خانواده، کابوس رجوی

بعد از پیمودن مسیر طولانی وخسته کننده وعبور از آخرین سیطره عراقی بالاخره به درب ورودی پادگان اشرف رسیدیم. پادگان اشرف در100 کیلومتری بغداد و به مسافت 6 تا 8 کیلومتر مربع در نزدیکی شهر خالص قرار دارد. این پادگان در گذشته با نام پادگان خالص محل استقرار نیروهای ارتش عراق بود ولی به دنبال ورود مسعود رجوی رهبر سازمان مجاهدین خلق به عراق از طرف صدام حسین دیکتاتور معدوم به عنوان یک مرکز جهت انجام عملیات مشترک نظامی بر علیه نیروهای ایرانی دراختیار سازمان قرار گرفت. بعدها این پادگان نام اشرف (همسر اول مسعود رجوی) به خود گرفت. از بدو ورود ما به مقابل پادگان اشرف حضور گسترده دهها خانواده با پلاکاردها وعکسهایی که در دست داشتند توجه ما را به خود جلب کرد. طنین صدا و شعارهای خانواده ها به گوش میرسید. ملاقات حضوری حق مسلم ماست. امیرمنم مادرت. هادی منم سعید برادرت از راه دورآمدم. عبدالامیر پدرت حاج کاظم هستم 80 سال سن دارم بیمارم میخواهم ببینمت. علی من مادرت هستم. راضیه خواهرت هستم و…… پژواک صدای ملتمسانه دهها خانواده با صدای طبل وسنج در هم آمیخته میشد وبوسیله دهها بلندگو به سمت داخل پادگان اشرف طنین انداز میگردید. هر روز درساعت اولیه درب اصلی پادگان اشرف که توسط دو شیر سنگی که خانواده ها آن را نماد سمبولیک آزادی فرزندان اسیرخود میدانند و درب اصلی را از دیگر دربها متمایز میسازد تجمع میکنند، وبا قرارگرفتن پشت میکروفن فرزندان خود را جهت ملاقات صدا میزنند. صدایی که علیرغم گذشت بیش از 10 ماه تا این لحظه از طرف مسئولین سازمان مجاهدین خلق بی پاسخ مانده و درب اصلی پادگان همچنان به روی خانواده ها بسته مانده است. سوال اساسی این است که خانواده ها تا چه مدت به این تجمع اعتراضی خود در مقابل پادگان اشرف ادامه میدهند؟ مسئولین سازمان تا چه وقت قادر خواهند بود مانع از ملاقات خانواده ها با اعضای خود شوند؟ از ابتدای حضور خانواده ها درمقابل پادگان اشرف، مسئولین سازمان مجاهدین خلق تصور نمی کردند که این تجمع های اعتراضی تا این زمان ادامه داشته باشد و برآورد و تحلیل آنها این بود که به دلیل بعد مسافت و خستگی احتمالی ناشی از مسیر، خانواده ها بعد از چند بار مراجعه وعدم انجام ملاقات با اعضای خانواده خود دلسرد شده و دیگر مراجعه نخواهند کرد ولی گذشت زمان و حضور روز افزون خانواده ها عکس تصورات رهبران سازمان را ثابت کرد. ولی این سوال اساسی کماکان به قوت خود باقی است که علیرغم مخالفت جدی رهبری سازمان با انجام هرگونه ملاقات و اصرار و مقاومت خانواده ها در مقابل پادگان اشرف تا کی ادامه خواهد داشت؟

خانواده، کابوس رجوی

سعید علویان برادر هادی علویان که بیش از بیست سال است که از برادرش که در پادگان اشرف زندگی میکند کوچکترین اطلاعی ندارد به این سوال ما اینگونه پاسخ میدهد: "من دوست دارم که صدای ما خانواده ها به گوش مسئولین سازمان برسد که تا فرزندان، برادران و خواهران خود را از این زندان آزاد نکنیم به تجمع اعتراضی خود ادامه میدهیم. ما اصلا خسته نمی شویم مسئولین سازمان سخت در اشتباه هستند که فکر میکنند با بستن دربها بروی ما و جلوگیری از ملاقات با عزیزانمان میتوانند ما را دلسرد و خسته کنند. ما خانواده ها دست به تشکیل یک انجمن همبستگی برای آزادی فرزندانمان زده ایم که تمامی خانواده هایی که فرزندانی در پادگان اشرف دارند را شامل میشود. ما همگی با یکدیگر عهد بسته ایم تا باز گشایی درب پادگان اشرف و آزادی اسیران یک لحظه از پای ننشینیم". خانم خبازان که خواهرش راضیه خبازان بیش از 22 سال در پادگان اشرف به سر میبرد خطاب به مسئولین سازمان میگوید: "آیا این است معنی و مفهوم آزادی و دمکراسی که از آن دم میزنید؟ شما میخواهید مردم ایران را آزاد کنید؟ شما که اعضای خود را به اسارت گرفته اید، شما که علیرغم دعاوی دروغین آزادی خواهی، خانواده ها را از یک ملاقات حضوری چند ساعته بعد ازسالیان سال محروم کرده اید… ". وی با صدای بلند خطاب به خانواده ها ادامه داد: "اینها (مسئولین سازمان) ماهیت واقعی خود را به ما نشان دادند. آنها از ملاقات اعضا با خانواده هایشان هراس دارند زیرا که رهبران سازمان و شخص رجوی میدانند که ملاقات اعضا با خانواده ها یشان بعداز سالیان موجب زنده شدن عواطفی که رجوی در طی سالها در وجود آنها کشته است میگردد و رجوی از این می ترسد که عشق و عواطف خانواده ها در قلب و ضمیر اعضا باردیگر زنده شود. رجوی با عاطفه و عشق و زندگی در جنگ است. کاظم حزبه پور 80 ساله عرب زبان واهل خوزستان است. وی علیرغم کهولت سن و بیماری و پذیرش رنج و سختی کیلومترها مسیر نوار مرزی برای دیدن و ملاقات احتمالی با عبدالامیر حزبه پور فرزندش در مقابل درب پادگان اشرف در تحصن به سرمیبرد وی با لهجه شیرین عربی و در حالی که اشک در چشمانش جمع شده میگوید: "خدا و اسلام و قرآن این را قبول نمی کنند. من نمیدانم مسئولین سازمان چه اعتقادی دارند. من بعد از سالیان برای دیدن فرزندم به اینجا آمده ام. مریض هستم تمام آرزویم این است که قبل از مرگم یک بار دیگر او را ببینم. پسرم اسیر جنگ ایران و عراق بوده و رژیم صدام بر خلاف تمام قوانین او را به سازمان فروخته است. او هیچ گونه آشنایی با سازمان نداشت و فریب رهبران سازمان را خورده است". صدای کوبیده شدن طبل و سنج و شعار خانواده ها هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد. آنها فرزندان خود را به اسم صدا میزنند. با باز شدن درب پادگان و خروج یک آمبولانس خانواده ها به تصور اینکه ممکن است یکی از اعضای خانواده شان درآمبولانس باشد به سمت درب و آمبولانس هجوم میبرند ولی آمبولانس خالی است وخانواده ها مجددا به سمت محل تجمع برمیگردند دهها سرباز مسلح عراقی خانواده ها را دربرگرفته اند. از زمان خروج نیروهای آمریکایی از اشرف و بدست گرفتن کنترل آن توسط ارتش عراق آنها بدیدن خانواده ها عادت کرده اند وسعی دارند که با آنها همدردی نشان دهند. خانواده ها هم به مرور زمان به حضور آنها عادت کرده اند. ساعتی بعد یک خودروی یونامی (دفتر ملل متحد در عراق) قصد خروج از درب پادگان را دارد. خانواده ها بلافاصله در مقابل درب تجمع کرده و خواهان صحبت با آنها میشوند. اصرار و پافشاری خانواده ها در نهایت آنها را مجبور به پیاده شدن از خودرو میکند. خانواده ها با سوالات پی درپی اعضای یونامی را مورد خطاب قرار میدهند. آقای علاف پور که خواهرش سالیان سال است که در پادگان اشرف بسر می برد و تاکنون چندین بار برای دیدن او به درب پادگان مراجعه کرده با صدای بلند اعضای یونامی را مورد سوال قرار میدهد تا کی میخواهید سکوت کنید؟ چرا روی مسولین سازمان برای پذیرش ملاقات حضوری فشار نمی آورید؟ مگر این نقض آشکار حقوق انسانها نیست؟ چرا صدای ما را به گوش مقامات بالاتر ملل متحد نمی رسانید؟ شما بجای ملاقات با ما قربانیان، با زندان بانان ملاقات می کنید؟ اعضای یونامی درمقابل انبوه سوالات خانواده ها که مانیفست آنها را بچالش میطلبند پاسخی ندارند و سعی میکنند با آرام کردن خانواده ها و دادن وعده و وعید راهی برای خروج خود از حلقه محاصره خانواده ها بیابند. چند دقیقه بعد به کمک نیروهای حفاظتی عراقی از حلقه محاصره آنها خارج میشوند ولی آیا مقامات یونامی و دیگر سازمانهای حقوق بشری میتوانند در مقابل نقض اولیه ترین حقوق اساسی انسانها که همانا یک ملاقات حضوری است برای همیشه سکوت کنند؟ آیا ادامه سکوت و مماشات بر سر منشور حقوق بشر مشروعیت و جدی بودن نقش آنها را در اذهان عمومی به زیر علامت سوال نمیبرد؟ پخش آهنگ از بالای چند خودروی آیفا در داخل پادگان که توسط مسولین سازمان به منظور ایجاد پارازیت و خنثی کردن صدای شعارهای خانواده ها به سمت اعضای مستقر در داخل پادگان پخش میشود به گوش میرسد. این موضوع موجب تحریک و عصبانیت بیشتر خانواده ها میگردد. در یک لحظه همه خانواده ها در جلوی درب پادگان جمع شده و شروع به شعار دادن میکنند. پارازیت پارازیت دیگر اثر ندارد، رجوی جز خودکشی راه دگر ندارد. اعضای زندانی آزاد باید گردند. رجوی رجوی دزد بزرگ انسان. چند نفر از مامورین پخش پارازیت از داخل پادگان خطاب به خانواده ها شعار میدهند و آنها را مزدور می نامند. نفراتی که برای توهین و فحاشی به خانواده ها در مقابل درب پادگان اشرف آورده میشوند چه کسانی هستند؟ چگونه انتخاب میشوند؟ حجت رفیعی یکی ازکسانی است که در دو نوبت توسط مسولین سازمان به مقابل درب پادگان آورده شده است. وی در این رابطه چنین میگوید: "ابتدا ازطرف فرمانده بالاتر انتخاب نفرات در دستور کار فرمانده پائین تر قرارمیگیرد و تاکید میشود که برای انتخاب میبایست نفراتی در نظر گرفته شوند که تحت هیچ شرایطی به لحاظ عاطفی تحت تاثیر خانواده ها قرارنگرفته و در صحنه متزلزل نشوند. سپس در جلسه مشترک فرماندهان افراد انتخاب شده چندین ساعت توجیه میگردند و روی این نکته تاکید میگردد که این خانواده ها توسط وزارت اطلاعات و به زور اجیر شده اند و هرگونه احساس عاطفی نسبت به آنها مرزسرخ است و شما در حقیقت وارد صحنه جنگ با دشمن میشوید". حجت اضافه میکند: "باراول که مقابل خانواده ها آمدم مانند بقیه نفرات و به دلیل همان ذهنیتی که برایم بوجود آورده بودند برعلیه خانواده ها شعار دادم. ولی یک چیز همواره ذهن مرا به خود مشغول کرده بود وآن دیدن قیافه های پدر و مادران پیر و سالخورده بود. شب که به مقر خودمان برگشتم یک موضوع خیلی مرا رنج میداد و برایم ایجاد سوال کرده بود که حتی بر فرض اینکه آنها از طرف وزارت اطلاعات و به زور هم آمده باشند به هر حال خانواده هستند و گناهی ندارند و ما نباید به آنها فحش و ناسزا بدهیم. همین تناقض باعث شد بار دوم که به درب قرارگاه رفتم احساس کردم نمی توانم بر علیه خانواده ها شعار داده و فحاشی کنم. در دلم بر عکس نسبت به آنها نوعی احساس همدردی و دلسوزی داشتم. همین احساس را میتوانستم در رابطه با دیگران ببینم. مسئول اکیپ ما که متوجه این موضوع شده بود مستمرا از ما میخواست که شعار بدهیم وافراد را زیرنظر داشت که چه کسانی شعار نمیدهند. بعدها به دلیل همین برخورد و اینکه تحت تاثیر عواطف خانواده ها قرارگرفته بودم مرا دیگر مقابل درب قرارگاه نبردند. در ضمن مسئولین به ما میگفتند که حق ندارید بعد از بازگشت از مقر در مورد مشاهدات یا آنچه شنیده اید با دیگر نفرات مقر صحبت کنید". یکی از خانواده ها پشت میکروفن قرارمیگیرد وبا صدای بلند فریاد میزند: "آیا درخواست ملاقات حضوری با عزیزانمان مزدوری است؟ تا کی میخواهید فریب دروغهای رجوی را خورده و طوطی وار حرفهای او را تکرار کنید؟ ما خانواده اعضا هستیم. رجوی برای فریب شما به ما این مارک را میزند. آیا پدران و مادران پیر مزدورهستند؟ مگر نه اینکه بقول خودش ما مزدور هستیم پس چرا اینقدر روی صدای ما پارازیت پخش میکنند؟ چرا از رسیدن صدای ما به گوش اعضای مستقر در اشرف میترسد؟ چرا اجازه نمیدهد عزیزان ما برای چند لحظه به جلوی درب بیایند و ماهیت واقعی ما را بشناسند؟ شما خودتان مزدوران واقعی را خوب میشناسید". تجمع همه روزه خانواده ها و کارهای تبلیغی آنها منجر به تاثیرات و بروز اتفاقاتی در داخل پادگان نیز گردیده است. بنا به گفته مقامات محلی، تاکنون دهها عضو سازمان بعد از اینکه تحت تاثیر فراخوانهای خانواده ها قرارگرفتند ازپادگان گریخته یا هنگام فرار دستگیر و زندانی شده اند که این موضوع منجر به عصبانیت مسئولین سازمان و اتخاذ تصمیمات سخت گیرانه تر جهت کنترل نیروها گردیده است. علی عینکیان 50 ساله اهل تهران که 25 سال از بهترین روزهای زندگی خود را در پادگان اشرف سپری کرده و در طی ماههای اخیر موفق به فرار از دست نیروهای امینیتی سازمان گردیده دراین باره میگوید: "به شدت احساس خستگی میکردم. چندین بار تصمیم به خودکشی گرفته بودم. در طی این 25 سال چندین بار درخواست جدایی از سازمان را نمودم ولی هر بار مسئولین سازمان مرا تهدید به اعزام به زندان مخوف ابوغریب کردند که من ماندن دراسارت گاه اشرف را ترجیح دادم و بالاجبار ماندم". وی توضیح میدهد که چگونه و با چه میکانیزم هایی مسئولین سازمان اعضای ناراضی را در پادگان تحت کنترل خود میگیرند. وی میگوید مسئولین سازمان با شستشوی مغزی اعضا و برگزاری نشستهای خوف برانگیز عملیات جاری اعضا را در معرض شدیدترین فشارهای روحی و روانی قرارداده و آزادی تصمیم گیری را از آنها سلب میکنند. علی عینکیان میگوید به هنگام کار اجباری درخیابان 100 قرارگاه صدای اعتراض خانواده ها از مقابل دروازه پادگان اشرف را شنیده و این موضوع روی او تاثیر گذاشته و سرانجام بعد از 25 سال تصمیم به فرار از پادگان و معرفی خود به پرسنل ارتش عراق میگیرد. وی هم اکنون در یک هتل منتظر اخذ پذیرش و بازگشت به ایران میباشد. وی لحظات انتظار برای بازگشت به ایران و نزد خانواده اش را بعد از 25 سال چنین توصیف میکند: "شوق دیدن مادرم بعد از گذشت سالیان سراپای وجودم را دربرگرفته و یک لحظه آرام و قرارندارم. روزی که در هتل و بعد از گذشت ربع قرن و برای اولین بار صدای مادرم را از پشت گوشی تلفن شنیدم احساس میکردم که در خواب هستم. بغضم ترکید و با تمامی وجود گریستم. پدرم در طی همین سالیان در آرزوی دیدن من فوت کرده بود و من از شنیدن این خبر خیلی متاثر شدم و بر عامل اصلی این جدایی یعنی رهبری سازمان لعن و نفرین فرستادم. میخواهم به ایران رفته و با بودن در کنار مادرم زندگی جدیدی را شروع کنم و هر آنچه را رجوی نابود کرده بر ویرانه های آن طرحی نو بنا سازم. طرحی که آزادی شور عشق و عاطفه را یک جا در خود جای دهد. من تصمیم گرفتم که گذشته و دوران سیاهی که درآن بودم را برای همیشه به فراموشی بسپارم". حجت رفیعی یکی دیگر از اعضای سازمان است که با پذیرش ریسک بسیار از حصارهای پادگان اشرف گریخته است. او گفت: "مدتها به فکر فرار بودم و دیگر از بودن در آنجا خسته شده بودم. شنیدن حرفهای هزار بار تکراری و وعدهای دروغ و فشارهای طاقت فرسای روحی و روانی و از همه مهمتر نبود هیچ چشم اندازی برای آینده مرا در معرض این انتخاب قرار داد که با پذیرش همه خطرات و از جمله احتمال دستگیری دست به فرار بزنم. من 9 سال از بهترین و شیرین ترین روزهای زندگی خود را در این پادگان گذراندم. در حقیقت زندانی که با دیگر زندانهای معمول فرق میکرد زیرا درآنجا نه تنها جسم بلکه روح و ذهن انسانها نیز به اسارت گرفته میشود. برای سالیان طولانی اجازه فکر کردن نداشتم. در آنجا انسانها را مجبور میکنند و مکانیزمهایی را به کار مییگیرند تا انسان قبل ازهر چیز زندانی افکار و اندیشه خود است. زندانی که گاه احساس میکنی زندان بانش خودت هستی. خیلی از اوقات از فرط استیصال وقتی خبر فوت یکی از اعضا را میشنیدم در دل میگفتم خوش به حالش راحت شد. احساس میکنم با ورود به دنیای آزاد و فرار از آن جهنم لعنتی بار دیگر متولد شدم.

blank

مهرداد امیری عضو دیگری از سازمان است که این شانس را پیدا کرده تا بتواند از جهنم اشرف بگریزد. وی اهل کرمانشاه است وهمراه خواهرش ابتدا به ترکیه و سپس توسط سازمان با یک کشتی از دوبی به عراق آورده میشود. اومیگوید: "اصلا چنین تصوری از زندگی در پادگان اشرف را نداشتم و فکر نمی کردم که ارتباط افراد با جهان خارج قطع باشد. من در پادگان اشرف مرگ تدریجی را لحظه به لحظه به چشم میدیدم ولی آنچه انسان را جدا از شرایط سخت زندگی روزمره رنج میدهد دروغ بافی ها و وعده های پوچ و توخالی مسئولین سازمان و رهبر آن مسعود رجوی است. از همان ابتدای ورود به تشکیلات سازمان از لحاظ روانی چنان روی انسان کارمیشود که انسانها واقعیت ها را وارونه میبینند و همان را برای دیگران وارونه جلوه می دهند. این بزرگترین هنر مسعود رجوی است که هزاران نفر از اعضا را در طی سالیان در پادگان اشرف به خود مشغول داشته و هر روز آنها را در سراب سرنگونی و پیروزی و رفتن به ایران به بازی میگیرد. اعضا مجبور هستند که روزانه تمامی تصورات ذهنی خود در رابطه با عواطفشان به خانواده عشق و امید به زندگی را به تصویر کشیده و به مسئول مافوق خود گزارش نمایند و این آنچیزی است که در پادگان اشرف به آن انقلاب مریم میگویند و در حقیقت انقلاب مریم ظرف و وسیله ایست که مسئولین سازمان با اهرمی به نام عملیات جاری ذهن انسانها وهر آنچه در طول روز در آن میگذرد را شکار میکنند. قرارگرفتن دراین ظرف (عملیات جاری) باورکنید از100 بار شکنجه فیزیکی بدتر است و زخم و آسیب های ناشی از آن تا سالیان بر روح و ضمیر انسان باقی میماند. شرکت نکردن در عملیات جاری از طرف رجوی مرز سرخ اعلام شده است و میبایست تحت هر شرایطی حتی در بستر بیماری در آن شرکت نمود. در این نشست فرد حق کوچکترین دفاعی از خود ندارد وتحت تاثیر القائات جمع مشخصی است که رجوی آنها را سلطان نصیر یعنی حاکمان بلامنازع بر روح و روان انسانها نامیده است. ما دراین مناسبات عقب مانده نگه داشته میشدیم. شاید خنده تان بگیرد وقتی ازمن میشنوید که من و دیگر اعضای مستقر در این پادگان در عصر اینترنت و آخرین اکتشافات و اختراعات علمی از کار کردن با ریموت کنترل تلویزیون عاجزهستیم و موبایل را برای اولین بار بعد از خروج از سازمان در هتل به چشم دیده ایم. ما دقیقا ادامه تاریخی اصحاب کهف هستیم با این تفاوت که آنها در غار و ما در پادگان اشرف بودیم. اکنون خیلی خوشحال هستم که از آن جهنم گریختم. اگر چه کابوس آن را همچنان با خود حمل میکنم. ورود به دنیای آزاد برای من همیشه به مثابه یک آرزو و رویای دست نیافتنی می نمود و اکنون خدا را شکر میکنم که آن رویا و آرزو به واقعیت پیوست ومن توانستم دنیای آزاد را با تمام زیبائیهایش ببینم وازآن لذت ببرم. در این جا برای اولین بار توانستم خودم باشم و به آنچه که دوست دارم فکر کنم و طبق تمایلم عمل نمایم و آینده خود را خارج از تصوراتی که به من دیکته میشد رقم بزنم. برای من زنده شدن عواطفم نسبت به خانواده و عشق به آنها بزرگترین سرمایه ایست که توانستم به دست بیاورم و خیلی خوشحالم که به یاری خدا آینده ام اینگونه رقم خورد و پادگان اشرف و دنیای تنگ و تاریک تصورات باطل رجوی را برای همیشه پشت سر گذاشته ام و به تاریخ سپردم". ساعت 10 شب است خانواده ها برای خوردن شام و استراحت به مقری که از طرف دولت عراق برای آنها در نظرگرفته شده میروند. مقری کوچک با ابتدایی ترین امکانات زندگی. به هر حال آنها پذیرفته اند تا برای آزادی فرزندان خود همه مشکلات را به جان بخرند. شام ساده و مختصری خورده میشود و خانواده ها به تماشای برنامه تلوزیونی سازمان مشغول میشوند. آنها معمولا برای اینکه در جریان موضع گیری های سازمان نسبت به خودشان قراربگیرند هرشب برنامه تلوزیونی سازمان را تماشا میکنند. دریک لحظه چند نفر از اعضای سازمان در صفحه تلوزیون ظاهر میشوند. مجری برنامه تمامی تلاش خود را میکند که آنها را وادار به توهین و فحاشی به خانواده هایشان نماید. اضطراب و نگرانی کاملا در چهره هایشان مشخص است وهمگی بر اساس یک سناریوی مشخص شده صحبتهای یک سان وتکراری میکنند. یک نفر ازآنها به صدا در می آید. اینها خانواده های ما نیستند. آنها ناپدری ونامادری ماهستند و قطع میکند. مجری برنامه که خانواده ها نام شومن این شوی تبلیغاتی را برای او انتخاب کرده اند با اشاره و تکان دادن سر و ابرو به اومیفهماند که باید ادامه دهد. اما سناریوی این شوهای تلویزیونی چگونه و در کجا و توسط چه کسانی تنظیم میگردد؟ و اصولا هدف از این کار چیست؟

خانواده، کابوس رجوی

مرتضی مرزدشتی یکی دیگر از نفراتی است که در طی ماه های اخیر از سازمان گریخته است. وی به ما توضیح میدهد: "ازطرف فرمانده بالاتر به افرادی که خانواده هایشان به درب قرارگاه اشرف آمده اند ابلاغ میشود تا جهت توجیه به مقر49 در حوالی میدان گلها که مسئول آن فرشته یگانه است بروند. این افراد سپس تحت کنترل فرماندهانشان به مقر 49 به دفتر فرشته یگانه آورده میشوند. در اتاق فرشته یگانه افسران امنیت و مسئولین قدیمی مرد سازمان نیز حضور دارند. درآنجا ابتدا به اعضا گفته میشود که چه کسانی از اعضای خانواده برای ملاقات آنها آمده اند. مسئولین سازمان معمولا از طریق پرسنل نظامی عراقی یا بلندگوهای خانواده ها و یا عکسهایی که بر درب قرارگاه نصب شده از مشخصات خانواده ها اطلاع پیدا میکنند. در مقر49 فرشته یگانه از کلیه اعضا میخواهد که در یک مصاحبه تلویزیونی شرکت کنند و بر علیه خانواده ها موضع گیری نمایند. از این نقطه شستشوی مغزی اعضایی که خانواده هایشان برای ملاقات آمده اند شروع میشود. فرشته یگانه خطاب به افراد حاضر میگوید: "شما این شانس را پیدا کردید که وارد یک صحنه جنگ با رژیم و وزارت اطلاعات بشوید و این شانس نصیب هر کسی نمی شود و این افراد در ظاهرخانواده های شما ولی در حقیقت مزدوران وزارت اطلاعات هستند. آنها با زور و فریب و پرداخت پول به اینجا آمده اند. باید با تمامی توان برعلیه آنها دست به افشاگری بزنید". سپس این افراد دسته بندی میشوند برخی ازاعضا که حاضر به انجام مصاحبه نمی شوند از مابقی نفرات جدا میشوند و مابقی به فضای باز در مقرها یا سالن اجتماعات یا سالن غذاخوری برده میشوند و ریل فیلم برداری و مصاحبه شروع میشود. گاه به دلیل اینکه نفرات تمایل زیادی از خود نشان نمیدهند کار مصاحبه و فیلم برداری سه تا چهار ساعت طول میکشد و یا چندین بار مصاحبه قطع شده و نکاتی را که اعضای مصاحبه شونده فراموش کرده اند تا در حین فیلم برداری بگویند مجددا به آنها یادآوری میشود و برخی اوقات به دلیل بهم ریختگی فرد مصاحبه شونده مصاحبه قطع شده و به روز بعد موکول میگردد. سوالات و جوابها از طرف فرمانده بالاتر بصورت مکتوب شده و در اختیار مجری و فرد مصاحبه شونده قرارمیگیرد که میبایست توسط آنها حفظ شود". در داخل کانکسی که خانواده ها مشغول تماشای مصاحبه هستند سر و صدای اعتراض بلند میشود. پدری با صدای بلند فریاد میزند: "خدا مسولین سازمان را لعنت کند که این چنین فرزندان ما را در مقابل ما قرارمیدهد". مادری میگوید::مگرنمی گویید که فرزندان ما نمی خواهند با ما ملاقات کنند وما ناپدری و نامادری آنها هستیم؟ اگر راست میگویید بگذارید همین حرفها را در یک ملاقات حضوری و رو در رو به ما بگویند. چرا آنها را مجبور میکنید در یک برنامه ضبط شده تلویزیونی به ما فحاشی کنند؟" خانواده ها مطمئن هستند که فرزندانشان بالاجبار به این مصاحبه تلوزیونی آورده میشوند. خانم عبداللهی وارد میشود. وی مادر امیر اصلان حسن زاده است که بیش از ده سال است در اسارت مسعود رجوی است. خانم عبدللهی بیش از 10 ماه است که درمقابل درب پادگان اشرف برای آزادی فرزندش متحصن شده است و به همین دلیل به عنوان سمبل مقاومت خانواده ها شناخته میشود. رجوی کینه عجیبی نسبت به وی در دل دارد و در نشستهای مختلف بارها وی را تحلیل کرده و بدترین توهین ها را در حق وی روا داشته است. گذشت زمان، وضعیت نامناسب جوی، امکانات محدود و حتی بیماری نتوانسته اند کوچکترین خللی در عزم و اراده آهنین او برای تلاش در راستای آزادی اعضای تحت اسارت در قرارگاه اشرف ایجاد کنند زیرا تنها برای ایشان آزادی فرزندش مهم نبوده بلکه او تمامی اعضای اسیر را فرزندان خود میداند. خانم عبدللهی به دلیل مقاومت و ایستادگی قهرمانانه اش به یک شخصیت بین المللی تبدیل شده و به خاطرهمین خصوصیت احترام مقامات محلی و نظامی عراقی را برانگیخته است. وی میگوید تا زمانی که یک عضو سازمان دراشرف تحت اسارت است بر سر خانه و زندگیش در ایران باز نخواهد گشت. او میگوید: "من سرنوشت و زندگیم را با این بچه ها پیوند زده ام و در اینجا خواهم ماند تا وقتی که درب پادگان اشرف گشوده شود و افراد دست در دست یکدیگر دست افشان و پای کوبان از اسارتگاه رجوی خارج شوند. رجوی بیهوده تلاش کرده و میکند که عواطف و عشق به خانواده را در بچه ها بکشد. ما با مقاومت و ایستادگی مان بار دیگر جوانه های عشق و محبت را در قلب بچه ها خواهیم کاشت. زمستان سرد و سیاه رجوی سپری خواهد شد و بهاران سر سبزآزادی بار دیگر بروی بچه ها لبخند خواهد زد". سرکارخانم عبداللهی در حالی که اشک شوق درچشمانش حلقه زده میگوید: "من با خود عهد بستم که بر قامت یکایک این مردان و زنان اسیر رخت عروسی بپوشانم". وی دیگر کمتر به فرزند خود فکر میکند و در مقر مسئولیت سنگین میزبانی خانواده ها رابرعهده دارد و شبانه روز برای فراهم کردن وسائل آسایش آنها تلاش میکند. وی با تمامی وجود همانند یک چراغ روشنی بخش مسیر خانواده ها است. کم کم خود را آماده خداحافظی میکنیم در حالی که یک احساس انس عجیبی به آنها پیداکردیم. خانم کردمیر و خانم میرزایی نیز از همراهان همیشگی خانم عبداللهی هستند که وی را در این مسیر همراهی کردند. در مسیر حرکت به سمت خودرو به احمد هاجری برخورد میکنم. وی مشغول جوشکاری یک دکل است وی بیش از 6 ماه است از ایران به درب قرارگاه اشرف آمده و با تمام وجود وقت خود را دراختیار تامین رفاه خانواده ها گذاشته است. برادر ایشان علی هاجری بیش از20 سال است که در پادگان اشرف تحت اسارت میباشد. احمد هاجری در ابتدا برای ملاقات و دیدن برادرش به اشرف آمد ولی بعد از دیدن وضعیت خانواده ها تصمیم گرفت که در آنجا بماند وخانواده ها را در مسیر آزادی فرزندشان کمک نماید. خودروی ما آرام آرام از مقر دور میشود در حالی که آخرین نگاهم را به سمت درب پادگان می اندازم انبوهی ازخانواده ها تجمع کرده و شعارهای آنها از دور به گوش میرسد. ملاقات حضوری حق مسلم ما است. و در حالی که خودروی ما رفته رفته از درب پادگان فاصله میگیرد این صدای خانم عبداللهی بود که درگوشم طنین اندازشد: "با خود عهد کردم که بر قامت یکایک این مردان و زنان رخت عروسی بپوشانم". وارد جاده اصلی میشویم در حالی که یک حس ناشناخته به من میگوید که محقق شدن چنین روزی چندان دور نیست.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا