رابطه و مناسبات رجوی با گروههای تروریستی

این روزها سایتهای مجاهدین به طرز شگفتی بر مسائل داخلی سوریه زوم کرده اند و به طور عام 90 درصد اخبار سیاسی آنها پیرامون جنگ داخلی سوریه می باشد. این مسئله از آنجایی حائز اهمیت است که تأکید دست اندرکاران فرقه رجوی روی «آزادیبخش» بودن جنگ و حمایت بی قید و شرط از گروههای شورشی آنجاست. به همین خاطر به نظرم رسید گذری کوتاه داشته باشم بر تاریخ 20 سال گذشته این سازمان و دیدگاه رهبری مجاهدین نسبت به دیگر گروههای مشابه که سیاست و استراتژی آنها بر جنگهای نظامی و شیوه های خشونت بار استوار بوده است. شکی نیست که مسعود رجوی از همان آغاز ورودش به سازمان مجاهدین علاقۀ شدیدی به کارهای نظامی داشته است. آنگونه که خودش بارها در نشستهای عمومی مطرح می کرد و به صورت خاطراتی از خودش شرح می داد، در آغاز به چتربازی گرایش داشته و مدتی هم در ارتش زمان شاه به این امر پرداخته بوده است. وی در همان ایام بود که از طریق دوستان و آشنایانش با مجاهدین آشنا می شود و به گفته خودش «خداوند پس گردن او را گرفته و از آسمان به زمین نشانده است و به او گفته از آن بالاها به پایین برو» و به این ترتیب به سازمان راه پیدا کرده است. پس از آن، مدتی را هم برای آموزشهای چریکی به فلسطین می رود و در آنجا از طریق گروههای چریکی آموزش دیده و به ایران می گردد. همین مسئله بود که باعث شد مسعود رابطه نزدیکی با یاسر عرفات داشته باشد. اما بعد از اینکه وی با شروع نابخردانه جنگ مسلحانه هزاران مجاهد را به کشتن داد و ناگزیر عراق را به عنوان مرکز عملیاتهای مختلف کلاسیک و یا تروریستی انتخاب نمود، رابطه تنگاتنگ دیگری با دیگر نهادهای نظامی و یا گروههای مسلح برقرار کرد. پیش از آن البته با گروههای مسلح ایرانی هم ارتباط داشت و گاه در مواقعی با حزب دمکرات کردستان نیز هم پیمان شده بود؛ اما با این گروههای داخلی معمولاً نمی توانست کنار بیاید چون هیچکدام حاضر نبودند استبداد رجوی را پذیرا شده و تمام عیار تحت هژمونی او قرار گیرند. اما با گروههای خارجی چنین تضادی را نداشت ؛چرا که آنها با وی رقابت قدرت نداشتند، و دوری و نزدیکی سیاسی او با گروههای کردی در عراق نیز به دلیل رابطه های آنها با صدام و یا جمهوری اسلامی بود و نه از موضع جنگ قدرت. در هر صورت عمیق ترین رابطه از این نمونه، رابطه مسعود با حزب بعث عراق بود. رجوی صدام حسین و حزب بعث را نزدیک ترین (و تنها) هم پیمان خود به حساب می آورد. او به طور کامل به ارتشی وابستگی داشت که فرماندهی آن تماماً تحت کنترل حزب بعث و شخص صدام حسین بود. با دستگیری عبدالله اوج آلان رهبر حزب پ کا کا، مسعود رجوی رسماً موضعگیری نمود و خواستار آزادی بی قید و شرط او گردید و به مدت طولانی،تمامی برنامه های تلویزیونی این گروه که در لیست تروریستی قرار داشت در قرارگاههای مجاهدین پخش می گردید و رجوی هم در نشستهای عمومی گفت که: «الان برای ما مشخص شده که تنها دو تا سازمان مستقل ضدامپریالیستی در جهان وجود داشته است که یکی ما و دیگری هم پ کا کا بوده است»… به این ترتیب حزب پ کا کا را مورد تعریف و تمجید خود قرار داد هرچند که پس از مدتی متوجه شد که اگر بخواهد اجازه دهد این برنامه های تلویزیونی به صورت آزاد پخش شود، بسیاری از شارلاتان بازیهای خودش که مدعی بود تنها رهبر مورد علاقه مردم و یا تنها رهبری است که زن را از دریچۀ ضداستثماری می بیند رو می شود و به همین خاطر تماشای این برنامه های تلویزیونی را ممنوع کرد. با شروع جنگ افغانستان، رجوی که به شدت از اقدام بن لادن در پایین آوردن برجهای دوقلو هیجان زده و خوشحال شده بود، با تهیه و تولید فیلمهایی از جنگجویان القاعده و طالبان و نشان دادن تصاویری از کشته شدگان این جریانات تروریستی و بنیادگرا، از آنان به عنوان «شهید» یاد می کرد و با پخش آن در نشستهای جمعی، گرایش فکری و خشن آنها را به گونه ای مورد ستایش قرار می داد که خود مجاهدین نیز با دیدن آن انگیزه برای جنگ بیشتر داشته باشند. در واقع مسعود رجوی با تولید و پخش این کلیپها می خواست انگیزه نیروهای خود برای ادامه جنگ را تقویت کند… بلافاصله بعد از سرنگونی صدام که مسعود رجوی طی سالها او را تنها متحد و دوست خود در جهان معرفی می کرد، وی به همکاری با نیروهای آمریکایی ساقط کنندۀ صدام حسین پرداخت و صدام حسین را یک دیکتاتور خواند. از این پس رسماً نیروهای آمریکایی به عنوان نجات دهنده معرفی شدند و مریم قجرعضدانلو هم در فرانسه اعلام کرد: «نسیم دمکراسی در عراق در حال وزیدن است» و به این ترتیب نیروهای آمریکایی را تلویحاً «وزندۀ باد دمکراسی» در عراق خواند و همکاری با آنان را مشروع جلوه داد. در همین ایام بود که گروه تروریستی «جندالله» که توسط عربستان حمایت می شد و در ایران دست به چندین ترور فجیع و ضدبشری زد و بسیاری از هموطنان بلوچ ما را قتل عام نمود، تحت حمایت رجوی قرار گرفت و اخبار عملیاتهای تروریستی این گروه با آب و تاب در اشرف و بولتن های خبری مجاهدین انعکاس یافت. با گذشت زمان که نیروهای آمریکایی فرقه رجوی را در خاک عراق تنها گذاشتند، مسعود رجوی برای حفظ ارتش خلع سلاح شده اش که تنها ابزار او برای زد و بند با نیروهای خارجی بود، به سوی نیروهای شورشی لیبی که ترکیبی از نیروهای القاعده و بنیادگرایان مذهبی بودند روی آورد و از آنان به عنوان «ارتش آزادیبخش» یاد کرد تا بتواند نظر سیاستمداران آمریکایی را دوباره به سوی خود جلب نماید که هنوز می توان از این فرقه به عنوان سربازانی برای نبرد اشغال ایران استفاده نمود. اما دولت آمریکا به این شعارها اهمیتی نداد و سایتها و تلویزیون مجاهدین تا لحظات سقوط قذافی اخبار لیبی را در صدر خبرهای خود قرار داده و مریم عضدانلو همچنان از آنان به عنوان «ارتش آزادیبخش» نام می برد تا تداعی کننده ارتش بی سلاح خودش باشد. بلافاصله بعد از سقوط قذافی که جنایات بیشماری توسط این شورشیان سلفی و القاعده انجام گرفت، سایتهای مجاهدین خاموش شدند. با شروع جنگ و جدلها در سوریه، باز هم رجوی به شورشیان تحت حمایت غرب و عربستان که ترکیبی از نیروهای طالبان، القاعده و سلفی ها بودند عنوان «ارتش آزادیبخش» داد و تا همین الان تمامی سایتهای مجاهدین 90 درصد اخبارشان از سوریه است؛ بدون اینکه حتا خبر قابل توجهی از اشرف و لیبرتی انعکاس دهند که در حال حاضر به یک فاجعه نزدیک می شود. به این ترتیب می بینیم که مسعود رجوی طی بیست سال گذشته هر گروه تروریستی و یا خشونت طلب که در منطقه شناسایی نموده، از آنها به عنوان نیروهای آزادیبخش یاد کرده و به تبلیغ آن پرداخته است. وی هرگز از یک گروه که مورد حمایت مردم بوده باشد به نیکی یاد نکرده و در سی سال گذشته تمامی جریانات و شخصیتهای سیاسی و مذهبی را به نوعی کوبیده و یا سرکوب نموده و یا به آن تهمت زده است. ولی می بینید که چگونه خیلی راحت تمامی گروههای تروریستی و بنیادگرا از بن لادن تا نیروهای ملاعمر و ریگی و تا همین الان در لیبی و سوریه را ستوده است. حتا یک جریان سیاسی و مذهبی و حداقل یک شخصیت سیاسی و مذهبی و فرهنگی نیست که مسعود آنرا تأیید نموده باشد و اگر کسی را هم در جایی ستوده باشد فقط بخاطر تبلیغ بوده ولی در مناسبات درونی آنرا تحقیر نموده است. اساساً به درستی و نادرستی این مفاهیم کاری ندارم چون خود مردم ایران به خوبی همه این گروهها و شخصیتهای سیاسی و مذهبی را شناخته اند و به همین خاطر بود که سه سال پیش علارغم هیاهوی این جریانات و شخصیتها برای تحریم انتخابات، باز هم اکثریت نزدیک به اتفاق مردم ایران در انتخابات شرکت کردند و به همه این جریانات پشت پا زدند. اما تنها جهت تفهیم قضیه و برای شناخت مسعود رجوی که رابطه نزدیکی بین خودش و تمامی گروههای تروریستی ایجاد می کند باید نشان داد که چه برخوردهایی با جریانات داخلی دیگر داشته است: چریکهای فدایی اکثریت را خائن و چریکهای فدایی اقلیت را تبهکار نامید و راه آنها را «دگردیسی خیانت بار» خواند. بنی صدر را «معتاد خمینی» نامید. حزب دمکرات را متهم به «سازش و تسلیم» نمود. دکتر شریعتی را با طعنه و تمسخر یک «سخنران» نامید که «اهل مبارزه نیست» و فقط می نویسد و حرف می زند. ملی مذهبی ها را متهم به «حیات خفیف و خائنانه» نمود. رضاپهلوی را مدام در نشستهایش با تمسخر «بچه شاه» می خواند. جنبش دانشجویان را با تمسخر «مشتی دانشجوی سوسول» خواند که باید کنار دیوار گذاشته شوند. متین دفتری، سروش، لاهیجی و بقیه از اینگونه را هم به شکلی دیگر مورد حمله قرار می داد. در مورد خانم «مرضیه» چنین گفته بود که: «برای شما توهم ایجاد نشود، مرضیه جرثومه طاغوت بود که شانس آورد و مریم دست او را گرفت». حتا همین شورایی های مفت خور که سر به آخور این شخص متوهم نهاده اند و تصور می کنند رجوی فردا برایشان دکانی در ایران باز خواهد نمود، در نشستهای درونی بشدت مورد تمسخر و طعنه رجوی قرار می گرفتند و هرکدام را به نوعی مسخره و پشت سر آنها تکه پرانی می کرد. منوچهر هزارخانی، پرویز خزائی، مهدی سامع و همسرش (که رجوی به طور خاص می گفت من به او کمک کردم که نیروهای وارفته اش را از عراق بیرون ببرد وگرنه همگی بریده بودند)، حمیدرضا طاهرزاده، امیر آرام و… تنها کسی که رجوی ظاهراً مورد تمسخر قرار نمی داد «کریم قصیم» بود. مسعود رجوی می گفت که وی ارادت خاصی به مریم دارد و اصلاً مثل یک مجاهد خلق می ماند… ویژگی مسعود رجوی توهم بیش از حد و حساب است که چون خود را «حلقه وصل مردم و خدا» می داند، احدی را به جز خودش قبول ندارد مگر اینکه گروههایی تروریست باشند و با راه او همخوانی داشته باشند. اما آنچه امروز برای همگان بارز و آشکار شده است، درونمایه خود مسعود رجوی است که دقیقاً آلوده به همان تهمتها و مارکهایی است که به دیگران نسبت می داد. حامد صرافپور، فریاد آزادی

خروج از نسخه موبایل