پایان تاریخ مصرف وشروع باج گیری مجاهدین

از سال 1372 فضای سیاسی ایران طوری شد که رجوی حتی با چهره عوض کردن نتوانست در کشورهای غربی قدعلم کند چون تمام شعارهایی که رجوی علیه ایران می داد انتخابات بعدی ایران آن را تخته کرد. رجوی می گفت اعدام برای سیاسی ها وجود دارد، از این طرف اعلام شد درب زندانها برای بازدید باز است ومی گفت باید از اعدامی ها سوال کنید اگر سیاسی باشند که آنها درست می گویند و مسئله حقوق بشری و… حل شد و رجوی دید که در غرب کسی برای اینها تره هم خرد نمی کند و مریم هم که در خط اول جهبه رفته بود راه را برای سرنگونی باز کند به بن بست خورد و دید که راه سرنگونی برای همیشه بسته است و طوری بسته شده که حتی رقص رهائی زن مجاهد که صف تا تهران را ایجاد کرده بود و یا کنسرت های مریم با شعار آزادی زن یا همبستگی برای سرنگونی , جبهه آزادی برای زن ها در ایران جواب نداد و دست از پا درازتر به اشرف برگشت و این برگشت را رجوی جشن گرفت که زمینه سیاسی برای سرنگونی توسط مریم فراهم شده و شما نیروها باید راه را برای وصل مقاومت با مردم از طریق مرز ایران و عراق باز کنید و این به معنای رفتن به دنبال نخود سیاه بود تا خودش در آرامش رقص رهائی باشد و برای به هم زدن پیروزی مردم در انتخابات 76 که رجوی را خیلی ناراحت و عصبی کرده بود دست به عملیاتهای کور زد که چند نفر از شهروندان ایرانی هم در آن عملیات ها خسارت دیده و یا کشته و زخمی شدند. رجوی یک چیز را می دانست اما دیگر به خود اجازه نمی داد که بگوید تاریخ مصرف شعارها به پایان رسیده است و الان تکرار شعارها به نفع ما نیست به همین خاطر سرکوب در درون فرقه به اوج رسید. شما حساب کنید که یک نفر حدود 20 سال در درون تشکیلات باشد ولی به آن اعتماد نشود چه اتفاقی می افتد. در درون فرقه هم اینطور است مثلاً نفرات شورای ملی مقاومت حدود 27 الی 28 سال با این گروه آمده , اگرچه نباید به آنها گفت عضو شورا , اما صوری هم شده باید رجوی به آنها اعتماد می کرد اما به آنها با دید پیراهن نچسب نگاه می کند و موقع حضورشان در عراق حتی در آن سالها که درب بسته بود نمی گذاشت با نفرات قرارگاه باشند و می گفت چون در آموزش هستند وقت دیدار ندارند. می دانست که اگر نفرات کمپ اشرف با آقای هزارخانی , خانم متین دفتری و هشترودی مشکلات و سرکوب ها را در میان بگذارند داستان دیگری خواهد شد و به همین خاطر اجازه حضور آنها گرفته شده بود و چون در خارجه آزادتر بودند و می توانستند جلوی خیلی چیزها را در اشرف بگیرند اما رهبر فرقه می دانست که حضور آنها در بین نفرات به شل شدن سرکوب در داخل خواهد انجامید به همین خاطر در حضور اندک نفراتی که مریم و مسئولین انتخاب می کردند در کنار آنها به عنوان محافظ اعضای شورای ملی مقاومت عمل می کردند و این چهره فریبکاری همیشه در رهبران دیکتاتور و استبداد و رهبران فرقه ها وجود دارد. بلی لاپوشانی رجوی برای اعضا در همه جبهه او هم وجود داشت و از حضور خانم هشترودی حتی در جلسه شورای ملی هم راضی نبودند چرا که به مریم به عنوان یک زن نگاه می کرد و او را به عنوان بت زنها نفر برتر قبول نداشت و چون در فرقه باید بت بزرگ (مریم) را پرستش می کردی و او آن را قبول نداشت, به همین خاطر راضی نبودند ایشان در جلسه های شورا حضور داشته باشد.
اما حرف من اینها نبود بحث درون فرقه مرا به سمت شورا و اعضای آن کشاند تا بتوانم بحث اصلی را بیشتر و راحت تر توضیح دهم. رجوی بعد از برگشت مریم برای اینکه در درون تشکیلات فرقه بگوید من شکست نخورده ام دست به یک انقلاب به نام دیگ زد وآن را پایان اختفاء اعلام کرد و مقرهای موجود در وسط فیلق ها را فعال نمود و تعداد انگشت شماری را برای شناسایی مرز می فرستاد و اسم آن را عملیات های سحر، گذاشته بود مرحله سرنگونی حکومت ایران و قرار بود راه را برای وصل ملت ایران به کمپ اشرف قلعه دایناسورهای تاریخ را باز کنند که نشد و شعار را عوض کرد، و اینبار شناسائی برای تهاجم را اعلام نمود که روزانه 10 نفر درجبهه های سابق ایران و عراق مشغول باز کردن معبر یا گذرگاه بودند و بقیه نیروها فکر می کردند واقعاً در مرحله سرنگونی است و آن اندک نفرات در جبهه ها شناسائی می کردند و یا معبر باز می کردند و این مرحله اگرچه برای روحیه و نا امیدی نفرات موجود در فرقه بود اما چون شعارها عملی نشد نفرات ناامیدتر از قبل شدند و حرکت های دیگری در بین نفرات پیش آمد و چون رجوی در این مدت برای نفرات در میدان مین های سابق قتل گاه ایجاد کرده بود واز طرفی هم به نفرات بی اعتماد بود باعث شد خود به خود این مرحله سرانجام نداشته باشد و به نظر من شعار فرقه ها در عمل ناتوان است و رجوی با اینکه در میدان اشرف در زمانی که درب اشرف بسته بود شعار می داد و نفرات فکر می کردند که درست می گوید ولی وقتی که به عمل رسید خود نفرات دیدند که رجوی فقط شعار داده وبه هر نحو رجوی می خواست خودی نشان دهد اما برای شناسائی و باز کردن میدان مین نمی توانست نفرات بیشتری ببرد می ترسید فرار کنند همه چیز مثل بادکنک بترکد وفقط صدایش به گوش برسد و این عمل باعث شد که نفرات دیگر از تشکیلات زده شوند.
بعد از این ماجراهای تلخ بود که در نشستها برای اینکه نفرات داخل سالن نشسته باشند درب ها را می بستند و یا در بیرون به نفرات تذکر داده می شد , چرا بیرون هستی و….چون کسی علاقه به صحبت های رجوی نداشت و می گفتند که صحبت ها تازگی ندارد و این حتی با فریب نفرات در ترکیه و پاکستان که به قرارگاه آمده بودند هم نتوانست توشه ای برای فرقه باشد. فشار آنقدر روی نفرات بالا بود که اگر رجوی یک لحظه اشتباه می کرد و فشار را از روی نفرات برمی داشت همه چیز تمام شده بود , برنامه کار از صبح ساعت 6 تا 11 شب بود هر روز نشست های انتقادی ,غسل روزانه , غسل هفتگی , نشست سرکوب جمعی و عملیات جاری راه انداخته بودند که بتوانند نفرات را زیر ذره بین خود نگه دارند. هرکس مریض می شد باید اول بیدار می شد و می رفت به بیرون از آسایشگاه و بعداً اگر اجازه می دادند به دکتر برود و اگر تشخیص داده می شد که بیماری حاد است و احتیاج به استراحت دارد استراحت داده می شد آن هم فقط 1 روز چون دکترها هم توجیه شده مریم بودند و به آنها هم گفته شده بود مریض نداریم فقط بهانه است. دکترها هم کسی را معالجه نمی کردند فقط می گفتند چیزی نیست چون مریم گفته بود باید آنقدر کار کنند تا در کار بمیرند پس تا مرگ دکتر نیاز نبود و مارک نفراتی که کمردرد و…. داشتند این بود که شما مشکل "ج" دارید به خاطر آن است.
اینجا روشن می شود که درون فرقه تا چه حدی برای نفرات سخت بود که برای سرگرم کردن, کارهای یدی ایجاد می کردند تا نفرات از فشار کار خسته و مغزشان کار نکند و فکرش فقط برای استراحت باشد که کی برای استراحت به آسایشگاه برود و نام این عمل شکوفائی انقلاب بود که این داستان باعث شد نفرات فساد اخلاقی مسعود را بدانند و امروز تازه آن صحبت ها که آن زمان محفل ما بود که ما قربانی فساد اخلاقی هستیم بیرون درز میکنند آن روز فقط اندک نفراتی صحبت می کردند و نام این هم محفل بود ولی امروز چه؟ آیا رجوی می تواند به اینها پاسخی داشته باشد. اگر دارد باید بدهد تا دیگران را قانع کند ولی می دانم که رجوی جوابی ندارد چون تمام این کارها برای آزادی و… نبود بلکه برای خودش بود که راضی بود در داخل قرارگاه همه نفرات بمیرند ولی کسی به بیرون از کمپ فرقه پا نگذارد و اینطور شد که سربه نیست کردن افراد شروع شد. نفرات قرارگاه شانس آوردند که داستان 11 سپتامبر پیش آمد و دولت صدام سقوط کرد وگرنه الان رجوی آنها را درو کرده بود و قرارگاه بدون نفر را حضور میلیونی اعلام می کرد تا بتواند خودش را اینطور رهبر سیاسی کند.
بلی امروز کف از روی آب کنار رفته و مشخص شد که در درون تشکیلات چه اتفاقاتی افتاده است طوری که دولت آمریکا هم حتی نتوانست بعد از چند سال خلع سلاح این گروه آنها را از لیست تروریستی در آورد چون حضورش در قرارگاه و شاید صحبت های حضوری نفرات باعث شد، ولی چرا حمایت می کند به خاطر فشار لابی هاست برای باج گیری اما کارت سوخته دیگر باجگیری ندارد و آمریکا خود بهتر می داند که در میان مردم ایران این فرقه اساساً جایی ندارد و بازی با کارت سوخته تکراری است و این باعث شد که ارتش آمریکا کمپ اشرف را به نیروهای عراقی تحویل بدهد و دیگر بازوی نظامی فرقه نتواند عملی انجام دهد. اگرچه برای دولت عراق مشکل خواهد بود چرا که بعثی ها راضی نیستند این گروه از عراق خارج شود چون بعثی ها حمایت مالی از این گروه می شوند ولی تنها راه برای این گروه این است که خود مقر را خالی کنند. بعثی های موجود در عراق و یا جنگ طلبان عراقی خود می دانند که دیگر در عراق حضور فرقه ای به نام سازمان مجاهدین ناراضی کردن ملت عراق و بخصوص کردها خواهد بود پس رجوی باید بداند موضع گیری علیه دولت ملی در عراق زوزه ای بیش نیست و روحیه دادن به نفرات زندانی که از خارج کمپ اطلاعی رسانی در فرقه ها ندارند آنها گرفتارشده اند.
سعید

خروج از نسخه موبایل