در خصوص خانواده ها، مصاحبه با ملل متحد، و درگیری های ۱۹ فروردین از زبان مجید محمدی

آقای مجید محمدی، که اخیرا توانسته است رهائی خود از فرقه رجوی را بدست آورد، مطالبی به صورت پاسخ به برخی سؤالات مهم مطروحه در خصوص سازمان مجاهدین خلق در برهه زمانی اخیر نوشته و در اختیار بنیاد خانواده سحر قرار داده و خواسته است تا در سایت سحر درج گردد.

این مطلب عینا در زیر از نظرتان میگذرد:

بسم الله الرحمن الرحیم

چرا خانواده ها دشمنان اصلی فرقه رجوی هستند؟
چرا رجوی خانواده را فامیل الدنگ و مأمور وزارت اطلاعات مینامد؟

در فرقه رجوی انگشت روی مقوله خانواده گذاشته اند و مسئولین فرقه با دلقک بازی کثیف خود خانواده را دشمن اصلی تشکیلات مضحک خودشان می دانند. آنان از ایستادگی خانواده ها برای رسیدن به خواسته هایشان به وحشت افتاده اند.

به نوعی در اذهان ما که در اشرف بودیم فرو کردند که خانواده هایمان زیر فشار وزارت اطلاعات قرار دارند و از آنها بهره مزدوری میگیرند. فکر میکردم واقعا این طور است که اگر چه خانواده ها به کنار حصارهای اشرف می آیند آما آنها تحت فشار قرار دارند و آزار و شکنجه شده اند تا مزدوری کنند (الان بخاطر این موضوع و شکی که به آنها داشتم رنج میبرم. به عقیده من مزدور و وطن فروشی کثیف تر از رجوی خائن پیدا نمیشود). خوشبختانه بعد از فرارم از چنگال این فرقه با تعدادی از خانواده های داغدار به صورت حضوری ملاقات داشتم و فهمیدم که همه اینها دروغ هائی بودند که همین فرقه توی ذهنم مان کاشته بود.

برای ما جداشدگان به اثبات رسید که مادر پیر 75 ساله ای 8 بار برای دیدن یکبار عزیزترینش به کنار حصارهای اشرف آمده است. گناه این مادر چیست؟ آیا این مادر خائن و مزدور است؟ آیا این مادر نمی خواهد قبل از مرگش عزیزش را ببیند؟ آیا این خواسته جرم است؟

این پلید وطن فروش به خوبی میفهمد که ما فرزندان ایران زمین که از این فرقه رها شده ایم با کمک همین خانواده های داغدار این تشکیلات را برسر رجوی خائن خراب خواهیم کرد تا بفهمد دیگر این همه فریب و نیرنگ بکار نگیرد.

خانواده هایمان نه تنها مزدور – یا هر لجنی که رجوی می پراکند که فقط شایسته شخص خود خائن و وطن فروشش است – نیستند بلکه لایق بالاترین تحسین ها و تمجید ها به خاطر پایداریشان هستند. روزی خواهد رسید که همین خانواده ها با کمک جداشدگان این فرقه از رجوی انتقام خواهند گرفت. چه بلاهائی در کنار حصارها و دروازه های اشرف بر سر خانواده ها که نیاوردند، چه سرها که نشکستند، چه دست و پاها که مجروح نکردند، چه ناسزاها و تهمت ها که نثار این خانواده های داغدیده و رنج کشیده نمودند. این خانواده ها برای تشکیلات فرقه رجوی خاری هستند که در چشم خود رجوی فرو رفته اند.

به همین دلیل در تشکیلات این فرقه خانواده دشمن درجه یک میباشد چون اگر پای این خانواده ها به داخل اشرف باز شود تمام حقایق آشکار میشوند و ماهیت پیلد رجوی افشاء میگردد و این تشکیلات لرزان ومضحک از درون می پاشد و نیست و نابود میگردد و این رمز طلائی کانون گرم خانواده است که جادوی فرقه را باطل میکند.

***
چرا مسئولین فرقه قبل از رفتن به مصاحبه با ملل متحد از نفرات میخواهند تا بگویند در هیچ یک از عملیات سازمان شرکت نداشته اند؟

پاسخ به این سئوال برای شنونده تولید ابهام میکند چرا که ظاهرا هیچ یک از اعضای فرقه رجوی خائن در هیچ عملیاتی شرکت نکرده اند. پس چه کسی یا چه نیروئی این اعمال تروریستی را انجام داده است؟

این ترفند از جانب سران فرقه برای چه و برای فرار از کدام موضوع می باشد؟

آیا برای سفید کاری اقدامات تروریستی گذشته علیه مردم ایران و مردم عراق و حتی نفرات خودشان و خوش رقصی برای آمریکاست تا از لیست خارج شوند؟

رجوی خائن فکر میکند با این خیمه شب بازی میتواند چهره کثیفش را پاک نماید اما چهره پلید رجوی برای همه ما جداشدگان از این فرقه و همچنین آنهائی که هنوز به زور در فرقه هستند به خوبی روشن است. اگر مسعود رجوی را در هفت دریا هم بشویند تمامی آن دریاها نجس میشوند اما رجوی پاک نمیشود.

یکی از مسئولین این فرقه با آب و تاب تعریف میکرد که در فاز سیاسی سا ل 1360 فرماندهی یک تیم عملیاتی را بر عهده داشته که انسانهای بیگناه را شناسایی میکردند و روی آنها عملیات انجام میدادند و آنها را به قتل میرساندند. سئوال میکردیم شاخص شناسایی و مجرم دانستن فرد و دادن حکم اعدام چه بوده است که در جواب میگفت هر کسی که ریش توپی داشت یا آدمهائی که تیپ حزب اللهی داشتند یا خیلی مؤمن و مقدس بودند را هدف قرار میدادیم. یعنی خود فرد در لحظه هم پلیس، هم بازجو، هم بازپرس، هم دادستان، هم قاضی، و هم مجری حکم بوده و لابد نقش وکیل مدافع را هم خودش ایفا کرده است.

این فرقه چه افراد بیگناهی را به قتل رساند. این است اندیشه کثیف رجوی خائن و وطن فروش که جز جنایت کار دیگری بلد نیست. باید از این ملعون خبیث سئوال کرد که تا کی این همه دروغ و دغل و ریاکاری؟ تا کی این همه برادرکشی؟ تا کی اینهمه شیادی و به اسارت گرفتن کسانی که همه چیزشان را برایت گذاشتند؟

چرا باید این فرقه وقتی دست همه اعضا را به خون ایرانی و عراقی آلوده کرده بگوید که هیچ عملیاتی انجام نداده و از ابتدا صرفا به دنبال صلح و دوستی بوده است.
مگر در عملیات سال 1377 به بعد که در شهرهای مرزی و حتی تا خود تهران راه انداخته بودند چه کسانی توسط بعثی ها تعلیم می دیدند و از مرز عبور داده میشدند و برای عملیات میرفتند و اغلب هم باز نمیگشتند و البته آنها که دستگیر شدند همه چیز را بر ملا کرده اند.

یادم می آید که یکسری عملیات پشت سر هم همین فرقه در خاک ایران داشت. در عملیاتی که موشک باران مرکز نیروی انتظامی قصرشیرین بود من جزو اعضای واحد پشتیبان بودم. عراقی ها افراد را تعلیم و از مرز عبور میدادند و نفرات تیم به شکمشان نارنجک می بستند و قرص سیانور زیر زبانشان میگذاشتند و به آنها گفته میشد حق ندارند زنده دستگیر شوند. قبل از شروع عملیات خمپاره باران پیام از طرف رجوی خائن آمده بود که بایستی تا آخرین موشک شلیک کنید و درسی به نیروی انتظامی بدهد.

یادم هست چند شلیک موشک صورت گرفت. بلافاصله نفر مخابرات به فرمانده صحنه علیرضا امام جمعه گفت شنودی که از داخل قصرشیرین آمده گرفتم که موشک خارج مقر انتظامی به محل مسکونی خورده است. من انتظار داشتم بلافاصله شلیک باران متوقف شود. فرمانده صحنه بر اساس دستوری که گرفت گفت که فرقی نمیکند و همه آنها مزدور رژیم هستند وهیچ توجهی نمی کرد که چه کسانی کشته میشوند. برای رهبر خون آشام این فرقه یعنی رجوی وطن فروش خونهای آدمهای بیگناه هیچ ارزشی ندارد و برای حفظ بقای خودش دست به هر جنایتی میزند تا چند روزی تشکیلات پوسیده اش را بیشتر سرپا نگاه دارد.

در هر عملیاتی که توسط این فرقه انجام میشد چنان با آب و تاب در اولین خبرها در سیمای مجاهدین خلق با بوق و کرنا اعلام میکردند که کسی فکر نمیکرد خون بیگناهان بر زمین ریخته شده است.

الان برای خوش رقصی همه در مصاحبه ها میگویند که در هیچ عملیاتی شرکت نداشته اند. تا کی افراد باید این خاری و ذلت را بپذیرند و مدام دروغ بشنوند و دروغ بگویند.

چرا رجوی خائن بهای بقای خودش را از جان و سرنوشت اعضای این فرقه میپردازد؟ او برای حفظ خودش و نگه داشتن این تشکیلات مضحک لعنتی اش خون همه را می ریزد. آیا در این فرقه انسانیت و ارزش انسانی و تعالی نوع انسان معنی و مفهومی دارد؟ این رهبر خون آشام برای تک تک اعضای فرقه لقب گوهر بی بدیل و نوامیس ایدئولوژیکی بکار میبرد و این چیزی جز فریب و نیرنگ و دغلکاری نیست.

***
چرا میبایست در 6 و 7 مرداد سال 1389 کشته میدادیم فقط بخاطر اینکه در اشرف مرکز پلیس عراقی دایر نشود؟
چرا در 19 فروردین سال 1390 بی جهت و برای هیچ و پوچ اینهمه کشته دادیم؟

در روزهای 6 و 7 مرداد سال 1389 پلیس عراق میخواست یک پست پلیس – مانند هر جای دیگر در خاک عراق – در داخل قرارگاه اشرف برقرار کند. سازمان به بهانه اینکه رژیم میخواهد وارد قرارگاه شود دستور مقاومت داد و افراد بیگناهی را به کشتن داد.

سؤال اصلی که رجوی هرگز به آن پاسخ نمیدهد اینست که مستقر شدن یک مرکز پلیس در مجاورت قرارگاه اشرف که میتوانست ضامن امنیت باشد چه مشکلی برای رجوی داشت؟ آیا رجوی میترسید که نفراتی که میخواهند فرار کنند جائی برای پناه بردن داشته باشند؟ آیا رجوی به قیمت خون خود اعضای فرقه اش بهای اسارت آنها را پرداخت؟

در 19 فروردین سال 1390 دولت عراق قصد داشت زمینهای مزروعی شمال قرارگاه که مالک مشخص با سند مالکیت داشت و در زمان صدام حسین به زور غصب گردیده بود را بنا بر حکم دستگاه قضائی به مالکین برحق آنها بازگرداند. چرا بایستی برای ممانعت از این کار به بهانه ایستادگی در برابر ایادی رژیم ایران، 36 کشته و بیش از 300 زخمی داد که دست آخر رجوی خائن زمین ها را بدهد و بعد بگوید که این یک پیروزی و فتح المبین واین ثمره خون شهدا بود. او به نحو مضحکی مدعی شد که در چنین نقطه ای قرار گرفت، اما نیست و نابود نشد. هنوز هم برخی از افراد سازمان نمیدانند موضوع 19 فروردین سال 1390 چه بود.

در درگیری 19 فروردین که من در جریان کامل آن بودم بطور خلاصه بگویم از 2 جنبه می توان به این موضوع نگاه کرد. روز 16 فروردین مسعود رجوی خائن پیام داد که نیروهای عراقی به فرمان شخص نخست وزیر عراق با پشتیبانی نیروهای رژیم ایران میخواهند به اشرف حمله کنند. او مدعی شد که این بار با قضیه 6 و 7 مرداد فرق دارد و تفاوت آن در اینست که عراق یک مرز سرخ دارد و آن هم عدم شلیک است و ما بایستی در این درگیری احتمالی یک درس ماندگار به رژیم ایران بدهیم و از حمله ای که در پیش است بهره سیاسی برای حفظ و ماندگاری اشرف ببریم و اشرف کماکان مرزسرخ مان است و برای حفظ آن باید قیمت بپردازیم.
روز پنچ شنبه 18 فروردین مجددا پیام مفصلی از طرف مسعود رجوی آمد که سر این پیام در حدود 4 ساعت زیر چادر برای تک تک نفرات این فرقه نشست های جمعی و لایه ای گذاشته شد. در این پیام اشاره شده بود که هر لحظه احتمال حمله وجود دارد و قصد دولت عراق این است که میخواهند از شمال قرارگاه وارد شوند و اگر مقاومت نکنیم در مرحله بعدی پیشروی میکنند و مقر فرماندهی 49 را میگیرند و به این وسیله می خواهند سر را از بدنه جدا کنند. در پیام اشاره شده بود که بایستی به هر قیمت شده جلوی نیروی های عراقی را ببندیم تا نتوانند قدم به داخل پادگان بگذارند. او اشاره کرد که در حمله احتمالی اگر 1000 شهید بدهیم می ارزد و پیشاپیش این فتح المبین را به همه تبریک گفت. در همان نشستها از تک تک نفرات تعهد کتبی گرفتند که مقاومت خواهند کرد.

شب ساعت 2400 روز پنجشنبه مجددا یک پیام فوری و کوتاه از طرف مسعود رجوی آمد که نیروهای واکنش سریع و نیروهای ضربت از سمت ضلع شمال وارد اشرف شده اند و لازم است همه برای هر شقی آماده باشند. او به دروغ مجددا متذکر شد که عراقی ها مرز سرخی دارند که شلیک نخواهند کرد و لذا لازم نیست از چیزی بترسیم و باید بی محابا جلو برویم.

صبح جمعه ساعت 0400 صدای شلیک و انفجار از سمت شمال به گوش می رسید. به مسئولین مراجعه کردیم و پرسیدیم این صدای انفجار و شلیک چیست و مگر قرار نبود شلیکی صورت نگیرد؟ در جواب برای ساکت کردن ما گفتند نگران نباشید چون این صداها گلوله های مشقی و نارنجک های صوتی هستند. ساعت 0530 به یکان ما فرمان داده شد تا سریعا برای کمک به نفرات درگیر به ضلع شمال قرارگاه برویم.

با سرعت از ضلع جنوب به محل درگیری رفتیم و متوجه شدیم یک خودروی حامل کشته ها از محل در حال آمدن است. با دیدن این صحنه متحیر شده بودیم و ذهنمان درگیر بود که چرا بایستی اینقدر دروغ بگویند و ما را بی جهت دم تیر بدهند؟ دیدم که عملا ما را برای هیچ و پوچ در دام انداخته اند. در صحنه از فرماندهان خبری نبود. متوجه شدم یکی از اعضای شورای رهبری خودش در پشت دیوار یک ساختمان مخفی شده با فریاد میگفت:”نترسید، جلو بروید، مقاومت کنید، اگر نیروهای عراقی مقاومت شما را ببینند مجبورند عقب بکشند.” ما از پشت خاک ریز به سمت نیروهای عراقی سنگ پرتاپ میکردیم که متوجه شدیم از 3 طرف مورد محاصره قرار گرفتیه ایم. دیدم اولین نفری که به سمت خیابان صد فرار کرد همان عضو شورای رهبری بود. وقتی محاصره تنگ ترشد عقب نشینی کردیم و متوجه شدیم که فرماندهانی که ما را به صحنه آورده بودند از قبل خودشان با کلیه خودروهائی که در صد متری پارک کرده بودند فرار کرده و به پشت خیابان صد رفته اند که ما مجبور شویم زیر هجوم عراقی ها با پای پیاده به سمت خیابان صد برویم. رهبر ما با ترفند و حقه بازی توانست حمام خونی ایجاد کند که بعد بتواند در تبلیغات خود مورد استفاده قرار بدهد و از خون افرادی که از همه چیز بی خبر بودند ارتزاق نماید.

وقتی تعداد محدودی به خیابان 100 رسیدیم مجددا فرمان دادند که جلوی نیروهای عراقی صف کشیده و مقاومت کنیم. دیگر هیچ انگیزه ای نداشتیم تا در مقابل نیروهای عراقی صف ببندیم. فرماندهان که وضعیت نیروها را دیدند فورا تسلیم شدند و وارد مذاکره گردیدند و همان شد که اگر این کشته ها را هم نمیدادیم میشد. یعنی زمین های زراعی را به صاحبان اصلی شان پس دادیم.

اما وجه دیگری که باید به آن توجه کرد اینست که بعد از 19 فروردین در تشکیلات چه اتفاقی افتاد؟ همه نفرات بهم ریخته بودند. همه می پرسیدند که اگر قرار بر این بود که زمین ها را پس بدهیم پس چرا این قدرکشته و زخمی دادیم و چرا بایستی این قدر خون بدهیم و دست آخر هم قبول کنیم که شکست خورده ایم و تسلیم شویم.

واقعیت صحنه را باید از دید اعضای فرقه و از دید جداشدگانی که حضور داشتند نگاه کرد و نه اینکه از زبان رجوی وطن فروش شنید. آنچه که رجوی کذاب میگوید دروغ محض است. تک تک افراد فرقه به خوبی میدانند که رجوی برای بقای خودش و تشکیلات مسخره اش اعضای فرقه را مانند دستمال کاغذی مورد استفاده قرار میدهد و بعد به دور میاندازد.

در 19 فروردین، 36 کشته و بیش از 300 زخمی ثمره هدایت همین رهبر الدنگ و بیشعور بود که تازه مادران و پدران سالخورده و درد کشیده ما را الدنگ می نامد. باید از این الدنگ واقعی سئوال کرد که وقتی نه در ایران و نه در عراق جائی ندارد چرا اینقدر بی شرمانه خونها را به زمین میریزد و هدر میدهد؟ چرا با این دروغ که عراق مرزسرخ عدم شلیک دارد افراد را با دست خالی جلوی گلوله می فرستد؟ اگر راست و حقیقت را به اعضا میگفت که موضوع از چه قرار است آیا کسی حاضر میشد سینه اش را جلوی گلوله بدهد و با سنگ به سرباز مسلح که حکم قانونی دارد حمله ببرد و خودش را نابود کند.

سئوال این است که چرا از چند صد نفر اعضای شورای رهبری حتی یک نفر در درگیری شرکت نداشت؟ مگر همه آنها در حین درگیری در سوراخ موش مخفی نشده بودند؟ چرا حتی از دماغ یک عضو شورای رهبری خون نیامد؟ لعنت بر رجوی و لعنت بر حامیانش و لعنت خدا بر هر کس که سلطه او بر اسرای اشرف را حفظ میکند.

واقعیت امر اینست که وقتی همین دولت عراق برای مداوای مجروحین قدم پیش گذاشت دست رد به سینه اش زدند چون میخواستند شهید سازی کنند، چون مدتی بود به شکم رجوی خون آشام خون نرسیده بود و شکم او هرگز از خون سیراب نمیشود و همچنان به خون نیاز دارد. این همان داستان ضحاک ماردوش است که باید هر روز مغز جوانان وطن را بخورد تا به حیات خفیف و خائنانه خود ادامه دهد.

خروج از نسخه موبایل