گفتگو با آقای سیروس غضنفری در باره سازمان مجاهدین – قسمت چهاردهم

سوال: سازمان در مقطعی از حضورش در عراق و در داخل تشکیلات موضوع انقلاب درونی را مطرح می کند توضیح بفرمایید از ابتدا از این ابزار برای مغزشویی و سرکوب چگونه استفاده نمود؟
سیروس غضنفری: اولین بند این انقلاب درون سازمانی بند " الف" یا همان به معنای طلاق بود. چه برای کسانی که مجرد بودند و چه آنهایی که متأهل. آنهایی که متأهل بودند باید همسران خود را طلاق ایدئولوژیکی می دادند و حق رفتن به منطقه اسکان یا محل استقرار خانواده ها را نداشتند و اگر که حلقه ازدواجی در اختیار داشتند باید آن را تحویل سازمان می دادند. مجاهدین با این حیله ضد مذهبی توانست جلوی خانواده هایی که می خواستند بروند و از سازمان جدا شوند را بگیرد. این طلاق اجباری برخلاف ادعای مجاهدین هدفش این نبود که رژیم ایران را سرنگون کند بلکه هدفش این بود که نگذارد نفرات سازمان بسط پیدا کنند تا آنها را تحت سلطه و مستعمره خود نگه دارد. سازمان می خواست مشکل تشکیلاتی سازمان را به پای طلاق مورد اشاره بریزد و هر کسیکه حرفی می زد سریعاً به او مارک زده می شد که که مشکل تو سیاسی نیست بلکه در بحث طلاق است و آن اینکه چون سازمان زن را از تو گرفته است و چون کش دار شدن این مسئله اعضا را بی آبرو می کرد یعنی در اراده آنها تأثیر منفی می گذاشت از اینرو ناچار بودند مشکل تشکیلاتی و سیاسی را مطرح نکنند و آنهایی که مجرد بودند باید ذهن خود را طلاق می دادند و این مسئله برای کسانی که مجرد بودند سخت بود چون هر حرفی می زدند، می گفتند تو طلاق ندادی و چون مثل متاهل ها طلاقشان واقعی نبود، خود به خود در ذهن آنها وسوسه بوجود می آمد که خودشان را طوری نشان بدهند که سازمان بپذیرد که انان هم طلاق داده اند و این مسئله تنها دراینجا تمام نمی شد و نفرات باید هر چه به ذهنشان می آمد آنان را در کاغذ مکتوب می کردند و تحویل می دادند. به این نوشتن ها، تناقضات می گفتند. اگر هم کسی نمی نوشت به او می گفتند غرق تناقضات شده ای و تناقضات تو را این چنین گنگ کرده است و نای کار کردن نداری و این مسئله به نشست ها می کشید مثلاً در یک جمع 40 نفره فرد می باید تناقضات خود را می گفت و چون حجب و حیا این اجازه را به او نمی داد که کل مسئله را در جمع مطرح کند دست به کارهای دیگری می زد که خودش را به ترتیبی از میدان به در ببرد و اینچنین نفرات تبدیل به سه چهره گی می شدند. در درون یک چهره، با بیرون از خود چهره دیگر و با دوستان خود چهره دیگری را نمایان می کردند و این شروع دروغگویی بود که سازمان بین نفرات به وجود میآورد و از اینجا بود که بی اعتمادی نسبت به یکدیگر شروع شد. درباره زنها هم طور دیگری محک زده می شد. اول به آنان می گفتند که تو خودت را کالا می بینی و بعد می گفتند زن انقلابی نیستی و نمی خواهی از حقوق زنان که سالیان سال پایمال شده است دفاع کنی و برای دفاع کردن از این حقوق نیاز است یک سری مثل شما بهای اینکار را بپردازد و این پوششی بر قضیه بود.
از زنان سازمان سواستفاده های زیادی می کردند مثلا زنها را در تشکیلات در نقطه فرماندهی قرار دادند تا نفرات نتوانند نزد آنها حرف دیگری بزنند ولی سازمان وادار می کرد که برای خرد شدن شخصیت هر فرد از زنها استفاده کند چون زنها بعد از طلاق، خودشان را تنها می دیدند وبخاطر عقاید ذهنیشان، پشتیبان خودشان را فقط سازمان می دانستند، از اینرو ناچار بودند تن به خواسته های سازمان و خواسته پلید رهبران سازمان بدهند. استفاده دیگری هم می شد و آن اینکه نفرات مجرد وقتی که مشکلات تشکیلاتی را می گفتند به آن نفر می گفتند تو چرا تضاد خود را با آنها مطرح کردی و مجدداً شخصیت او را خرد می کردند. در اصل زنها هم مثل مردها در معرض خرد شدن شخصیت قرار می گرفتند و چون بعضی ها سابقه خوبی نداشتند آنها را درجایی و مسئولیتی قرار می دادند که بتواند حرفهای زشت به نفرات بزند و وقتی سازمان دید آنطور که باید نتوانسته ذهنها را بشوید دست به طرح و ثبت بند دیگری به نام بند "ب" زد.
بند "ب" یعنی دیدن عنصر زن در حریم رهبری، عکس این هم به مردها صدق می کرد. در این مرحله هر کس، هر شخصی را چه ایرانی، چه خارجی، باید در حریم رهبری می دید و این اوج زیاده طلبی یا همان مسند نشینی مسعود را می رساند که می خواست از این طریق نقطه ضعفهای هر فرد را پیدا کند و سپس روی آن کار کند تا بتواند بر نیروهایش مسلط شود و تحت سیطره خود در آورد و اینجا با دادن و گرفتن رده تشکیلاتی تعادل فکری نفرات را از بین ببرد و از این طریق بتواند اهداف خودش را به نفرات تحمیل کند تا نفرات را زیر دست خود نگه دارد و امضاء محرمیت به رهبری را ثبت کند و از این طریق مجدداً نفرات را زیر فشار قرار دهد اما این فشار، فشار معمولی نبود بلکه یک فشار روانی در هر فرد بوجود می آورد بطوریکه به نفرات موقع دست و پا زدن بگویند که اگر امضاء بدهی تو هم مثل من می شوی و شاخص اینکار فهیمه اروانی جانشین مسئول اول سازمان بود و چون بعد ازرفتن همسرش در سال 1369 از سازمان خودش در سازمان ماند، اورا سمبل بند "الف" و همچنین امضاء در محرمیت رهبری می نامیدند.
در مرحله اجرای این دو بند حدود هزار نفر از سازمان جدا شدند و شرایط و خاطرات خودشان را بعداً در کتابها نوشتند که چه بلاهایی برسر آنها در کمپ ها و زندانهای رجوی و زندان ابوغریب آمده بود. از اینرو بچه هایی که نه پاسپورت داشتند و نه خانواده شان از وجود آنها باخبر بود ناچار شدند در سازمان بمانند و چون ممکن بود سازمان اینها را سربه نیست کند از ترس اینکار خودشان را با سازمان منطبق کردند.

خروج از نسخه موبایل