برادر عزیزم سلام!
می دانی آخرین باری که به مرخصی آمدی زمان آن کی بوده و چند سال از آن زمان می گذرد دقیقا تیر ماه 1367 بود آمدی گفتی من برای شب عاشورا می آیم در همان زمان اسیر شدی و دیگر خبری از شما نداشتیم بعد از مدتی به ما خبر دادند محمد جعفر در دام مجاهدین افتاده. از دادن این خبر به ما تمام خانواده و فامیل شکه شدند الان ما در حال حاضر در تهران زندگی می کنیم فقط نگرانی ما دوری شماست که همه ما را آزار می دهد انشاالله بزودی با آمدنت همه را خوشحال کنی. من و مامان و علی برای دیدار با شما به عراق سفر کردیم پشت درب پادگان اشرف چند روزی حضور داشتیم که شاید بتوانیم با شما دیداری داشته باشیم ولی متاسفانه موفق نشدیم. خداوند انسان را آزاد آفرید که آزاد زندگی کند ولی سران پادگان اشرف آزادی را از شما گرفته اند مگر یک انسان می تواند انسان دیگری را استثمار خود کند شبها به پادگان اشرف نگاه می کردم از درون می سوختم چرا برادرم در این رابطه فریب خورد و در دام کسانی افتاد که فقط به دنبال منافع فردی خود هستند و از طرفی عمر خودش را برای هیچ و پوچ تلف کرد. هنوز دیر نشده کمی دلت برای پدر و مادرت به رحم بیاید تصمیم گیری سخت نیست من به نوبه خودم به سران سازمان می گویم آنقدر به عراق سفر می کنم و برادرم را از چنگال شما بیرون می کشم. تمام خانواده منتظر آمدنت هستند و همیشه برای شما دعا می کنند که زودتر به آغوش گرم خانواده برگردی و دل همه را شاد کنی. امیدوارم در آینده ای نه چندان دور شما را از نزدیک ببینیم.
دوست دار شما خواهرت مهین نجفی