نامه به ایوب آستا از اسیران فرقه رجوی

خدمت برادر عزیز و گرامی ام آقای ایوب آستا
سلام علیکم:
وقتی که قلم به دست می گیرم تا برای عزیزم نامه ای بنویسم تمامی حرف هایی که در دل دارم که بیان کنم، همه از یاد می رود و نمی دانم چه بگویم و چه بنویسم و از کجا شروع کنم چون درد دل ها زیاد است، چون قریب به بیست و شش سال است که از ما دوری اگر بخواهم همه حرف ها را بزنم نمی شود همه را بر روی کاغذ آورد فقط می توانم خبر سلامتی را عنوان کنم اینجا همه اعضای خانواده خوب هستند و هیچ گونه نگرانی و مشکلی ندارند جز دوری از شما که همه اعضای خانواده و فامیلان و دوستان را رنج می دهد که امیدواریم که هر چه زودتر به آغوش شان برگردی تا از نگرانی به در آیند.
ایوب جان اینجا چشم انتظار شما زیاد هستند که مهمتر از همه مادر است که برگردن همه ما حق دارد چون سختی زیادی را متحمل شده است با آن همه مشکلات ما را بزرگ کرده و آرزو زیاد داشته که در موقع پیری بتوانیم عصای دستش باشیم و کمک حالش باشیم. خودت هم خوب می دانی که چقدر شما را دوست داشت با رفتن شما همه آرزو هایش بر باد رفته الان پیر شده و خوب نمی تواند ببیند و تنها آرزویش دیدن شما است امیدواریم که این آرزویش را برآورده بکنید و بیایید تا این دم آخر شما را ببیند این کمترین کاری است که می توانید در حقش بکنید و این را می دانم که مرگ و زندگی دست خداست و هیچ کسی از فردای خود خبر ندارد پس چرا باید راه سخت را انتخاب کند وقتی که همیشه و در کنار خانواده براحتی زندگی کنند و از اوضاع همدیگر با خبر باشند و در سختی و مشکلات رفاه حال همدیگر شوند، از همدیگر فرسنگ ها دور باشند و چشم به کارهای نشدنی دوخته تا کاری که هرگز اتفاق نمی افتد، بمانند. چرا بر نمی گردی تا در آغوش خانواده قرار بگیری؟
ایوب جان خیلی از دوستان شما بر گشتند و دارند زندگیشان را می کنند و ازدواج کردند و تشکیل خانواده دادن دارای زن و فرزند شدند در کنار بقیه افراد جامعه براحتی زندگی می کنند بدون اینکه مزاحتمی برایشان ایجاد کنند خودت بهتر می دانی که آنجا شما هیچ کاری نمی توانید انجام دهید. جایی قرار دارید که دور تا دور شما را سیم خاردار کشیدند در واقع در زندان قرار دارید با این تفاوت که حداقل در زندان امنیت جانی دارند ولی شما همین امنیت را از خود گرفته اید گوش به حرف مسعود و مریم می دهید و در مقابل نیروی عراقی قرار می گیرید و با آنها درگیر می شوید به هر حال سرزمین متعلق به آنهاست و در مقابل شما می ایستند و عکس العمل انجام می دهند چون در داخل کشورشان قرار دارید.
انسان در موقع خوابیدن تمام کارهایی را که در روز انجام داده مرور می کند که کارهایی را که انجام داده کدام کارش خوب و کدام کار بد بوده تا فردا آن کار را تکرار نکند و آیا شما این چند سال یک شب موقع خوابیدن به کارهایتان فکر کردید؟
خواهش می کنم یک شب که شده از کارهای این چند سال فکر و مرور کنید؟ آیا هیچ وقت از خودتان پرسیدید که این چند سال چه کار مفیدی انجام داده اید؟
این چه شهری که آدمهایش نمی توانند از حال همدیگر با خبر باشند؟ وقتی که نمی توانید برگردید این حق را دارید که حداقل یک زنگ بزنید از حال خانواده تان با خبر شوید فکر می کنم این حق شما است که از خانواده تان با خبر باشید؟
وقتی که شما این آزادی را ندارید چطور می توانید برای دیگران آزادی بخواهید؟
وقتی که انسان خودش در بند گرفتار باشد باید تلاش کند تا خودش را از بند نجات دهند.
من اصلا اهل سیاست نیستم و از سیاست چیزی سر در نمی آورم ولی این را می دانم که مسعود و مریم شما را طعمه خودشان قرار دادند تا از این طریق بتوانند به اهدافشان برسند. خودشان در اروپا با بهترین امکانات زندگی می کنند ولی شما چی دارید؟
حتی حق تماشای تلویزیون را ندارید فقط آنچه را که خودشان صلاح دیدند برای شما پخش می کنند تا مبادا از دنیای بیرون با خبر شوید و وسوسه شوید و آنها را تنها بگذارید اگر چنین نیست چرا خودشان و فرماندهان رده بالا از پیش شما رفتند و در کشورهای اروپایی زندگی می کنند شما را بازیچه خود قرار دادند تا از این طریق به نوایی برسند و مظلوم نمایی کنند.
ایوب جان کجای اسلام نوشته شد که ازدواج کردن حرام است؟ چرا شما را از ازدواج منع کردند؟ ولی- در اسلام آمده است که انسان وقتی که ازدواج می کند دینش کامل می شود ولی همین اینجا شما یکی از کارهایی را که اسلام در این مورد تاکید می کند را سر پیچی کردید.
آیا منع کردن ازدواج فقط برای شما چند هزار نفری که در اردوگاه هستید، می باشد؟ چرا خودشان ازدواج کردند اگر حرام است باید برای همه باشد و نه برای دیگران؟
حدود بیست و شش سالی که در اختیار مسعود و مریم قرار گرفته اید هر روز و هر سال به شما وعده پیروزی می دهند که بزودی ایران را فتح می کنیم و در میدان آزادی جشن بزرگی بر پا می کنیم کو این وعده های پوچ و توخالی که می دهند؟ هر سال که می گذرد جمهوری اسلامی پایه اش محکم و محکمتر می شود چون ملت ایران آگاه و دانا هستند و هیچ وقت نمی گذارند کوچک ترین آسیبی به کشورشان بزنند. پس این آرزوهای رهبران شما پوچ و بی معنا و سرکاری است امیدوارم کمی به فکر خودتان باشید و یک تصمیم آگاهانه بگیرید و به آغوش خانواده تان برگردید.
به امید چنین روزی
بابل – برادرت کاظم آستا

خروج از نسخه موبایل