحث چون آقای مسعود رجوی و خانم مریم قجر اهمیت بالایی به آزادی میدهند و صد البته نه برای دیگران بلکه بهره برداری و گزینه ای در راستای میلها و باورهای تهی خودشان سؤال می کنم شما که خود را طلیعه دار مکتب آزادی می دانید و اعضاء خودتان را نه فردی معمولی بلکه با عبارتهای گوهر و الماس و عنصری کیفی خطاب می کنید چرا در طول این سالیان دراز از همه چیز آنها را محروم کرده اید از پایه ای ترین امکانات عصر کنونی که دور افتاده ترین نقاط جهان و قبایل وحشی آمازون از آن برخوردار می باشند یعنی رادیو تلویزیون و یا تلفن و اینترنت و مطالعه آزاد و دسترسی به کتاب نیست و واهمه و ترس شما چیست آیا این حق را به همه می دهید به گفتار و حرف شما شک کنند؟و آیا اعضاء خودتان را بر عکس آنچه می گوئید باور ندارید؟آیا آنان کودک هستند که شما قیم آنها هستید که می ترسید و دلهره دارید در استفاده از این امکانات خدای ناکرده به بیراهه بروند؟
آقای مسعود خان ما را تعیین تکلیف کنید حرف شما را قبول کنیم که شما مدینه فاضله را درست کرده اید و یا…
آقای مسعود رجوی من سالیان عمر خود را در تشکیلات شما گذرانده ام یادم است می گفتید به همه اعضاء که من همه ی شما را با مریم و از مریم متولد کردم و شما را با انقلاب همگانی مریم آب بندی نموده ام پس حق به اعضاء یا اسیر خود بدهید از شما سؤال کنند و یا این حق را به خانواده هایشان بدهید از شما بپرسند چرا و به چه علت از دیدار آنها با یک دیگر وحشت دارید و از ابراز علاقه عاطفی میان آنها وحشت دارید تا آنجایی که حتی اجازه نمی دهید با خانواده هایشان در تماس باشند. مگر نه این است که شما و مریم یک مشکل بنام دلهره دارید و از یک ملاقات ساده می هراسید و با شگردهای گوناگون پای اطلاعات ایران و حکومت را به میان می کشید آیا واقعأ این است؟آیا خانواده ها سیاسی هستند و آیا افراد و اعضاء را به زور می برند که مانع ملاقات می شوید؟
مگر خودتان را طرف دار خلق نمی دانید که خانوادها را طرد می کنید و اجازه دیدار با فرزندانشان را به آنها نمی دهید و از حق و حقوقشان محروم می کنید؟
پس آقای رجوی مشخص است آزادی اساسأ استفاده ابزاری است ولاغیر و سر خودتان را کلاه نگذارید به این مردم و خانواده ها آن قدر شما فکر می کنید بی سواد نیستند و دارای تفکری عمیق و ژرف و با بصیرت می باشد.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا