مجاهدین سازمانی انقلابی یا فرقه ای – قسمت چهارم

مغز شویی
شاید اصلیترین موضوعی که فرقه ها را از دیگر گروهها جدا میکند همین مسئله باشد. مغز شویی شیوه ایست که رهبران فرقه ها برای رسیدن به اهداف خطرناک خود بر روی کادرهای خود اجرا میکنند و آنان را حقیقتا به موجوداتی بی رحم، بی عاطفه، خشن، بی فکر و در یک کلام خطرناک و غیر عادی تبدیل میکنند!
نوک پیکان حمله فرقه ها بروی خصوصیات انسانی افرادیست که جذب آنان شده اند. آنان در طول زمان و بآهستگی با شیوه و شگردهای مختلف، با آموزشهای گوناگون سعی برآن داشتند که هر آنچه در دنیای عادی ارزش و محترم است را در ذهن نیروی خود به ضد ارزش تبدیل نمایند! مغز شویی بمانند ساختن یک ساختمان است. بایستی هر روز با کار مستمر آجر به آجر روی هم نهاد تا نهایتا به یک ساختمان رسید. در سازمان مجاهدین و بقول رجوی که همیشه یاد آوری میکرد: اصلی ترین کار مسئولین ما کار ایدئولوژیک که اسم مستعار آن مغز شویی بود است. یعنی تبدیل نیروها به افرادی که هر لحظه آماده انجام هر کاری در راستای خواسته های رجوی باشند!
این پدیده بطور کلی یک انطباق اجتماعی غیر قابل رویت است. کسی که در معرض این موضوع قرار گرفته است خود متوجه عملکرد این پدیده بروی خود در لحظه نیست! و در واقع شکستن فرد در درون خود بصورت تدریجیست!
در سازمان مجاهدین تمامی چیزهایی که که در هر سازمان اجتماعی یا هر گروه سیاسی و حتی افراد عادی در تمامی جوامع محترم و با ارزش است، در این سازمان یک ضد ارزش مطلق محسوب میشود. برای نمونه خانواده که مقدس ترین و پایه ای ترین نهاد جامعه است مرکز فساد و کانون بهره کشی انسان از انسان محسوب میشود. دراین راستا استدلالهای خاص خودشان هم برای متقاعد کردن نیروهایشان دارند. مثلا میگویند: هیچ انسانی در جهان فی نفسه دارای هویت نیست. هر انسانی هویت خود را از رهبری عقیدتی اش میگیرد. و هر انسانی هم که رهبری نداشته باشد بمانند برگی است که با هر بادی به هر طرف پرتاب میشود. با این تعریف همه افراد بایستی اولا رهبری داشته باشند. دوما وضعیت خودشان را متناسب با آنچه رهبری از آنان میخواهد تنظیم کنند.مثلا دلیل حرام بودن خانواده از دیدگاه رجوی اینست که خانواده زن را مجبور میکند که تمام عواطف و عشقش را معطوف به شوهرش، به بچه اش وزندگی اش کند و این چیزی است که باعث قفل شدن انرژی زن میشود. از دیدگاه رجوی زن در آخرین لایه قلب و احساسش شوهرش را نشانده است و اگر روزی مجبور شود بین شوهر یا رهبر یکی را انتخاب کند قطعا او شوهرش را انتخاب میکند و این به مزاج آقای رجوی سازگار نبود. بهمین دلیل بود که تمام زنان مجاهدین از شوهرانشان مجبور به طلاق شدند و همه به حریم رهبری آمدند. یعنی امضاء خون و نفس که دیگر جسم زیر آنست را به رجوی دادند. از دیدگاه رجوی زن بایستی فقط در خدمت رهبری یعنی خودش باشد و تمام عواطف و عشقش را معطوف باو نماید. از طرف دیگر مرد هم از دیدگاه ایشان وضعیت بهتری ندارد. مرد عادی در جامعه از دیدگاه رجوی بمانند یک فرد استثمارگر، متجاوز، حق خور و یک نرینه وحشی است که تمام هم و غمش بهره کشی از زن است و میخواهد سر او را در آخور کرده و وی را به زیر هژمونی خود درآورد.
پایه و اساس حرف رجوی در رابطه با انقلاب باصطلاح ایدئولوژیک در یک جمله همین بود.اکنون باین توضیحات وباین اصل نیروها موظف هستند که ساعتها، روزها و بی اقراق هفته ها و ماهها در خصوص این صحبت ها فاکتهای اثباتی از خودشان بروی کاغذ بنویسند و در جمع بخوانند. نیروها هم بدلیل جبری که در تشکیلات حاکم بود برای گذراندن ایام هم که شده اینکار را انجام میدادند. غافل از اینکه بدلیل تکرار و بدلیل فشاری که ناخواسته بروی ذهن و فکر خود برای استخراج مواردی که همخوانی با موضوع بحث داشته باشد این بحث ها درذهن آنان حک میشد و ناخواسته به طرز فکر آنان تبدیل میگشت. البته هر کس هم که بتواند نمونه های بیشتر و بهتر بنویسد از مقام و ارزش بالاتری در تشکیلات برخوردار خواهد شد. و همین حس بی تاثیر نبود که نیروها برای رسیدن به مدارهای بالاتری از رده تشکیلاتی حتی اگر درونی به آن بحثی که مطرح شده بود اعتقادی نداشتند ولی تظاهر به یگانگی با بحث مطرح شده میکردند.
در سازمان مجاهدین بدلیل تجربه بالای آنان در کار تشکیلاتی، سر موضوعات گوناگون قبل از اینکه آنرا بطور عمومی در مناسبات تشکیلاتی مطرح کنند، در سطوح بالاتر ساعتها و روزها بحث و نشست برگزار میشد و نهایتا تصمیم گیری میشد که چطور این یا آن موضوع عمومی شود. پس از عمومی شدن هر موضوعی هم از نیروها خواسته میشد که با انرژی گذاری و صرف وقت بسیار با نوشتن گزارش، بحث باصطلاح جدید را اثبات کنند. برای این قبیل کارها هیچ محدودیتی نبود چون بقول رجوی اصلیترین کار مسئولین، کار ایدئولوژیک یعنی همان کار تغییر نگرش نیروها که در بالا بدان اشاره کردم میباشد!
از دیگر موضوعاتی که مجاهدین با نشستهای بسیار سعی بر آن داشتند که ارزش و جایگاهش را در ذهن نیروها تغییر دهند بحث خانواده ها و پدران و مادران بود.آنان اینرا در نشست های عمومی در ذهن نیروهایشان جا می انداختند که حتی پدران و مادران ما که در ایران و در زیر پرچم جمهوری اسلامی زندگی میکنند خواسته یا ناخواسته مزدور هستند و آب به آسیاب دشمن میریزند! و اینطور استدلال میکردند که با آمدن این پدران و مادران برای ملاقات حس زندگی طلبی در بین نیروها زیاد میشود و هر آنچه ما را به سمت زندگی سوق دهد حرام است. یا مثلا میگفتند که این خانواده ها که به اینجا می آیند بمانند پلی هستند که ما را به دنیای بیرون وصل میکنند. پس بایستی به آنها مرز جدی داشت. بهمین دلیل هم بود که وقتی خانوادهای ما برای دیدن عزیزانشان به پشت درب اشرف رفتند نیروها را مجبور کردند علیه پدران و مادران خود فحش و ناسزا بگویند. یعنی در مغز نیروی خود با ساعتها نشست و صرف وقت فرو کرده اند که کسانی که پشت درب اشرف ایستاده اند وخواهان ملاقات با شما هستند نفرات اطلاعات رژیم هستند و ما با رژیم مرز سرخ داریم و فقط زبان قهر و گلوله بین ما وجود دارد! بهمین دلیل هم هست که من واقعا خودم شاهد بودم که بعضی از بچه ها بافتخار تعریف میکردند به برادرم گفتم: مزدور، پاسدار چرا با لباس پاسداری نیامدی و آنچنان با لذت اینرا تعریف میکرد که ذره ای حتی تناقض از این حرف زشتی که زده بود در او دیده نمیشد!
مجاهدین کلا برای مغز شویی نیروهای خود یک تئوری بنام تئوری انقلاب تعریف کردند که تمام مسائل تشکیلاتی و درونی خود را باین تئوری حل و فصل و بنوعی بخورد نیروهایشان میدهند. اگر بخواهیم در یک جمله بگوییم که این انقلابی که اینهمه مجاهدین از آن تعریف میکنند چیست؟جواب بسیار ساده است. وسیله ای است که انسان متفکر،عاقل و کارآمد را به انسانی ترسو، ناتوان، ماشینی و بشدت وابسته تبدیل میکند و این دقیقا همان چیزی است که رجوی میخواهد! از دیگر شیوه هایی که تمامی فرقه ها مانند مجاهدین برای هر چه بیشتر تحت کنترل داشتن نیروهایشان بدانها متوسل میشوند اینست که شرایطی را بوجود می آورند که اساسا نیروها هیچ ارتباطی را با جهان خارج از خودشان نداشته باشند.گوش دادن به رادیو ممنوع و حرام اعلام میشود. خواندن نشریات یا روزنامه های بیرونی بشدت ممنوع است. تماشا کردن برنامه های تلوزیونی حرام است. اجازه داشتن کامپیوتر و متصل بودن به اینترنت و هر آنچه از این قبیل است مطلقا ممنوع است و… شما تصور کنید انسانی که ماهها و سالها از حداقلهایی که ضعیفترین انسانهای هر جامعه ای بآن دسترسی دارد محروم باشد بمانند کسی است که سالها در سلول انفرادی بدور از جامعه بوده میشود. این شخص به یک انسان عقب مانده ای تبدیل میشود که حتی قدرت تفکر هم نخواهد داشت یا اگرهم تفکری بکند در همان حدیست که به او اجازه داده شده و در حدی است که مغز او رشد کرده است. مثل بچه ای که فقط تا کلاس پنجم دبستان اجازه تحصیل باو داده شود. خوب در همین حد هم توان تجزیه و تحلیل مسائل را دارد و لاجرم مجبور میشود به هر آنچه از بیرون خودش باو میگویند اقتدا کند. یا مثلا در مجاهدین پیوسته این موضوع گفته میشود که بایستی تمام رفتارهای گذشته خودت را نفی کنی و با ارزشهای سازمان از خودت انسان دیگری بسازی!همین موضوع باعث ایجاد تناقض رفتاری شدید در افراد میشد. تا جایی که بعضا کارشان به اختلالات روانی جدی میرسید.مثلا هر فردی در جامعه متناسب با سن و سال، تحصیلات، شغل و… شخصیتی برای خود تعریف و بر اساس آن با جهان خارج از خود تنظیم رابطه میکند. در مجاهدین این حرفها معنی ندارد. مثلا پنج شنبه شبها بازی جمعی در سالن عمومی بر پا میکردند که باصطلاح برای روحیه و رفاه نیروها باشد. بعضا بازیهای بسیار سبک و سطح پایینی را انتخاب میکردند و مثلا اینطور هم نبود که هر که بخواهد بازی کند. در تشکیلات بازی کردن هم زوری است. از یکنفر که سن و سالی ازش گذشته بود و اصولا و همیشه آدم جدی بود میخواستند که وارد میدان بازی شود و با افرادی که شاید هم سن و سال بچه اش بودند بازی کند. و وای بحال کسی که تقابل میکرد و از این کار امتناع میورزید. بشدت در نشست جمعی باو برخورد میشد که در تو رگه های عادیگری، شخصیت طلبی و ارزشهای دنیای بیرون بوده که از بازی استقبال نکردی! و این البته تمام ماجرا نبود.ایشان بایستی در نوبتهای متوالی فاکتهای متعددی از شخصیت طلبی و هر آنچه باو نسبت داده شده بود نوشته و در نشست های مختلف بخواند و جمع هم نظرشان را در رابطه با گزارشات او بدهد و در بازی جمعی های زیاد خود پیش قدم بازی جمعی بشود تا نشان بدهد از این بحث بخوبی عبور کرده است. و این البته یک مورد بود در تمامی موارد همین داستان اتفاق میافتاد. بطوریکه فی الواقع بعد از مدتی در این افراد دو شخصیتی بودن و تناقض رفتاری مشاهده میشد! یا مثلا از دیگر مواردی که در سازمان زیاد دیده میشد این بود که اگر در کسی نقطه قوتی حتی تخصصی و فنی دیده میشد سعی براین داشتند که این قوت وی را کمتر برجسته کنند و در بسیاری از موارد هم زیر آب آن تخصص را میزدند. برای اینکه هیچ اعتماد به نفسی در افراد تقویت نشود.مثلا بخوبی بیاد دارم یکی از نیروهای جدید در نشستی میگفت: من در ایران پیمانکار بودم. پروژه های بزرگ لوله کشی، آپارتمانهای چند طبقه بر میداشتم و چندین کارگر برای من کار میکردند.ولی اینجا که میخواهم یک کار ساده انجام بدهم احساس میکنم که هی مرتکب اشتباه میشوم.احساس میکنم که مرتب بایستی از فرمانده و مسئولم سوال کنم که اینطوری خوبه؟ چطوری بهتره؟ و مسئول نشست هم اینرا بپای پیشرفت تشکیلاتی وی میگذاشت و میگفت: تو در ایران به نقطه خارج از خودت وصل نبودی بهمین دلیل هر کاری بدون داشتن شاخص و راهنما انجام میدادی. ولی اینجا تو از کانال مسئولت به رهبری وصل هستی و همین باعث میشود که تو کارهایت را با وی چک کنی! و آنچنان در این رابطه توضیح و تفسیر داده میشد که فی الواقع آن شخص هم میپذیرفت که همین درست است.و پس از مدتی همین فردی که در جامعه فردی توانمند و مسئله حل کن بوده، به یک فرد بی اعتماد به نفس و دست و پا چولفتی تبدیل میشد. که بنظر من مهمتر از اینکه توان اجرایی آن فرد کمتر یا بیشتر شده اینست که آن فرد بلحاظ فکری میپذیرفت که این شیوه ای که مجاهدین میگویند درست است و حتی از این بحث دفاع هم میکرد و واقعا شاهد بودم که پس از مدتی آن فرد خود زیر آب گذشته خود را میزد و میگفت من کارکردن را دراینجا یاد گرفتم و پنداری فراموش کرده بود که خودش روزی از مسئله ای عکس گفته امروزش رنج میبرده! یعنی در طول زمان و بقول رجوی خائن با انجام کارهای ایدئولوژیک یا همان شستشوی مغزی طرز فکر افراد را تغییر میدادند و ارزشها با ضد ارزشها جابجا میشدند. که البته مجاهدین هم دقیقا همین را میخواستند.
بطور خلاصه و بدون تردید یکی از حرفه ای ترین فرقه ها در شستشوی مغزی افراد در جهان سازمان مجاهدین است. آنان بااستفاده از بحث های تئوری و صرف وقت بسیار و با کمک گرفتن از مباحث علمی و دانشگاهی که البته با تغییر آن مباحث به نفع خودشان، بواقع انسانهایی را تربیت کردند که زمانی برای آنچه بدان اعتقاد داشتند حتی عملیات انتحاری میکردند. اما با گذشت زمان و بنا بآنچه خودم شاهدش بودم شاید نزدیک به 90 درصد کادرهایی که زمانی آماده انجام هر ماموریتی برای این سازمان بودند به کسانی تبدیل شده اند که کمترین اعتقادی به سازمان و رهبری آن ندارند و مترصد فرصتی برای رهایی از آن جهنم میباشند. در یک کلام حنای رجوی دیگر برای رنگ کردن سر خود و نزدیک ترینهایش هم رنگی ندارد.
ادامه دارد… باقری

خروج از نسخه موبایل