محسن انصاری هم به قربانیان فرقه رجوی پیوست

چندی پیشتر به اقتضای ترفند وحیله ونیرنگ ماهوی فرقه ها، سران بدنام فرقه رجوی محسن انصاری علیل وناتوان ودرحال مرگ را از روی ویلچر بلند کرده و روی صندلی نمایش دربرنامه سیمای آزادی نشاندند تا بگوید آنچه را که برایش دیکته کردند تا پس ازمرگش ناجوانمردانه بتوانند درراستای اهداف کثیف جاه طلبانه خویش بهره برداری کنند. درادامه آن سناریوی ازپیش تعیین شده مرگ محسن هم فرا رسید و به قربانیان فرقه رجوی پیوست وسران فرقه رجوی در انعکاس این خبر ابلهانه متذکرشدند " محسن انصاری زندانی دهه شصت دراثرسهل انگاری دولت نوری المالکی وعدم رسیدگیهای پزشکی وانتقال به بیمارستان بغداد جان سپرد و تاکید کرد که 50 تن دیگراز بیماران وخیم چنانچه رسیدگی ویژه نشوند به سرنوشت محسن انصاری دچارخواهند شد"!!؟؟ (نقل به مضمون) هرچند سران فرقه رجوی درقبال اعمال وموضعگیریهای خود هیچگاه پاسخگو نبودند ونخواهند بود ولیکن برای ثبت دردل تاریخ وروشنگری برای وجدانهای بیدار و آگاه بشری باید پرسید که دولت نوپای نوری المالکی واساسا دولت جدید عراق یحتمل متعاقب سرنگونی رژیم دیکتاتوری صدام به مسند قدرت رسید وچیزی حدود کمترازهشت سال است درحالیکه محسن انصاری که در دستگاه کنترل ذهن وتشکیلات مخوف با تحمل رنج ومشقت فراوان قربانی شد چیزی حدود 24 سال است که ویلچرنشین شده بود ولابد می توانستید درآن سالیان با کمک تمام عیار دولت وقت (صدام معدوم) وی را برای مداوا به بیمارستان بغداد و چه بسا به خارج ازعراق مشخصا کشورفرانسه روانه کنید جایی که محسن اقامت آنجا را داشت و به سهولت و با امکانات پیشرفته ترمیتوانست به قطع و یقین مداوا شود تا دچارمرگ زودهنگام نشود. خودم با شنیدن خبردرگذشت اندوهبارهمشهری ودوست سابقم محسن انصاری عمیقا متاثرشدم ومدام چهره نحیف وضعیف وی با بیشمار خاطراتی که با وی داشتم در ذهنم زنده و تداعی شد و اشکم درآمد.
محسن دربازگشت ازیک عملیات مرزی درسال 1366 دراثرشلیک ناخواسته درداخل خودروی آیفا ازناحیه کمر مورد اصابت یک گلوله قرارگرفت که موجب قطع نخاع شد وعملا ازکمربه پایین فلج وبرای همیشه ویلچرنشین شده بود. بعدازآن کسانی میتوانند عمیقا حس کنند که درمناسبات برمحسن چه گذشت که خود آن مناسبات فرقه ای را تجربه کرده باشند.
محسن مجبوربود که بسان همگان تابع برنامه روزانه ارتش رجوی باشد واز بیدار باش صبح تا یازده شب در تقلا باشد و شب نیز در نشست اجباری عملیات جاری حساب پس بدهد که کمکاری داشته و یا درخود بوده و یا وسط روز ساعتی را برای استراحت به آسایشگاه رفته است ومی بایست مارک تمارض را بپذیرد وبرایش توجیحی داشته باشد!!
یک مورد محسن میخواست با ویلچرخودش ازسه پله عبورکند تا به محل کارش پشت کامپیوتربنشیند ازدورشاهدش بودم دیدم به ضرب و زور از ویلچر پیاده شد و با چسبیدن به ویلچر بعنوان عصا تلاش میکرد که بسختی آ ن سه پله را طی بکند که تا خودم را به وی برسانم وکمکش کنم به ناگهان و بطرز دلخراشی نقش زمین شد که آه از نهادم درآمد خواستم کمکش کنم که با تاسف گفت ول کن خودم بلند میشم امروزتوهستی فردا چی!؟ باید بسوزم وبسازم…..
با هم به اتاق کارش رفتیم وهمزمان با راه اندازی کامپیوترخود با صدای لرزان گفت همین دیشب برایم دیگ گذاشته بودند و تعدادی ریختند سرم که چرا از پس ابتلاء نقص عضو برنمی آیی و طلبکارسازمان ورهبری هستی وکلی فحش وناسزا که از بیان آن شرم دارم…..
از وی پرسیدم مگرمورد خاصی ازت دیده بودند یا اینکه کسانی برای چاپلوسی علیه تو زده بود وگزارشی رد کرده بودند که جواب داد ازکسی باکی ندارم خودم درخواستم را خیلی شفاف البته تحت عنوان تناقض نوشتم وبه زهره بنی جمالی ازشورای رهبری ومسول امداد پزشکی دادم. وقتی دیدم مکث کرد، درادامه پرسیدم سرچه موضوعی تناقض نوشتی؟
اشک درچشمان محسن حلقه بست ودستش می لرزید نیم نگاهی به من دوخت وگفت توکه سالم هستی دست داری، پا داری برای چی کماکان اینجا هستی. بروپسر.خودتو میشناسم با اینها سازگارنیستی معطل چی هستی برو پیش امریکاییها وازآ نجا بروخارجه زندگیتو بکن…
با دست کشیدن به سرش گفتم بگومگه چیزی شنیدی چون همین هفته پیش درخواستمو از زهره کردم که به مسول بالاترفرشته یگانه برسونه که تصمیم نهایی خودموگرفتم ومیخوام به کمپ امریکاییها برم اگرهم موافقت نکنند گوشزد کردم که شخصا ازسیاج فرارکرده وخودم را به هرقیمتی به تیف خواهم رساند.
محسن وقتی رو راستی منو دید گفت که این روزها تودرجلسه عملیات جاری حضور نداری و تصمیمتو گرفتی که بری. درآن جلسه ضمن فحاشی به تو ازحاضرین خواستند که زیاد با تو رابطه نداشته باشند وتحویلت نگیرند خلاصه مواظب خودت باش. درادامه افزود که آره منهم در آن گزارش خواستم که برای مداوا به فرانسه برم ودیگراینهمه سختی رونمیتونم تحمل کنم که سرهمین قضیه تشکیل جلسه دادند ومنوسوژه کردند وحسابی زیرضرب انواع افترا واهانت قرار گرفتم و بشدت به هم ریخته هستم. هرچند محسن رفت وبنظرم راحت شد وبه آرامش رسید ولیکن نگران سایربیماران وخیم درپادگان اشرف هستم که دوبل شکنجه روحی و روانی و جسمانی متحمل میشوند ودرهمین فرصت ازدولت عراق ومسولین عراقی حفاظت اشرف مجدانه می خواهم که بخاطرزدن تودهنی به سران سازمان کما فی السابق به این طیف ازاسرای دربند پادگان اشرف توجه ویژه داشته باشند و بطور اورژانس واضطراری تحت پوشش اطبای بیمارستان بغداد قراربدهند تا سیه روی شود هرکه دراوغش باشد.
در پایان این ضایعه تاسف بار را به دوستان محسن ازاسرای ناراضی پادگان اشرف وخصوصا به خانواده داغدارانصاری تسلیت میگویم به امید آنکه سایراسرای دربند اشرف ازاین ضایعه وفاجعه دردناک درس عبرت گرفته وکمی به سرنوشت آتی خود بیندیشند وبیش ازاین تعلل نکنند وکافی است که برای رهایی خود ازچنگال دیوسیرتان خودرا به نیروهای عراقی ویا خانواده های مستقر و متحصن مقابل درب ورودی برسانند.

خروج از نسخه موبایل