نامه به بابک خلیلی عضو اسیر اشرفی

سلام به بابک عزیزم. دایی جانم که همیشه دایی علیرضا صدایش میکردم. سالها بود که ازت خبری نداشتیم تا اینکه ازطرف انجمن نجات گیلان همایشی که قبلا هماهنگی شده بود و در رضوانشهر برگزار شد خبرسلامتی و حضور تو را که د ر پادگان اشرف بودی آقای احمدی پور برایمان توضیح داد. برایمان سوال بود تو که برای دفاع از کشور و وطن رفته بودی چرا و چطور به اسارت آنها و سر از پادگان اشرف درآوردی. نمیدونم چطوری برایت توصیف کنم که چقدر خوشحالم که خبر سلامتیت را شنیدم. شهری که در آن بزرگ شدی خبر تو را شنیدن وهمه وهمه منتظر و خواهان کمک توهستند.

دوری این سالها کمر مامانو (خواهرت منیژه روشکسته) خیلی دوستت داشتم وهنوز دارم و منتظرت هستیم و لحظه شماری میکنیم که تو برگردی چون از خون و پوست و گوشت مایی.
نگران نباش که پیروزی ازآن توست. بابک جان به خدا توکل کن وهرلحظه که برگردی حمایتت میکنیم و تنهایت نمی گذاریم. دوست دارم که زود برگردی تا در کنارهم باشیم. صورتت را میبوسم.
بابک عزیزم دراین فصل گرمای تابستان که همه تو این شهربه ییلاق سفرمیکنند تنها امام زاده آقا سید صالح که همانجا است برایت نذر و دعا میکنم و همچنین در این ماه مبارک رمضان سرسفره سحری و افطاری…… به امید دیدار بابک عزیزم
خواهرزاده تودخترمنیژه – طاهره نعمتی

خروج از نسخه موبایل