همایش انجمن نجات گیلان با حضور خانواده های چشم انتظار – قسمت چهارم

در ادامه همایش آقایان داریوش بال افکنده و صادق خاوری که آخرین دسته از جداشده های فرقه رجوی از استان گیلان بودند هریک به نوبت به اقتضای فرصت محدودی که داشتند ازچگونگی پیوستن وبه عبارتی دقیقتر از ربوده شدن خود توسط عوامل رجوی وماجراهایی که طی ده سال تمام درمناسبات وتشکیلات فریبنده رجوی پشت سرداشتند برای خانواده های حاضردرجلسه روشنگری کردند.
درابتدا آقای صادق خاوری ضمن سلام وخوش آمدگویی به خانواده های دردمند پیرامون ربوده شدن و به اسارت درآمدنش در باتلاق اشرف گفتند که اینجانب مطلقا یک فردسیاسی نبودم و اطلاع چندانی هم ازسازمان مجاهدین که فرقه مخربی بیش نیستند، نداشتم. مثل سایر شهروندان به زندگی عادی مشغول بودم وچندماهی هم بود که تصمیم به ازداوج گرفته بودم ونامزد کرده بودم. البته تمایل داشتم برای کسب درآمد بهتر و اشتغال مناسبتر به ترکیه بروم که ازقضا یکی ازآشنایان من که نسبت فامیلی هم با من داشت بی آنکه بدانم دامی برایم پهن کرد ومرا با اندک مبلغ دریافتی ازفرقه رجوی، فروخت وداستان بدین صورت بود که وی درمراجعه به من وداریوش که بغل دستم نشسته است و فرد دیگری بنام حسین فرح بخش که خوشبختانه هرسه نفرمان ازتشکیلات رجوی جدا شدیم و به وطن بازگشتیم قول مساعد داد که امکانی دارد تا ما را به ترکیه ببرد وازآنجا یکراست به اروپا بفرستد ما هم ساده لوحانه حرفش را باورکردیم و به اتفاق به ترکیه رفتیم غافل ازاینکه بدانیم دارند با سرنوشت ما بازی میکنند و یک جورهایی دارد به ما سه نفرخیانت میشود. سرتان را درد نیاورم یکی دوهفته بعد رابطمان درملاقات با ما مطرح کرد که کارشما دراروپا تمام شده ولیکن قراراست اول بروید درعراق یک آموزش تخصصی کار و آشنایی با زبان خارجی ببینید وسپس به اروپا اعزام شوید. حقیقتا وقتی اسم کشورعراق را بردند استرس گرفتیم که داستان چیست و رفتن به اروپا چه ارتباطی با کشورعراق دارد!؟ ولی باز به عشق رفتن به اروپا هرچند استرس واضطراب داشتیم قبول کردیم که به عراق برویم و رفتنمان به عراق وکمپ اشرف همان واتلاف ده سال ازعمرمان همان.
ازهمان ابتدا خیلی تلاش کردیم که جدا بشویم و پی زندگیمان برویم ولی اگر بدانید عوامل رجوی چه موجودات پست و فریبکاری هستند. جایی که لازم باشد ازدرمحبت وهمدلی وارد میشوند تا مغزشویی کنند و فریبمان دهند و اگراین شگرد کارسازنشد با فشارروحی وروانی وتهدید به اینکه اینجا کشورعراق است ونه تنها پناهندگی وجود ندارد بلکه مجرم تلقی میشوید که چرا وچگونه پایتان به کشورعراق رسیده است و وقتی شمایان را تحویل صدام دادیم و سر از زندان مخوف ابوغریب درآوردید آنگاه خود دانید!!

فرصت کم است نمیتوانم داستان ده سال اسارتم را برایتان تعریف کنم انشاء الله که به دفترانجمن تشریف آوردید با کمال میل از تجارب هرچند تلخم فقط به خاطراینکه انگیزه بگیرید ودنبال رهایی فرزندانتان باشید برایتان بازگو خواهم کرد. این را هم بگویم که عامل اصلی نجاتم اززندان رجوی مادرم بود (دراین لحظه آقا صادق به گریه افتاد) یک روزکه مشغول کاری بودم یکی ازدوستانم به سراغم آمد وگفت که از درب اسد مادرت با بلندگو اسم تو را صدا میزند ومیگوید "صادق جان، صادق خاوری من مادر پیرت هستم. دوهفته است که به این لعنت آباد آمدم. میخواهم تورا ببینم ودرآغوشت بگیرم ولی رجوی ها نمیگذارند وبه ما سنگ می زنند. اگرتورا نبینم ودست خالی به ایران برگردم حتما می میرم و…." بعدازآن خودم هم بارها صدای مادرم را شنیدم وفقط بگویم که جگرم آتیش گرفت وبا خود عهد کردم که شرف ندارم اگرپای مادرم به ایران نرسیده من ازشر رجوی راحت نشوم واینطوربود که سریع مقدمات فرار را چیدم و در اولین فرصت خودم را به نیروهای عراقی معرفی کردم وآنگاه دیدم که موانعی که فرقه رجوی برایمان ایجاد کرده بود خیلی پوشالی بود و براحتی قابل عبور بوده و هست و من امیدوارم عزیزانتان هم زحمت شما را کم کرده و خود با پیوستن به نیروهای محافظ عراقی برای همیشه از آن جهنم فرار کرده و در کنار شما و وطن خود به آرامش برسند.

خروج از نسخه موبایل