نکته هایی از سفر به اشرف

روز سه شنبه قرار شد خانواده ها در جلو درب اشرف تحصن کنند و ما هم درخواست این خانواده های چشم انتظار را قبول کردیم که در آن مراسم حضور داشته باشیم. حدود ساعت 10 صبح بود که خانم ها در یک سمت و آقایان در سمت دیگر درب ورودی کمپ اشرف نشستند.
یک خانم که در دستش قرآن بود شروع به خواندن دعا کرد و سکوت همه جا را فرا گرفت این سکوت با گریه و دعای دسته جمعی یک نوای دلنشینی داشت که باعث شد تحصن عرفانی شود.من به یاد گذشته افتادم که یک روز پدر و مادر من هم اینچنین بودند و به خاطر من گریه و دعا می کردند و یاد آن روزهای پدر و مادر و خواهرانم افتادم که آنها هم به خاطر آزادی من از این فرقه دست به دعا شده و با چشمان گریان، همه جا دنبال گم شده خودشان بودند. دعا تمام شد و همه آمین یا رب العالمین را سر دادند.
مادری که عکس فرزندش از گردنش آویزان بود یک مرتبه شعار داد که «این بچه ها کجان پس، چرا ملاقات نمی یان». وقتی که این شعار را هر بیننده ای ببیند ودر آن لحظه خود را جای آنها بگذارد وفکر کند که کسانی نگذارند جگرگوشه شان به دیدار آنها بیایند، آن موقع است که دیگر نمی تواند جلوی اشک های خود را بگیرد و معنای عمیقی که در آن صدای مادرانه بود را، درک می کند. و این لحظه تا استخوان مرا لرزاند، چون یک زمان در داخل همان کمپ بودم و می دانم که در تشکیلات حرف، حرف مریم و مسعود است و بقیه باید تن به فرمان آن بدهند و در بیرون همه خانواده ها فکر می کنند با گریه و دعا می توانند قلب سنگ مریم و مسعود را به رحم آورند ولی نمی دانند که این دو فرد حتی به فرزند خودشان هم رحم نمی کنند چرا که اگر می کردند بچه های خودشان را در آن قرارگاه نگه می داشتند و بزرگ می کردند. مسعود و مریم قبل از فرار فرزند خودشان را به قرارگاه آوردند تا با حضور آنها در کمپ بتوانند از بقیه سوء استفاده کنند، که ما فرزندان خود را کنار شما قرار دادیم و این عین دجالیت می باشد و بی رحمی محض است که با قربانی کردن فرزندشان دیگران را در کنار خود حفظ کنند.
بعد از مدتی خبرنگاران وارد صحنه شدند و با خانواده ها مصاحبه کردند و تازه چشمم به یک سری مسائل باز شد. من هم یک زمان در داخل این فرقه محبوس شده بودم و حرفهای رجوی را قبول می کردم، مثلِ الانِ نفرات در زنجیر، چون در داخل تشکیلات گوش آدم یک طرفه است و فقط از طریق رهبران فرقه همه اطلاعات و اخبار می آید و خواسته خودشان را بر نوشته می آورند و خود به خود این گوش شنونده یک پیام در داخل است نه رسانه ای، نه روزنامه ای، نه رادیو، نه تلفن برای تماس و نه تردد به شهر، موقع تردد هم نگهبان همدیگر می باشند تا به حرف دیگران گوش ندهند، آیا با این توصیفها انتظار داریم این نفرات دست به نافرمانی تشکیلاتی بزنند.
بلی وقتی مادری و پدری و خواهری و…. می گوید که من 30 سال است از فرزندم خبری ندارم و از سال 83 و یا 84 فهمیدم، پسرم، برادرم، خواهرم وهمسر در این گروه گرفتار شده است، خبر نگار سوال می کند آیا فرزندتان به شما زنگ زده؟ مادر پیر می گوید، من راضی هستم فقط یکبار صدای فرزندم را بشنوم آری فقط یک بار. حتی نزدیک آنهایی که سنگ پرت می کردند، شدم و چند تا هم سنگ خوردم و به آنها گفتم هرچقدر می خواهید بزنید من بوی فرزندم را از شما می گیرم و به این دلخوشم که فرزندم زنده است. بلی این صحنه و درد دل اشک ها را جاری می کند.
دختری که با صدای بغض گرفته می گوید: آمدم به پدرم بگویم می خواهم بعد از 30 سال صدای تو را بشنوم و برای شنیدن آن صدا حاضرم ماه ها جلو این درب بنشینم.
خبرنگار بعدی از یک پدر سوال می کند چند سال است فرزندت را ندیده ای؟ می گوید: 12 سال است که پسرم برای کار به ترکیه رفته بود و بعد از مدتی از دوستانش شنیدم که برای کار به اشرف رفته است، بعد از آن فهمیدم که این فرقه پسرم را فریب داده و برای کار در اروپا به این کمپ روانه کرده و از آن تاریخ هنوز نتوانستم فرزندم را ببینم و در این دو سال حدود 3 بار آمدم ولی رهبران این فرقه ملاقات نداده اند.
بلی آقای رجوی این پدر و مادر، این خواهر و این برادر و این دختر وپسر، عاشق دیدار عزیزانشان هستند، نه مزدورند و نه رژیمی. فقط عاشق هستند و این عاشقان جزو همان خلق قهرمان هستند که شما شعار دفاع از آنها را سر می دهید. اینها همان خلق قهرمان هستند که برای دیدار جگر گوشه شان که در دست شما اسیر است آمده اند و بعد از بازگشت هم به کنار خلق قهرمان
می آیند. وقتی که از آنها سوال می کنند فرزندت را دیدی یا نه؟ به خلق قهرمان می گوید که فرزندم در زندانی رجوی گرفتارشده که رهبرانش همان یزید و هند جگر خواره و ابن ملجم هستند، زندانی شخص هوسبازی شده اند که فرزندانمان را قربانی هوسبازی و قدرت طلبی خود کرده اند. آری آقای رجوی همان خلق قهرمان الان از شما یک برداشت دیگر دارد و آن دجالیت و خون خواری شماست.
آقای رجوی علت چیست؟
خوب است علت را شما توضیح بدهید ولی چون من در کنار شما عمرم را هدر دادم و خود قربانی فرقه شما بودم و می دانم جواب شما چه است به همین خاطر علت را می گویم. علت از سال 63 برای ما و برای همان خلق قهرمان روشن شده بود ولی امروز همان خانواده ها که از همان خلق قهرمان هستند شک ها را برطرف می کنند. آقای رجوی همه چیز را می شود جایگزین کرد مثل تشکیل زندگی، پول بادآورده، ولی یک چیز را هیچ وقت نمی شود برگرداند و آن عمر انسان است و بزرگترین خیانت شما به این نفرات این است که عمر فرزندان آنها را از آنها گرفتید و هرگز نمی شود دوباره باز گرداند و به همین خاطر خلق قهرمان از شما رو برگردانده و دیگر خواهانی در این جامعه ندارید و می دانند که اگرخدای ناکرده شما قدرت داشته باشید خون بقیه همین مردم را در شیشه می کنید.
سعید

خروج از نسخه موبایل