احتمال فروش سازمان تروریستی مجاهدین

تقریبا ده سال است که مسعود ناپدید شده است. به هر حال مسعود یا مرده است یا رفته به یک جایی و مریم هم بعدا می رود پیش او. اینها خیلی هم پنهان کارند. یک امکان دیگر هم این است سازمان را فروخته باشند. به گزارش گروه فضای مجازی خبرگزاری فارس به نقل از مشرق، آنتوان گسلر روزنامه نگار اهل سوئیس متخصص در زمینه سیاست بین‌الملل است، وی در ابتدا به بررسی رابطه میان دو بلوک شرق و غرب پرداخته و سپس به طور طبیعی به موضوعاتی مورد تنش میان دو بلوک شرق و غرب پرداخته و از این رهگذر به موضوع گروه های تروریستی و گروه مجاهدین خلق ایران رسیده است. وی با بررسی بیش از بیست ساله این گروه تروریستی به این نتیجه دست یافته که در این گروه هیچ نوع منطقی وجود ندارد و از ترکیب میان سیاست، مذهب و تقدیس شخصیت رهبر، ترکیب خطرناکی به وجود آمده است که ممکن است در هر لحظه منفجر شود. گسلر تا به امروز، سه کتاب درباره گروه مجاهدین به نام‌های کالبد شکافی یک انحراف، درد مشترک و در اسارت دروغ منتشر کرده است. وی با اشاره به غیبت ده ساله رئیس سازمان تروریستی مجاهدین شائبه فروش این سازمان را مطرح می کند و معتقد است به سبب ماهیت تروریستی و مخوف آن ممکن است برخی در صدد استفاده از امکانات تروریستی این سازمان باشند. با وجود تحقیقات مفصلی که روی گروه مجاهدین انجام داده اید، ارزیابی تان از این گروه چیست؟ پدیده پیچیده ای مانند سازمان مجاهدین چیزی نیست که بشود در چند کلمه خلاصه اش کرد. اینها ساختار بسیار پیچیده ای دارند. من از سال 1981 سرگرم تحقیق راجع به این گروه و به خصوص، اگر بخواهم عنوان کتاب اول خود را به کار ببرم، انحرافات آن هستم. تخصص من تحقیق درباره روابط میان دو بلوک شرق یا بلوک کمونیست با غرب بوده ام و در این چهارچوب، به طور خاص به گروه های ازادی بخش ملی پرداخته ام. مانند گروه هایی که در آنگولا یا کشورهای دیگر برای آزادی ملی یا بر علیه قدرتهای استعماری مبارزه می کردند. اگر کسی راجع به این موضوعات تحقیق کند، دیر یا زود به سازمان مجاهدین می رسد و اگر خودش به این موضوع نرسد، اعضای این سازمان می آیند سراغش چون خیلی زود افراد را پیدا می کنند؛ به محض این که کسی مطلبی درباره سازمان می نویسد، اعضای سازمان او را پیدا می کنند و می آیند سراغش. اما، درباره خودم باید بگویم که نخستین بار از طریق کاظم رجوی با مجاهدین آشنا شدم. کاظم رجوی قبلا نماینده ایران در سازمان ملل در ژنو بود. در آن زمان، من برای روزنامه لاسوئیس در ژنو کار می کردم و اولین بار برای انجام مصاحبه ای پیش او رفتم. حرفهایی که می زد، اصلا مرا قانع نکرد چون در آن دوران، سازمان مجاهدین و یاران آیت اله خمینی با هم کار می کردند و اگر یکی از این دو کشتاری انجام داده است، طرف مقابل نیز موفق بوده است که این کشتار انجام بشود چرا که در آن دوران، اعضای سازمان مجاهدین هنوز از آیت اله خمینی جدا نشده بودند. درک منطق این افراد برایم خیلی دشوار بود. البته باید بگویم امروزه نیز که 30 سال از آن دوران می گذرد، هنوز موفق به درک منطق این گروه نشده ام. در واقع می توان نتیجه گرفت که این گروه هیچ منطقی ندارد. دائم از مذهب و سیاست دم می زند. مدعی آزادی فردی و حقوق بشر است اما اعضای خود را سرکوب می کند. این گروه خود را مبارز می داند اما افراد غیر نظامی را می کشد. خب از نظر من، اینها منطقا با هم جور در نمی آید. البته باید بگویم که اکثر گروه های آزادی بخش دست به عملیات نظامی می زنند، اینها کارشان قابل درک است. نمی گویم که شخصا این کار را تایید می کنم چون به نظر من خشونت هیچ مسئله ای را حل نمی کند و باید همیشه از طرق دموکراتیک مسائل را حل کرد، اما می توان تحت شرایط خاصی آن را مشروع دانست به شرط این که نهادها و سازمانها را هدف قرار دهد و نه افراد غیر نظامی را. نمی شود همین طور رفت در ایستگاه راه آهن بمب گذاری کرد و سی نفر را کشت یا مثل عراق، زنان و دختران را با دینامیت در میان جمعیت فرستاد و منفجر کرد. اسم این کار را نمی توان جنگ گذاشت، نام این کار تروریسم است. به این ترتیب، من به مرور متوجه شدم که کار سازمان مجاهدین بیشتر شبیه گروه های تروریستی است تا سازمانهای آزادیبخش. بنابراین، کنجکاو شدم که بیشتر در این زمینه تحقیق کنم و به سراغ افرادی بروم که بر این موضوع اشراف داشتند تا بتوانم اطلاعات بیشتر تهیه کنم. چیزهایی که کشف کردم، واقعا شگفت انگیز بود؛ نه به این معنا که چیزی را کشف کرده باشم که دیگران ندیده بودند، بلکه تنها کسانی آن را می بینند که میل به دیدن آن داشته باشند. اگر انسان نخواهد آن را ببیند، هر چه را در ظاهر می بیند و به همان شکلی که رهبران سازمان خواسته اند، می پذیرد. با اندکی تامل، متوجه شدم که این گروه نه تنها تروریست است بلکه گرایشات فرقه ای دارد. از سوی اعضای این گروه تهدید هم شده اید؟ بله، اعضای سازمان تلاش کردند آبروی حرفه ای مرا ببرند و به من اتهام جاسوسی برای دولت ایران را زدند، خلاصه این که اعضای سازمان مجاهدین به خیال خود در انجمن روزنامه نگاران سوئیس علیه من به افشاگری پرداختند. بارها به آنها گفتم اگر انتقادی به من دارید، بیایید با هم صحبت بکنیم اما هرگز تن به صحبت و مذاکره ندادند. در یک مقطعی، دیگر سکوت کردند. اما من به تحقیقات خود ادامه دادم.سپس، به کمک دوستان عراقی خود، به عمق ماجرا دست یافتم. اعضای این گروه چه نوع انحرافاتی داشتند؟ از جمله گروه های آزاد بخشی که می شناختم، پیش مرگهای کرد بودند که افراد قابل اعتمادی را در میان آنها می شناختم و همین افراد به من گفته بودند هدف گلوله ایرانیها قرار گرفته اند. من تعجب کردم و با خودم گفتم چطور چنین چیزی ممکن است. بعد که با آنها صحبت کردم، معلوم شد آدمهای رجوی که برای صدام کار می کردند، به آنها تیر اندازی کرده بودند. خلاصه دیدم این موضوع مجاهدین برای بسیاری از افراد، موضوع ناشناخته ای است و تصمیم به نگارش یک کتاب گرفتم. به این ترتیب بود که کتاب " کالبد شکافی یک انحراف" به وجود آمد. من سعی کردم در این کتاب مثل پزشکان جراح عمل کنم. این پدیده را وقتی شکافتم چیزهای عجیبی در آن یافتم از جمله: تقدیس شخصیت رهبر، از بین رفتن نهاد خانواده، طلاقهای اجباری. سازمان افراد را به بازی می گیرد و حق زندگی در یک جامعه عادی را از آنها سلب می کند و جامعه ای مصنوعی برای آنها می سازد، جامعه ای که در آن فقط حق دیدن تلویزیون سازمان و خواندن نشریات سازمان را داشته از دنیای عادی و آدمهای عادی به کلی بی خبر اند. به این ترتیب است که سازمان موفق می شود هر مطلبی را به اعضایش بقبولاند. اسم این عمل، شست و شوی مغزی است. به دلیل وجود همین ویژگیها است که به جرات می توان گفت سازمان محاهدین فرقه ای تروریستی است. از اینها گذشته، اصلا معلوم نیست اینها چه کار خاصی انجام می دهند. من به هر حال یک شناخت اولیه از مسائل لژستیک و استراتژیهای نظامی دارم. وقتی عملیات فروغ جاویدان را بررسی می کردم، واقعا وحشت کردم. یک عده جوان و دانشجو را که هیچ نوع آموزش نظامی ندیده بودند، با یک اسلحه روانه میدان جنگ کرده بودند. بعد هم به آنها گفتند هر کس کشته شود تقصیر خودش است. نخیر، اصلا این طور نیست، به عقیده من فرماندهان و رهبرانشان مقصر هستند. تمام اقتدار و ارزش رهبر به این است که اشتباهات خود را بپذیرد و اسلحه به دست بگیرد و همراه افرادش به جنگ برود و خطای خود را بپذیرد. نه این که افراد را آموزش ندهد و وقتی شکست خوردند، اشتباهات را به گردن آنها بیندازد. در واقع باید گفت سازمان و رهبرانش افراد خود را به مسلخ فرستاده بودند و از قبل می شد نتیجه این عملیات را پیش بینی کرد. این جا برای آدم سوال پیش می آید که چطور می شود این چندین هزار آدمی که به عضویت سازمان در آمدند، واقعیت را ندیدند. این مسئله را چطور می شود درک کرد؟ در واقع باید گفت برای این که افراد واقعیات را نبینند، مجموعه متدهایی وجود دارد که از زمان جنگ ویتنام مورد استفاده قرار گرفته است که همان تکنیکهای شست و شوی مغز است. به این ترتیب که با کم خوابی و گرسنگی و کار زیاد، قدرت مقاومت افراد را کاهش می دهند. با این اوصاف معنای مذهب در این گروه به چه صورت است؟ درباره مجاهدین به جای مذهب باید از کلمه مسلک استفاده کرد. مسلک چیزی است که بر اساس تفسیر شخصی یک نفر از مذهب تشکیل می شود. این را می توان فرقه هم نامید. با این تفاوت که در فرقه ها، عناصر دیگری هم دخیل هستند. مسلک مجاهدین در واقع ارکان فرقه ای دارد. در این مسلک، تقدیس شخصیت فرد بر اصول دیگر مقدم است، در حالی که در مذهب فقط خدا تقدیس می شود. رهبر را نماینده خدا می دانند و به جای خدا، رهبر را پرستش و تجلیل می کنند. این رهبر هر چیزی را در جهت تقدیس خودش نباشد محو می کند. هر مانعی را از سر راه خود برمی دارد. همر کسی باید فقط رهبر را دوست داشته باشد وگرنه دچار مشکل می شود. برای این که افراد فقط رهبر را دوست داشته باشند، باید ارتباط آنها را با خانواده و خواهر و مادرشان قطع کرد. وگرنه، افراد به جای رهبر اینها را دوست دارند. در منطق آنها، وقتی کسی به برادرش محبت می کند در واقع این محبت را از رهبر دریغ و نثار برادرش کرده است. البته، درباره زن وشوهر هم این مسئله صدق می کند. کسی که به یک مسلکی می پیوندد در واقع با رهبر ازدواج می کند، خواه زن باشد و خواه مرد به خاطر همین است که مجاهدین دو رهبر دارند. مردها با رهبر زن و زنها با رهبر مرد ازدواج می کنند. مسعود در واقع نماد مردها شده است و مریم، نماد زنها. به این ترتیب امکان تقدیس شخصیت فراهم می شود. اما برای چنین چیزی، نباید اجازه داد افراد نسبت به یکدیگر دلبستگی پیدا کنند. اگر یک نفر بیاید بگوید من زنم را بیشتر از مریم رجوی دوست دارم، این نمی شود. به خاطر همین بود که طلاق را اجباری کردند تا ارتباط افراد با شخص رهبر بهتر برقرار شود. این طرز نگرش بسیار غیر عادی است و در تضاد کامل با حقوق بشر قرار دارد. یعنی از یک طرف مدعی حقوق بشر هستند و از سوی دیگر آن را زیر پا می گذارند. اگر بیانه حقوق بشر را مطالعه کنید، متوجه می شوید که رفتار این نوع گروه ها در تضاد با آن قرار دارد. من گمان می کنم هنوز چیزهای فراوانی وجود دارد که باید بررسی شود و حرفهای بسیاری نیز وجود دارد که باید زد. من یقین دارم که این گروه با از بین رفتن رهبرانش، از میان می رود. بعد از آنها، هیچ کس این مشروعیت را ندارد که بتواند از جانب آنها سخن بگوید. مریم الان هنوز می تواند ادعا کند که پیامهای مسعود را دریافت می کند. البته من نمی دانم واقعا چنین ادعایی می کند یا نه اما تا حدودی در نزد اعضای سازمان از مشروعیت برخوردار است. به هر حال، با از میان رفتن رهبران، سازمان نیز از میان می رود. با توجه به امکانات تروریستی که در اختیار این گروه است امکان این وجود دارد که اعضای این گروه برای اعمال خرابکارانه از سوی گروهها و دولت هایی خریداری و یا بکار گرفته شوند؟ الان تقریبا ده سال است که مسعود ناپدید شده است. ده سال زمان کمی نیست. به هر حال مسعود یا مرده است یا رفته به یک جایی و مریم هم بعدا می رود پیش او. اینها خیلی هم پنهان کارند. یک امکان دیگر هم این است سازمان را فروخته باشند و بعید نیست مشتریانی هم داشته باشد چون به هر حال ابزاری است که هر کس بخرد می توان از از آن استفاده کند. من نمی دانم چه کسی خریده است. باید دید این سازمان به کار چه کسی می آید. من سند و مدرکی ندارم و نمی توانم در این مورد نظر بدهم چون بدون مدرک حرف زدن، اتهام زدن است. به هر حال، خیلی ها ممکن است وسوسه بشوند که یک چنین سازمانی را بخرند چون مجموعه ای از ابزارهای مختلف است و بعضیها در به کار گرفتن آن تجربه دارند. بسیاری از افراد در داخل این گروه هستند چیزی به اسم عذاب وجدان نمی شناسند و من خبر دارم حتی زمانی می خواستند تعدادی از جدا شده ها را بکشند، همین جا در اروپا می خواستند این کار را بکنند. خیلی راحت می خواستند آنها را بکشند فقط به خاطر این که حقیقت را می گفتند و سازمان این را نمی خواست. مسئله اصلی دقیقا همین است. همین کشتن ها. وقتی دولت ایران می گوید اینها منافق یا کافر یا هر چیز دیگری هستند، خوب دولت است و به هر حال این ها با دولت رقابت هایی دارند و دولت هم چیزهایی را به آنها نسبت می دهد و یک نوع زد و خورد سیاسی است. قضیه زمانی غم انگیز می شود که جدا شده ها، افرادی که زمانی به آرمان سازمان اعتقاد داشته اند و به خاطر آن رنج هایی را متحمل شده اند و جوانی خود را به پای آن ریخته اند، رنج را پوست و استخوان خود لمس کرده اند، این طور مایوس می شوند. یاس آنها دو برابر است چون از یک طرف مبارزه شان با دولت ایران به جایی نرسیده است و از سوی دیگر همرزمان خودشان که قرار بوده در این مبارزه همراه شان باشند، در برابر آنها قرار گرفته و با آنها در می افتند. این وضعیت واقعا جنون آمیز است. آدم احساس پوچی می کند. انسان از بین می رود. بدتر از همه این است که دوستان سابقشان بخواهند سر به نیستشان کنند. تصور آدم در این وضعیت چه وضعی ذهنی باید داشته باشد و چقدر باید جسارت به خرج بدهد تا بتواند به خودش بگوید من از این گروه جدا می شوم چون به من دروغ گفته اند. درک میزان رنج این آدمها کار بسیار دشواری است. اگر شما با یک دولتی مبارزه کنید و آن دولت شما را مورد اذیت و آزار قرار دهد، در نظر مردم قهرمان محسوب می شوید و می توانید هر رنجی را تحمل کنید چرا که به میل واراده خود دست به این مبارزه زده اید اما اگر همرزمان خودتان، افرادی که باید دوشادوش شما مبارزه کنند، مورد شکنجه قرار می گیرد، تحمل این قضیه سخت تر است و به نظر من آدم را دیوانه می کند. البته من آدمهای بسیاری را می شناسم که از این قضایا خوشبختانه دیوانه نشده اند شاید به این دلیل که میزان تحملشان خیلی زیاد است و این واقعا جای تحسین دارد. این سازمان تروریستی بدون حضور رئیس چه سرنوشتی پیدا می کند؟ همان طور که قبلا گفتم و با توجه به شناختی که از سازمان دارم، گمان نمی کنم مجاهدین بدون مریم و مسعود رجوی بتوانند کارشان را ادامه بدهند. البته، فعلا فقط مسعود ناپدید شده است و مریم به کارش ادامه می دهد. مریم نماد تداوم و مشروعیت است از دیدگاه مجاهدین. فکر نمی کنم کس دیگری باشد که در نزد آنها از مشروعیت مشابهی برخوردار باشد تا بتواند اعلان کند که سازمان به مبارزه ادامه می دهد. مریم و مسعود رجوی همه چیز را حول محور خود شکل داده اند و به اعضا چنین القاء کرده اند که سازمان در وجود آنها خلاصه می شود و هر کس هر کاری بخواهد بکند باید به آنها متوسل شود. خب در چنین شریطی، کاملا واضح است که کس دیگری حرفش در سازمان نفوذ ندارد. بعد از این دو نفر، هیچ کس نمی تواند مدعی داشتن مشروعیتی در نزد اعضای سازمان بشود چون خدا یک نماینده بیشتر در زمین ندارد، بچه یک پدر و مادر بیشتر ندارد. هر کسی فقط یک پدر دارد و یک مادر و نمی شود کسی بیشتر از یک پدر و مادر داشته باشد. وقتی اینها می آیند برای اعضای سازمان ادعای پدر بودن و مادر بودن می کنند، خب هر کس پدر یا مادرش را از دست بدهد یتیم می شود. پس در غیاب آنها، نمی توان به مبارزه ای ادامه داد که دارای هیچ جهت خاصی نیست. هیچ نوع جهت دهی وجود ندارد.

خروج از نسخه موبایل