عملیات فروغ یا کشتار برای هیچ

روزهای ماههای تیر و مرداد شاید حالا در زیر سایه درختان و نسیم پناهگاهی برای دور ماندن از اشعه آفتاب باشد. اما در سال 67 در کشور ما شور و حالی دیگر بود. با قبول قطعنامه 598 در 27 تیرماه از سوی ایران و آتش بس بین ایران و عراق , میز چیده شده توسط رجوی و هم پیمانانش که سعی داشتند با گسترش عملیات ارتش به اصطلاح آزادی گام به گام به شهرها و مراکز استان برسند برهم خورد.
عملیات آفتاب در فروردین 67 انجام شد. نیروهای سازمان با کمک ارتش عراق به عنوان نیروی عمل کننده در جبهه شوش دست به این عملیات زدند و عده ای از نیروهای ایرانی را شهید و تعداد دیگری را نیز اسیر کردند و خود نیز 30 نفر کشته دادند.
در عملیات دیگری با نام چلچراغ که در تاریخ 30 خرداد 67 انجام شد باز هم با کمک نیروهای عراقی شهر بی سکنه مهران را برای 3 روز اشغال کردند و تعدادی از سربازان ایرانی را شهید و تعداد دیگری را اسیر و خود نیز 60 کشته دادند.
رجوی در حال نقشه کشی برای فتح کرمانشاه بود که می بایست عملیات آن در شهریور 67 انجام شود اما پذیرش آتش بس از طرف ایران این کار را ناتمام گذاشت. سازمان با دستپاچگی در صدد انجام عملیات تا قبل ازعقد رسمی قرارداد شد. سازمان به تمامی نیروهای هوادار خود در خارج از عراق دستور داد تا خود را به عراق برسانند. از اقصی نقاط دنیا با این توجیه که این عملیات آخر است و ما به تهران خواهیم رسید ارتش و سپاه کا ملاً در هم شکسته اند و ما به راحتی به داخل رفته و با طرحی و حرکتی شهاب گونه به تهران خواهیم رسید. شش روز پس از قبول قطعنامه توسط ایران و در شرایطی که نیروهای عراقی با بهره‌برداری از ضعف شدید روحیه نیروهای ایرانی مجددا به خرمشهر حمله کرده و تا آستانه تصرف آن پیش رفته بودند، سازمان مجاهدین عملیاتی با نام فروغ جاویدان را آغاز کرد.
به قسمتی از نشست توجیهی نگاه کنید:
رجوی:
« البته این دفعه احتیاج به ماکت و کالک منطقه‌ای نداشتیم چون این بار قرار است به تهران برویم. چون این بار احتیاج به ماکت نداشتیم گفتیم چه ضرورتی دارد؟ خود نقشه ایران را بیاورید! همانند شهاب باید به تهران برویم. از لحظه‌ها ـ حتی کوچکترین لحظه‌ها ـ باید استفاده کرده، نباید هیچ لحظه‌ای را از دست بدهیم. »

رجوی: «براساس تقسیمات انجام شده، ۴۸ ساعته به تهران خواهیم رسید… کاری که ما می خواهیم انجام دهیم در حد توان و اشل یک ابرقدرت است؛ چون فقط یک ابرقدرت می تواند کشوری را ظرف این مدت تسخیر کند… از پایگاه نوژه هم ترسی نداشته باشید؛ هر سه ساعت به سه ساعت دستور می دهم هواپیماهای عراقی بیایند و آنجا را بمباران کنند. پایگاه هوایی تبریز را هم با هواپیما هر سه ساعت به سه ساعت مورد هدف قرار خواهیم داد… علاوه بر آن، ضد هوایی و موشک سام ۷ هم که داریم… هوانیروز عراق تا سرپل ذهاب به همراه ستون ها خواهد بود. از نظر هوایی ناراحت نباشید چون هواپیماهای عراقی پشتیبان ما هستند و تمام ماشین ها به صورت ستون حرکت می کنند.»

رجوی: « تصمیمی که ما گرفتیم تصمیم بسیار حساس و مشکلی بود و ما چاره‌ای جز عمل نداریم و اگر الان اقدام نکنیم فرصت از دست خواهد رفت زیرا بعد از اینکه بین ایران و عراق صلح شود ما در اینجا قفل می‌شویم و دیگر نمی‌توانیم کاری انجام بدهیم و از لحاظ سیاسی تبدیل به فسیل می‌شویم. پس بایستی آخرین تلاش خودمان را هم بکنیم و یک بار دیگر کل سازمان را به صحنه بفرستیم و مطمئن هستیم که پیروزیم و از هم اکنون من این پیروزی را به شما و خلق قهرمان ایران تبریک می‌گویم! »

تجهیزات و سلاحهای اهدایی از صدام و غنائم عملیات چلچراغ به سرعت در بین نفرات توزیع شد نفراتی که اکثرا آموزش نظامی ندیده و از سلاح سر رشته ای نداشتند. برای قتل عام به مسلخ فرستاده می شدند.رجوی در طی نشست کوتاه توجیهی همه را با نشان دادن نقشه ایران توجیه کرد و گفت عملیات ما آزادسازی ایران است! اما غافل از اینکه خیلی چیزها را حساب نکرده بود وی مثلاً گمان نمی کرد که اگر ارتش و سپاه نیستند نیروی مردمی و بسیج هستند و از مملکت خود دفاع خواهند کرد.کسی که از بیرون خاک وطن با سلاح بیاید بیگانه است و با ید با آن جنگید. رجوی حساب کرده بود که مردم به استقبالش بیایند حال آنکه مقابلش در آمدند!
نگاه کنید!
رجوی:
« اگر ما به تحلیل‌هایی که در مورد رژیم داشته‌ایم معتقد هستیم زمان مناسبی برای ما به وجود آمده است. ما در تحلیل از جنگ گفتیم که رژیم در منتهای ضعف حاضر به توقف جنگ می‌شود و دلیل قبول قطعنامه از طرف آنها هم همین است. ما نباید این فرصت تاریخی را از دست بدهیم. باید حمله کنیم و کارش را یکسره کنیم. رژیم دیگر نیروی جنگی لازم را ندارد و نمی‌تواند نیروی جبهه را تأمین کند؛ مثلا عراق در همین چند عملیاتی که کرده است به راحتی توانسته مناطقی را پس بگیرد و هر چه خواسته جلو رفته است. «فاو» را گرفته و جزایر مجنون و چند نقطه دیگر را با چند ساعت جنگ باز پس گرفته است. ملت دیگر از جنگ خسته شده‌اند و همه مخالف جنگ هستند و کسی به جبهه نمی‌آید. کسانی که در جبهه هستند افرادی هستند که آنها را به زور از شهرها و روستاها دستگیر کرده‌اند و به جبهه فرستاده‌اند و میلی به جنگیدن ندارند.»

« تمام لشگرها و نیروهای ارتش ایران در حملات عراق ضربه کاری خورده و پراکنده هستند و یارای مقابله با ما را ندارند. پس هم از لحاظ نظامی تعادل خود را از دست داده‌ است و هم از لحاظ سیاسی در انزوای بین‌المللی قرار دارد.! و شما باید به اندازه چندین نفر کار کنید و سختی را تحمل کنید. البته در این نه روز که اعلام آماده باش بود شما خیلی کار کردید و کار یکی یا دو ماه را در 3 روز کرده‌اید. از حالا باید همگی آماده باشید که هر وقت گفتیم حرکت می‌کنیم آماده باشید. شاید سازمان 25 سال پیش به وجود آمد تا در چنین روزی به چنین کاری دست بزند. ما از طرف قصرشیرین می‌رویم. در آنجا لشکر 81 با عراق درگیر است، لشگر 58 و لشگر 88 در سومار درگیر هستند، لشگر 64 در پیرانشهر است و تنها امکان دارد لشگر 28 در راه به استقبال ما بیاید.! »

تمامی اینها طی چند روز صورت گرفت گرمای تابستان و عطش نیروها بدون پشتوانه سازمان خبر از تلفات زیادی میداد اینجا دیگر روحیه های پوشالی و مریم و مسعود گفتن و خواندن سرودهای انقلابی نبود که راه را باز می کرد صحنه ای بود که هر کس باور های خود را می سنجید اینجا فضای مجازی و الدروم بلدرومهای رجوی نبود بلکه طبیعت واقعی نیرویی بود که بدون پشتوانه محلی دست به عملیات میزد. عراقی ها تا اسلام آباد آمدند اما انگار می دانستند بیشتر از این دیگر دیوانگی است.حتی هواپیماها و هلی کوپترهای خود را نیز بیش از این جلوتر نفرستادند سازمان که تا اسلام آباد به راحتی و بدون درگیری آمده بود اندکی بیشتر در دشت حسن آباد و تنگه چار زبر متوقف شد توقفی که تا الآن نیز ادامه دارد این توقف نظامی در عمل به توقف و شکست استراتژیکی رسید که نشان میداد سرمایه گذاری روی یک نیرو و دولت خارجی برای پشتیبانی نظامی دیگر جواب ندارد. نه امریکا و نه اسرائیل و نه عراق و… هیچکس یارای مقابله با مردمی که می خواهند یا نمی خواهند نیست. این نقطه مشخص استراتژیکی است. و نه تئوریهای دور و دراز.
سازمان فکر میکرد و هنوز هم فکر میکند از راههای پیموده شده قبلی راهی برای عبور و رسیدن به حکومت است در حالی که در هیچ کجا اقلیت به حاکمیت نخواهد رسید آنهم اقلیتی فرقه گرا و عقب افتاده که سالها بدور از اجتماع زندگی کرده و دنیا را از همان دریچه کوچک خانه تیمی خود نگاه میکند. در میان آتش و بمباران های بی وقفه و توپ باران نیروهای سازمان که به هر طرف می گریختند و خبری از پشتیبانی هوایی نبود برای نیروها وعده های رجوی در نشست را بیاد می آوردند که:
رجوی: رادار همدان باید منهدم شود تا هواپیماها نتوانند درست کار کنند از پایگاه نوژه هم ترسی نداشته باشید از نظر هوایی ناراحت نباشید چون هواپیماهای عراق پشتیبان ما هستند و تمام ماشین‌ها به صورت ستون حرکت می‌کنند. البته این عملیات‌ را دو عامل درجه یک تهدید می‌کند؛ یکی اینکه از طرف ارتش ایران از طریق هواپیما مورد حمله و بمباران قرار بگیریم چون روز جاده همه به یک ستوان حرکت می‌کنیم ؛ ثانیا چون صف ماشین‌ها خیلی طولانی است اگر ماشین‌هایی خراب شوند و یا از دور خارج شوند نباید به خاطر آن همه ستون متوقف شوند و بایستی آن را به سرعت از دور خارج کرد و از ماشین زاپاس استفاده کرد و یا کلا آن را از دور خارج کرد و معطل آن نشد.!
[محمود عطایی فرمانده محور تهران را صدا می‌کند و او پای میکروفون می‌آید از او پرسید] وضعیت چطور است؟

عطایی: خوب است. با نیروی هوایی و هوانیروز عراق هماهنگ شده است.
مریم همسر و هم ردیف مسعود رجوی: درست است که ما به خاطر وظیفه‌ای که داریم عاشوراگونه وارد می‌شویم ولی در اینکه ما حتما پیروز می‌شویم هیچ شکی نداریم. الان جبهه‌ها خالی شده و وقتی که از جبهه آن طرف‌تر برویم کسی نیست که جلو ما را بگیرد و ما آن قدر می‌خواهیم با سرعت پیش برویم که هرکس که مجروح شد باید خودش مسئله‌اش را حل کند که باعث کندی ستون نشود.
در همین حال بود که در تاریخ 3 مرداد 67 نیروها از قرارگاه اشرف به سمت مرز راه می افتند محل تجمع نیروها در نزدیکی خانقین، پایگاهی به « نام مصطفی جوان خوشدل » است.
کلیه تدارکات در این محل آماده و به سمت مرز برده می شود. سپس در ساعت 3 الی 4 ستونها به سمت سرپل ذهاب و قصر شیرین حرکت می کنند.تا اسلام آباد نیروهای عراقی حضور دارند و حرکت سریع است. ستون توسط هلی کوپتر های عراقی پشتیبانی می شود. و اندکی مقاومت نیز وجود دارد که توسط آتش سرکوب می شود.مردم همه از ترس وجود نیروهای بعث شهر را ترک کرده اند.
اولین درگیری اساسی با نیروهای ایرانی در دشت حسن آباد صورت می گیرد و راه حرکت ستون بسته می شود.
مردمی که در حال فرار از شهر بودند بین نیروهای سازمان و نیروهایی که از کرمانشاه اعزام شده اند قرار میگیرند راه بسته میشود و امکان حرکت به دلیل شلوغی جاده و نداشتن امکان توسعه سد میشود.
نیروهای ایران هر لحظه بیشتر و بیشتر میشوند. و نیروهای سازمان در محاصره قرار می گیرند.از چند طرف زیر ضرب نیروها قرار دارند. هواپیماها هر 15 دقیقه ستون را بمباران میکنند از ابتدای صبح 4 مرداد اکثر ماشینها به دلیل آتشباری کاتیوشا در دشت حسن آباد دچار حریق میشوند و بمبارانهای هوایی هر 15 دقیقه از ظهر ساعت 13 شروع می شود.
صدایی که از بیسیمهای سازمان شنیده میشود صاعقه, صاعقه بود!(منظور هواپیمای اف -4). نیروهای بسیجی در تنگه راه را بر نیروهای سازمان میبندند.
درگیری شدیدی آغاز می شود نیروهای سازمان به گردنه حسن آباد عقب نشینی میکنند و سعی در تجدید قوا دارند. و با سازماندهی مجدد با باقیمانده نیروها و سلاحها و مهمات در ساعت 4 بامداد روز 5 مرداد 67 به تنگه حمله میکنند.
این یک خودکشی دست جمعی بود. اما فرمان، فرمان رجوی بود باید تنگه باز میشد تا ستون به کرمانشاه برسد! در تنگه به دلیل وجود خاکریز هایی که احداث شده بود ماشینها و تانکهای کاسکاول از حرکت باز ایستادند و بهترین هدف برای آر پی جی زن ها شدند.
ظهر همانروز 3 یال از 4 یال به طور کامل در دست نیروهای سازمان بود.نیروهای بسیج پشت تنگه ایستاده بودند درگیری در بعضی نقاط تن به تن بود.
نیروهای سازمان که اکثراً خسته و بدون آب و غذا و مهمات کافی بودند از ساعت 14 روز 5 مرداد عملاً آتش زیادی از سلاحهایشان در نمی آمد و بیشتر در معرض بمباران هوایی و آتش باری توپ,خمپاره و کاتیوشا بودند.
ساعت 8 شب بود که فرمان عقب نشینی رسید و نیروهایی که می توانستند در راه عقب نشینی به گردنه حسن اباد بودند. به مجروهان یک نارنجک داده می شد و مهمات آنها ازشان گرفته می شد به بعضی حتی قرص سیانور دادند که در صورت دستگیر شدن با آن خودکشی کنند! اما چرا چون رجوی به خواسته اش نرسیده بود.به همه گفته بودند این طرح عملیات که به تهران می خواهیم برویم ,اطلاعات سازمان محسوب می شود و نباید اگر دستگیر شدید به کسی بگویید!
بقیه نیز در راه بازگشت با کمینهای بسیاری روبرو شدند. وضع در بقیه جاها بدتر هم بود در اسلام آباد و کرند و کمین سیاه خور همه زیر آتش بودند و داشتند به عقب برمی گشتند و می گفتند رهبری گفته دیدار ما در اشرف!
به همین دلیل نام عملیات تدافعی توسط نیروهای ایران، مرصاد نامگذاری شد. زیرا در هر گذر به دلیل شرایط منطقه کرمانشاه و کوهستانی بودن آن شرایط کمین گذاری بسیار مناسبی داشت.
طی گزارشی چنین می خوانیم:
عملیات مرصاد در پنجم مرداد ماه ۱۳۶۷، با رمز مبارک یا علی(ع) و به منظور مقابله با سازمان در منطقه اسلام‏آباد و کرند غرب در استان کرمانشاه، آغاز گردید. رجوی، خوشحال از پیروزی‏های مقدماتی و در یک اقدام عجولانه، راهی باختران (کرمانشاه) شده و به خیال باطل خود، قصد حرکت به سمت تهران و سرنگونی نظام جمهوری اسلامی ایران را نمود. رادیو سازمان، با ارسال پیام به مردم باختران، از مردم می‏خواهد که زمینه را برای ورود ارتش به اصطلاح آزادی‏بخش مهیا سازند و آماده جذب در گردان‏ها و لشکرها باشند. 24 ساعته پیام میداد و موزیک پخش میکرد.
از آن طرف رزمندگان اسلام در ۳۴ کیلومتری باختران، ناگهان راه را بر ستون‏های سازمان می‏بندند و واحدهای زرهی رزمندگان، در یک اقدام متهورانه، تعداد زیادی از ادوات سنگین زرهی مجاهدین را هدف قرار داده و به آتش می‏کشند. جاده باختران – اسلام‏آباد در همان لحظات اولیه، انباشته از ادوات سوخته شده می‏شود و عکس‏العمل سریع رزمندگان، مجاهدین را به فراری مفتضحانه وادار می‏سازد.
این عملیات در روز بعد نیز با حمله هوانیروز ارتش جمهوری اسلامی ایران با سرکوبی شدید ستون نظامی سازمان ادامه یافت و دشمن را دچار شکست سخت و سنگینی نمود. بدین ترتیب، مجاهدین شکست خورده، در این تجاوز نابخردانه، متحمل تلفات و خسارات عظیمی شدند که بیش از ۱۲۰ دستگاه تانک، ۴۰۰ دستگاه نفربر، ۹۰ قبضه خمپاره‏انداز ۸۰ میلی‏متری، ۱۵۰ قبضه خمپاره‏انداز ۶۰ میلی‏متری و ۳۰ قبضه توپ ۱۰۶ میلی‏متری منهدم شد. علاوه بر آن ده‏ها دستگاه تانک، نفربر، خودرو و نیز صدها قبضه سلاح سبک و نیز مقادیری تجهیزات پیشرفته الکترونیکی و مخابراتی به غنیمت نیروهای اسلامی درآمد. در این عملیات، 2000 نفر از مجاهدین نیز کشته و زخمی شدند.
و در گزارشی دیگر:
منافقین از جنوب اسلام‌آباد،‌به سمت اسلام‌آباد هجوم آوردند و مناطق غربی و جنوبی شهر را زیر فشار گذاشتند.در اولین ساعات روز چهارشنبه نیروهای ارتش به اصطلاح آزادیبخش با امیدواری به پیشروی به سمت باختران،برای گرفتن تنگه چهارزبر به آن منطقه هجوم بردند که تلاششان ناکام ماند.غروب روز چهارشنبه درگیری تنگه چهارزبر با عقب‌نشینی نیروهای ارتش آزادیبخش پایان یافت و از شب پنجشنبه عقب‌نشینی کامل آغاز شد.
شکست منافقین باعث شد که سازمان و خط مشی آن از سوی برخی اعضای آن زیر سوال برود. اما برای جبران این مساله رجوی علت شکست و ناکامی را در خود پرسنل سازمان و بی‌ایمانی و ضعف آنها دید و گفت: «اگر ایراد و مشکلی هست، در خود شماست. خط مشی ما مشکلی نداشته.» او اضافه کرد: «شما در تنگه چارزبر گیر نکردید. بلکه در تنگه توحید زمین‌گیر شدید. ضعف ایدئولوژیک شما باعث شد تا در تنگه آرزوها و خصلت‌ها و خواسته‌هایتان درجا بزنید.» (سازمان مجاهدین خلق، پیدایی تا فرجام، ص 327)
در عملیات مرصاد،یگان‌های عمل‌کننده ارتش مشتمل بر لشگر 81 زرهی کرمانشاه، تیپ مستقل 45 تکاور نیروی زمینی ارتش و یگان‌های توپخانه، نیروی هوایی، پدافند هوایی و هوانیروز به شکلی هماهنگ به فرماندهی امیر سپهبد علی صیاد شیرازی توانستند با حداکثر استفاده از اصل غافلگیری، مجاهدین خلق را وادار به فرار کنند..
بدین ترتیب سازمان شکست خورد.در واقع این شکست رجوی بود.

کشتن اسرا
در گزارشی می خوانیم:
– یکی از آنها خاطره‌ای تعریف کرد که بد نیست اینجا بازگو شود تا ببینید رافت و عطوفتی که سازمان و خصوصا مسعود رجوی از آن دم می‌زد، چگونه بود. استراتژی سازمان در عملیات فروغ استراتژی «پرچم نظامی» بود. یعنی هر کس که جلوی شما را گرفت او را بکشید و این «هر کس» یعنی پاسدار.

…” تعدادی از نیروهای پاسدار را در عملیات فروغ اسیر کردیم و آنها را با دست بسته در گوشه‌ای نگه داشتیم. هوا خیلی گرم بود و آنها بسیار تشنه بودند. یکی از افراد پیش فرمانده گردان «عبد الوهاب فرجی نژاد» (افشین) رفت و از او پرسید با این اسرا چه کار کنیم؟ افشین که علاقه زیادی به کلت داشت اسلحه‌اش را بیرون آورد و با اشاره گفت همه آنها را این طور آب بدید.

با اشاره افشین، همه اسرا تیرباران شدند و اجساد آنها روی هم ریخته شد و از آن عکس گرفتند. این عکس تا مدتها به عنوان یکی از مهمترین دستاوردهای عملیات فروغ جاویدان در جلسات معرفی می‌شد.”

نیروهای پیوسته و خارجه نشین
در گزارشات:
– آموزش ها بسیار مختصر بود و آن‌ هم برای کسانی که ۲، ۳ روز قبل از اروپا برای شرکت در عملیات آمده بودند. فقط هم آموزش تیراندازی با کلاش و کلت بود. کسانی که حین عملیات می‌رسیدند که اصلا همین آموزش مختصر را هم نمی‌دیدند فقط سلاحشان را می‌گرفتند و به میدان جنگ فرستاده می شدند. سازمان به دروغ به آنها می‌گفت مثلا الان در کرمانشاه هستیم شما هم به آنجا بروید. افرادی در اروپا بودند که بچه خود را تحویل همسایه‌شان داده بودند تا به عملیات برسند. کسانی که حتی دست چپ و راست خود را نمی‌دانستند، چه برسد به استفاده از سلاح! خیلی ها میگفتند حتی پای میز صبحانه بودند که سازمان با آنها تماس گرفته و گفته عملیات آخر است و آنها به همان صورت میز را ترک کرده و به عراق آمده اند و گفته اند برویم که از رسیدن به حکومت جا نمانیم!.

– نیروهای از خارج آمده آموزش ندیده بودند و با این انگیزه در عملیات شرکت می‌کردند که از این خوان نعمتی که گسترده شده بود، بهره‌ای ببرند! به این امید بودند که مثلا رژیم ایران تغییر کند و آنها به پست و منصبی برسند که اکثرا هم در عملیات کشته شدند. اما وضعیت اسرا از این هم وخیم‌تر بود.

– برخی از این اسرا، اسیران ایرانی موجود در زندان‌های عراق بودند که در آنجا به بدترین شکل با آنها رفتار می‌شد. سازمان از این فرصت استفاده کرد و به آنها گفت اگر برای شرکت در عملیات به ما بپیوندید آزاد خواهید شد. برخی از آنها به این امید که در حین عملیات بتوانند فرار کنند، قبول کردند. اما غالب این اسرا کسانی بودند که در عملیات آفتاب اسیر شده بودند که تعدادشان به حدود ۳۰۰ نفر می‌رسید. این اسرا بیشتر از نیروهای ارتش بودند که تعدادی در سردشت، تعدادی در فکه و تعدادی هم حین عملیات چلچراغ اسیر شده بودند. همه این اسرا در پادگان معروف به «دبس» در کرکوک نگهداری می‌شدند که اردوگاه اسرای سازمان بود.

وقتی عملیات شروع شد سازمان مجبور بود از حداکثر نیروهایش استفاده کند به همین دلیل سراغ این اسرا هم رفت.

برخی از اسرا اعلام آمادگی کردند که تعدادشان کم بود. بقیه آنها را در اتاقی حبس کردند و مقداری آب و غذا برایشان گذاشته و به آنها گفتند هر موقع در عملیات پیروز شدیم می‌آییم سراغ شما و رفتند.

یکی از مسئولان عملیات به نام «احمد واقف» گفت روز دوم مجددا سراغ آنها رفتیم و به دروغ به آنها گفتیم که ما توانستیم کرمانشاه را تصرف کنیم هر کس می‌خواهد بیاید. تعدادی گول خوردند و آمدند و مابقی را دوباره حبس کرده و رفتیم. به این ترتیب سازمان توانست حدود ۴۰ نفر از اسرا در عملیات شرکت دهد که اکثر آنها در صحنه عملیات گریختند. سازمان هم این موضوع را می‌دانست ولی می‌گفتند چاره‌ای نیست باید تعداد نیروها را افزایش داد.

پس از فروغ یا مرصاد
در گزارشی آمده:
– بازتاب این شکست آنقدر وحشتناک بود که مسعود تنها یک هفته بعد از آن اعلام نشست عمومی کرد و دستور داد تا همه نیروها حتی مجروحین را از بیمارستان به این نشست بیاورند. اکثر نیروها بریده بودند چون از یک طرف به تهران نرسیده بودیم و از آن بدتر اینکه دوباره به عراق برگشته و نمی‌دانستند در آینده چه می‌شود، آتش بس هم که برقرار شده بود.
– رجوی در آن نشست شروع به توجیه کرد و این کار را هم خوب بلد بود. مثلا می‌گفت ما در این عملیات ۱۵۰۰ کشته دادیم در حالی که توانستیم ۵۵ هزار نفر از نیروهای رژیم را بکشیم! و حرف‌هایی از این دست. با این حال فضای بعد از مرصاد بسیار سنگین بود. سازمان برای شکستن این فضا اقدام به وارد کردن نیروهای جدید از اروپا کرد. به آنها می‌گفتند چند ماه برای آموزش بیاید و هر کس که خواست می‌تواند بعد از آموزش برگردد. مسعود می‌گفت ما خودمان را برای عملیات فروغ ۲ آماده می‌کنیم، ولی دیگر فایده‌ای نداشت.

هرساله در سازمان این سالگرد جشن گرفته می شد! چرا جشن؟ آیا مگر شکست جشن دارد؟ خیر. اگر چه این استراتژی ارتش آزادیبخش برای به ثمر رسانیدن انقلاب نوین مردم ایران!! و سوار شدن روی جنگ ایران و عراق شکست خورد، اما چرا رهبری بر این اشتباه تا سالها بعد پای می فشرد؟! زیرا نمی خواست شکست را قبول کند؟ زیرا می خواست بگوید ما به آنچه عزم کرده ایم میرسیم؟ آیا میخواست افراد شکست خورده را سر پا کند؟
به نظر من سازمان و رهبری اش به خوبی میدانست که نهایت این استراتژی تا سرحد آتش بس بوده، اما برای اینکه افراد را در امیدی نامعلوم برای مقاصد خود نگه دارد حقیقت را از آنها پنهان کرده و وانمود میکرد که «هیچ اتفاقی نیفتاده و ما در فروغ 2 که ادامه این عملیات است تلافی آنرا در میاوریم و شما باید برای آن آماده شوید.» گو اینکه طی این چند ساله هیچ اتفاقی نیفتاد. زیرا از یک طرف جنگ ایران و عراق در آتش بس بود و از طرف دیگر حمله آمریکا به عراق پیش آمد و اصلاً صحنه سیاسی کشور عوض شد. اما رهبری ناصادق و نالایق سازمان به جای اینکه صادقانه این موضوع را بیان کند با دو روئی تمام سعی در این داشت که بگوید «بله ما داریم آماده میشویم!» زیرا برای همه پر واضح بود که در زمانی که صدام در خرداد 68 مانع از عملیات شد (به گفته رجوی صدام اجازه نداد) پس دیگر اصرار بر این امر محال بود، اما شکلک های انقلابی گری، رژه ها و… از افراد هنرپیشگانی ساخته بود که بایستی فقط فیلم بازی میکردند و رژه میرفتند و مانور میدادند. برای چه؟ خودمان فکر میکردیم عملیات فروغ جاویدان 2. زیرا این فیلمی بود که یک قسمت آن به بهای خون بیش از 1500 تن ساخته شد تا رجوی در تبلیغات خود آنرا بکار گیرد. اما قسمت دوم آن با رنج و شکنجه و اسارت بیش از چند هزار نفر ساخته شد. اما نا تمام ماند، زیرا کارگردان این فیلم نتوانست و ندانست که فیلمش را به چه موخره ای به پایان ببرد.
این علملیات تنها و تها برای این بود که رجوی در زمان آتش بس تماماً خود را شکست خورده میدید، در صورتی که اگر صادق بود و همان سرلوحه فدا و صداقت مجاهدین را قبول داشت با قبول شکست، از خود انتقاد کرده و آمدن به عراق را اشتباهی استراتژیک، سیاسی، و ایدئولوژیک میدانست. اما این بزرگ مرد کوچک در یک آن بقول خودش «تمامی سازمان ما را از آبشار نیاگارا پایین ریخت»! یا «همه را یکجا در آتش ریخت» و یا.. بالاخره از داغ شکست خود ما را در آتش ریخت.
این عملیات به مانند این بود که رجوی نیز آنچه را که بقول خودش گردآوری کرده بود شکست. البته بعدها گفت که «من صاحب خون و نفس شما هستم! و البته تمام دارائی های شما!» و ما را جزو اموال خودش کرد و از ما تعهد اجباری گرفت تا زمانی کسی به خاطر عزیز از دست رفته اش از «رهبری»! دیه نگیرد و از او چیزی نخواهد!

حال بعد از اینهمه دیدیم که سازمان با عقب نشینی از تمامی خواسته هایش در گیر نگهداری تشکیات فرقه زده خود در اشرف و لیبرتی است. ونه در حال گرفتن قدرت.در واقع روزهای اوج سازمان همان روزهای مزدوری برای صدام حسین بود و حالا از وقتی که جنگ ایران و عراق تمام شد و صدام رفت. سازمان نیز به جرثومه ایی تبدیل شده که هر روز خوار تر میگردد این هم تاریخچه سازمانی است که ثبت در سینه تاریخ است.
حالا کجاست آن سلا حها و آن تانکها و توپها که روزی افراد سازمان به حکم رهبری خود به برادر کشی میپرداختند؟ کجاست آن شعارهای تو خالی و وعده های انتظار برای نبرد آخرین؟ و جواب کشته ها را چه کسی خواهد داد؟ جواب مادرانی که در پشت درهای اشرف و لیبرتی به دنبال گمشدگان خود هستند؟ آیا تمامی آرزوهای رسیدن به حکومت در رنج سالیان اینهمه آدم خلاصه می شد آیا حس جاه طلبی با ریخته شدن خون بیگناهان و فریب خوردگان فرو می نشست؟
نه! این تاریخ است که سرنوشت را مشخص می کند خوب بکاری خوب درو میکنی بد بکاری بد درو می کنی این قانون است.

اصغر فرزین

خروج از نسخه موبایل