مشترکات رجوی با دیگر دیکتاتورها – قسمت اول

تاریخ مملو از سرگذشت اشخاصی است که تشنه قدرت هستند. با مروری بر زندگی بدنام ترین دیکتاتورهای تاریخ به ویژگی های مشترک میان آن ها دست می یابیم. در سپتامبر 2009 دو روانشناس آمریکایی به نام فردریک کولیج و دانیل سگال از گروه روانشناسی دانشگاه کلرادو تحقیقی روانشناختی درباره دیکتاتور سابق کره شمالی کیم جونگ ایل ارائه دادند. پیش از آن نیز این دو روانشناس تحقیقی درباره شخصیت دو دیکتاتور دیگر، صدام حسین و آدولف هیتلر انجام داده بودند. در راستای تلاشی برای ارائه یک الگوی روانشناختی از دیکتاتورها، دکتر کولیج و دکتر سگال چندین اختلال شخصیتی مشترک میان این سه دیکتاتور را تشخیص دادند. در این تحقیق آمده است: « شش اختلال شخصیتی عمده هیتلر و حسین (سادیستیک، پارانویید، ضد اجتماعی، خودشیفتگی و اسکیزوئید و اسکیزوتایپال) در کیم جونگ ایل نیز تائید شد.»
چنانچه می دانیم، ویژگی های دیکتارتورها معمولاً بر ویژگی های رهبران فرقه ها منطبق هستند. خانم مارگارت تالر سینگر روانشناس و جامعه شناس بزرگ و مؤلف کتاب « فرقه ها در میان ما » می نویسد، فرقه ها با « ویژگی های شخصیتی ویژه رهبر فرقه » تعریف می شوند. وی تشریح می کند: « این افراد، شخصیت هایی مستبد هستند که سعی می کنند احساس حقارت و عدم امنیت و خصومت عمیق و شدید خود را با تشکیل گروه های فرقه گون جبران کنند، به ویژه با جذب کردن افرادی که به لحاظ روانشناختی بتوان انها را وادار کرد که در شرایطی منفعل و تسلیم نگه داشت و سپس از آن ها استفاده کنند که درآمدشان را افزایش دهند.»
بر اساس شواهد و اظهارات گوناگون اعضای جدا شده از سازمان مجاهدین خلـق و گزارش های نهادهای بین المللی درباره ماهیت فرقه ای این سازمان، مسعود رجوی، رهبر سازمان مجاهدین خلق، فرقه شخصیتی خود را بیش از سی سال که بنا نهاده است.
دکتر کولیج در مصاحبه ای با وب سایت ibtimes گفت: « نخستین ویژگی خود شیفته ها، قدرت طلبی آن هاست.» در واقع، او معتقد است که خودشیفتگی افراطی است که افراد را به حوزه سیاست می کشاند. احتمالاً این مورد همان عامل است که رجوی را به فکر دستیابی به قدرت در ایران انداخت. بنابراین گروه های فرقه گرا، مانند مجاهدین خلق اساساً برای رسیدن بــــــه جاه طلبی های رهبرانشان بنا نهاده می شوند و بدیهی است که این رهبران دیکتاتورهایی هستند که از اختلاف های شخصیتی ذکر شده، رنج می برند.
اختلال های شخصیتی دیکتاتورها، بدون شک بر عملکرد آن ها، تأثیر می گذارد. چنانچه دکتر کولیج معتقد است: « این شخصیت چنان مختل شده است که فرد به این باور می رسد که رهبری الهی است.»
این رهبر به اصطلاح الهی می تواند خود را خدا، پیامبر خدا یا فقط یک قهرمان اسطوره ای بخواند. پروفسور سینگر این ویژگی شخصیتی را به خوبی توضیح می دهد: « به تدریج، رهبر ایدئولوژی شخصی (یا دیوانگی خود) خود را به گروه تلقین می کند، سپس شرایطی را فراهــم می کند که قربانیانش نتوانند یا جرأت نکنند صحت ادعاهایش را بیازمایند. چطور می خواهید اثبات کنید که کسی مسیح نیست؟»
در مورد مسعود رجوی، او پیروانش را چنان فریفته که به این باور رسیده اند که او روابطی با امام زمان دارد. حسن پیران سر از اعضای جدا شده از مجاهدین، در مقاله ای از گفتارهایی که اعضای مجاهدین روزانه با آن شستشوی مغزی داده می شوند می نویسد: « مسعود رجوی کنار درهای بهشت ایستاده است و پیروانش را به سوی بهشت رهنمون می شود. ضامن و حامی وی در برابر خدا، حضرت علی است که هر شب به خواب او می آید و دستورات و خطوط کلی را به وی می دهد.
« همه این دروغ های احمقانه و پوچ روازنه در نشست ها و گردهمایی های مختلف به ما گفته می شد تا ما را به این باور برسانند که مسعود رجوی نماینده امام زمان یا خود امام زمان است و همسرش مریم رجوی وارث مشروعیت حضرت زینب است. مریم رجوی همواره می گوید که مسعود رجوی تنها در برابر خدا مسئول است و هیچ کس حق ندارد از وی انتقاد کند.»
توهمات رجوی از برتری اش به عنوان امام زمان یا امام علی گواه بر خودشیفتگی اوست , اساساً استبداد و تمامیت خواهی وی ریشه در این بیماری دارد.
بدیهی است که خودشیفتگی یکی از جنبه ها یا به عبارت بهتر نتیجه یک باور غیرواقعی از برتری فرد است که « خود بزرگ بینی » (مگالومانیا) نامیده می شود. بنابر دایره المعارف ویکیپدیا خودشیفتگی اختلال شخصیتی است که به عنوان یک سندرم شامل جنبه هایی از سکیزویید و پارانوپا است و همه این اختلال های شخصیتی ریشه در یک مورد دارد؛ همه دیکتاتورها تمایل به فرار از واقعیت دارند، زیرا واقعیت به آن ها نوعی احساس حقارت می دهد.
پس از انقلاب اسلامی، رجوی به عنوان نامزد انتخابات ریاست جمهوری رد صلاحیت شد و سپس به عنوان عنصر منافق تحت پیگرد قرار گرفت و از کشور فرار کرد، همه این ها نشان از سرخوردگی های شدید وی دارد. طی سی و اندی سال حکومتش در فرقه خود، رجوی به جبران سرخوردگی هایش همواره دیکتاتوری خود را بر هزاران تن از افراد ساده لوح تحمیل کرده است. او سعی می کند که پارانویایی که خود از آن رنج می برد را به افراد فرقه اش هم منتقل کند بنابراین در همه حال آن ها را در فضایی از ترس و نگرانی و عدم امنیت مداوم نگه می دارد.
ابراهیم خدابنده، یکی از اعضای رده بالای سازمان که در دهه هفتاد از آن جدا شد، در مقاله ای با عنوان « مسعود رجوی و پارانویای قدرت » می نویسد: هنگامی که مسعود رجوی دریافت که قدرت بر سازمان نامحدود است، از واقعیت ها فاصله گرفت هم در رفتارهایش و هم در گفتارهایش. به همین دلیل، تصویری که از زندگی اجتماعی و سیاسی مردم ایران امروز وجود دارد کاملاً با آنچه مسعود رجوی می گوید و می بیند متفاوت است. او فرسنگ ها از دنیای امروز دور است.»
در حال حاضر، مسعود رجوی از نظرها ناپدید شده است، شاید چنانچه هاردی موسیس از نیویورک تایمز می نویسد، « به تقلید از امام غائب شیعیان » این کار را کرده است.
مزدا پارسی

خروج از نسخه موبایل