نامه خانواده آقای صالح به فرزندشان تقی صالح اسیر در فرقه رجوی

با عرض سلام خدمت پسرم! این نامه را از حال پدر و مادرت می نویسم، پدر پیر و مادری زمین گیر. پدری زحمت کش که روز و شب خود را با زحمت فراوان با کارهای کشاورزی می گذارند. همسایگان و فامیل گاهی از من می پرسند که از تقی چه خبر. و با بُغضی که 24 سال است که در گلویم مانده جواب می دهم خبری ندارم تقی جان من و مادرت از دوری شما پریشان و افسرده شده ایم با این وجود سعی می کنیم خودمان را نگه داریم و امیدوار هستیم که در آینده نزدیک شما را ببینیم. ما می دانیم که تو بدون اینکه بخواهی گرفتار فرقه شیطانی شده ای. مادرت می گوید تقی رفته بود برای میهنش بجنگد نمی دانم چگونه گرفتار از خدا بی خبرها شد. هر موقع اهل فامیل دور هم جمع می شویم نام تو را به زبان می آورند من و مادرت اشک در چشمانمان حلقه می زند و حرفی نمی توانیم بزنیم. به چه دلیل چند سال عمر خودت را با کلاه برداری و حرفهای پوچ و توخالی به هدر دادی برای کسانی که معلوم نیست چه هدفی را دنبال می کنند. من با کلی مشکلات جسمی فقط برای ملاقات با شما به عراق سفر کردم خودم را نزدیک دیوارهای قلعه مخوف و نفرین شده رساندم آرزو داشتم که شما را ملاقات کنم ولی متاسفانه با کسانی مواجه شدم که به من توهین می کردند و حریم حرمت من پیرمرد را نگه نداشتن. در مسیر پادگان اشرف با خودم فکر می کردم که بعد از چند سال تقی را می بینم و آن را در آغوش می گیرم. ولی عکس آن ثابت شد انسانی که انسان دیگری را درک نکند نمی توان به آن انسان گفت دقیقا سران پادگان اشرف را نمی توان جزعی از انسانها محسوب کرد. من و مادرت بی صبرانه منتظر دیدار شما هستیم و لحظه شماری می کنیم. مادرت همیشه به من می گوید من مطمئن هستم که تقی را بزودی می بینیم من هم مثل مادرت همین آرزو را دارم امید وارم که زودتر به کانون گرم خانواده برگردی و دل ما را شاد کنی. به امید دیدار.
پدرت ابوالفضل صالح

خروج از نسخه موبایل