غار مجاهدین

سی سال قبل توی یک صحرای خشک و بی آب و علف، مردی پیروانش را جمع کرد و به آنان خطاب کرد که این جا، محل زندگی و رزم ما، مرکز ثقل زمین است! این که آن صحرای خشک در خاک عراق بتواند مرکز ثقل زمین باشد، از نظر پیروانش چیزی تازه اما رد کردن آن نیز مجازات دنیوی و اخروی به دنبال داشت! بدین سبب و منافعی که پیروانش به دنبال چنین باورهای بیهوده ای دریافت می کردند، باور کردند که آن جا مرکز ثقل زمین و مقدس ترین محل برای زیستن و مردن و رستگارشدن است. رهبر وقتی دانست که همه شک ها و تردیدها و انتقادات پیروانش نه در راستای رد، بلکه در راستای یقین و باور چنین توهم جدیدی است، ادامه داد، از این جا بود که نوح پیامبر خدا وقتی فهمید همه جای جهان را آب و طوفان فرا خواهد گرفت، با اندک یاران صدیق و وفادارش، و برای نجات آنان شروع به ساخت کشتی ای عظیم کرد تا همه پیروان و سایر جاندارانی که می بایست نجات یابند، در آن کشتی جای دهد. این مرد که بعضی وقت ها از عرش پایین آمده و به جای پیامبران مختلف می نشست و این بار جای پیامبری چون نوح نشسته بود، دقیقاً بیست سال قبل بود و در آن تاریخ او پیشگویی کرد که عنقریب طوفان خواهد آمد و همه جا را آب فراخواهد گرفت و تنها این ما هستیم که با همه نفرات مان نجات خواهیم یافت و به سمت نجات ملتی دیگر پیش خواهیم رفت. در آن ایام همه پیروان آن مرد در آن صحرای خشک حدود دو هزار تن، اعم از زن و مرد بودند. بنا بر آن چه که آن مرد پیشگو گفته بود، عنقریب همه جهان را طوفان و آب فراخواهد گرفت، اتفاقاً هیج جای جهان را آب فرانگرفت، الا همان جایی که قرار بود سکویی برای نجات جانداران زمینی و پیروان خالص و وفادارش باشد، طوفانی فراگرفت که این طوفان طی دو دهه سال اخیر آن نقطه را رها نکرد و انگار سر آرام و قرار ندارد. بدین سبب و پیشامدی که روی داد، رهبر از ترسش ناچار شد خود به درون غاری تاریک و اعضایش را درون قلعه ای الموتی و تاریک تر زندانی کند. او اما هم چنان در فرار به پیش، اصرار دارد که همه جای جهان را آب فرا گرفته و تنها نقطه سالم که می تواند سکویی برای نجات باشد، همان جاست که او و پیروانش اسیر جهل و تاریکی و طوفان هستند! یکی از قوانین تکامل و کائنات همین است. آدم هر چه که برای دیگران بخواهد، سر خودش خواهد آمد. از هر چه که فرار کند، اسیرش خواهد شد و النهایه، از گناه و کیفر می توان فرار کرد و مدتی بدون مجازات سر کرد، اما از دید خدا نمی توان پنهان شد و از مکافات نهایی فرار کرد. به هر حال رهبری که سال ها از ترس این که آدم بزرگی است و بایست از دیده های مردم و حتی خدا پنهان زندگی کند و زین سبب در غار هر چه آدم بخواهد می تواند انجام دهد، غار به زندگی جاودانی خود و حتی پیروانش بدل شد. آدم هایی مانند اصحاب فراموش شده، اگرچه فراموش شده نیستند اما تنها با سر و صدا و قال و مقال شان می توانند سودجویان و جنگ طلبانی را متوجه وجود غارنشینی خود کنند. رهبری با ساختن غار برای خود و اعضایش، کار را برای خود آسان کرد. پیروانش که در تاریکی نشسته اند، نمی توانند ببینند و بدانند که رهبر در زیر زمین مشغول چه بازی و چه کارهای نامشروعی است. پیروانی که نمی توانند ببینند و بدانند که بیرون از غار، دنیا به کجا رسیده و به کدام سمت در حرکت است. پیروانی ناآگاه و جاهل و عادت کرده به تاریکی، که تنها راه نجات خود را منوط به نجات دیگران می دانند. در حالی که رهبر غارنشینان مانند خفاشی می ماند که جز در ظلمات و تاریکی، قادر به زیستن و حتی رهبری آدم هایی که در روشنایی زندگی می کنند، نیست. این جاست که نور و حتی نور فانوسی کم سو، در ابتدا برای چشمانی که سالیان دراز به تاریکی عادت دارند، آزار دهنده ولی به مرور شفابخش خواهد بود.

خروج از نسخه موبایل