مجید محمدی از مناسبات فرقه در لیبرتی می گوید – قسمت اول

با خروج اعضای اسیر فرقه از اشرف و انتقال آنان به کمپ موقت ترانزیت، خانواده ها با این ذهنیت که اقوامشان از شر مناسبات فرقه ای در اشرف رها شدند و به زودی از چنگال رجوی دژخیم خارج خواهند شد نسبت به این موضوع بسیار خوشحال شدند و امیدوارند که بزودی بتوانند با انجام ملاقات عزیزان خود را در آغوش بگیرند اما کسانی که به تازگی از لیبرتی فرار کردند و خود را نجات دادند خبر از توطئه و فشار جدیدی برای کنترل افراد در آنجا دارند و می گویند مسئولین فرقه در لیبرتی قصد دارند تا اسارتگاه دیگری همانند اشرف برقرار کنند. برای آگاهی بیشتر عموم بخصوص خانواده های اعضای اسیر فرقه در عراق درباره با مناسبات فرقه رجوی بخصوص در لیبرتی، با آقای مجید محمدی که جزء آخرین نفراتی است که اخیرا از لیبرتی فرار کرده و به میهن بازگشته اند گفتگویی داشتیم که توجه شما را به آن جلب می کنیم.
آقای محمدی ضمن خوشامدگویی به جنابعالی بخاطر حضورتان در دفتر انجمن و تشکر از اینکه دعوت ما را پذیرفتید و با آرزوی رهایی همه دوستان اسیرمان از چنگال رجوی دیکتاتور، لطفا جهت آشنایی بیشتر مختصری از بیوگرافی خودتان را بگویید:
در ابتدا می خواهم خوشحالی خودم را از اینکه توانستم بعد از سال ها اسارت از آن مناسبات جهنمی فرار کنم و به میهن و آغوش خانواده ام بازگردم را ابراز کنم.

من مجید محمدی فرزند نعمت الله محمدی متولد 1352 ساکن سوادکوه (پل سفید) هستم. در سال 1367 در عملیات شلمچه از قسمت پا زخمی و در حال بی هوشی اسیر نیروهای صدام شدم. بعد از آتش بس در زیر فشار فرماندهان عراقی و با تبلیغات فریبنده فرماندهان سازمان به آنان پیوستم. و تا سال 1390 در قرارگاه اشرف بودم. در زمستان سال 90 به لیبرتی منتقل شدم و در اردیبهشت امسال موفق به فرار از تشکیلات جهنمی رجوی در لیبرتی شدم. * چطور به سازمان پیوستید؟
بعد از اسارت، پایم به دلیل عدم رسیدگی عراقی ها شدیدا عفونت کرده بود و نیمه فلج شده بودم و از طرفی به دلیل فشارهای جسمی و شکنجه عراقی ها روحیه خوبی نداشتم تا اینکه جنگ به پایان رسید و آتش بس اعلام شد ولی به دلیل تبلیغات مسموم در این اردوگاه مبنی بر اینکه اسرا در لیست صلیب نیستند و چشم اندازی برای تبادل نمی دیدم، ناامیدی به من دست داده و تقریبا خود را در بلاتکلیفی می دیدم. سن کم و کم تجربگی ام نیز مزید بر علت این ناامیدی شده بود و منتظر یک راه حلی برای خروج از اردوگاه بودم که فرماندهان فرقه به سراغ ما آمدند.
من قبل از اسارتم هیچ شناختی نسبت به این فرقه نداشتم در سال 68 در اردوگاه رمادی عراق از طریق سیمای فرقه و نشریات آنان که در اردوگاه پخش می شد با آنها آشنا شدم. * اولین بار چه کسی در رابطه با پیوستن به مجاهدین با شما صحبت کرد؟
با هماهنگی قبلی بین فرماندهان رجوی با افسران عراقی، ابتدا تبلیغات گسترده ای از طریق سیمای به اصطلاح مقاومت و نشریات سازمان در اردوگاه راه انداختند و سپس افسران استخباراتی به سراغ اسرا آمدند و با زمینه سازی به ما گفتند که فعلا چشم اندازی برای تبادل اسرا بویژه شماهایی که در لیست صلیب نیستید وجود ندارد و تنها راه برای رهائی شما از این اردوگاه پیوستن به مجاهدین است. از طرف دیگر فرماندهان اردوگاه سعی داشتند با فشار روحی و روانی و حتی ضرب و شتم زمینه را برای خروج افراد از اردوگاه و پیوستن به مجاهدین مهیا کنند.
در چنین فضایی مسئولینی از فرقه همچون شریف (مهدی ابریشم چی)، محمد حیاتی، سادات در بندی و چندین نفر دیگر به اردوگاه آمدند و با دروغ و فریب سعی کردند تا افراد را به خودشان جذب کنند. *نحوه جذب اسرا توسط مسئولین فرقه چگونه بوده است؟
آنها با چهره ای بسیار مهربان و فریبنده سعی کردند در چهار محور تبلیغ کنند و توجه افراد به خود جلب کنند.
1- این صلح تحمیلی است و جام زهر است و هیچ وقت چشم اندازی برای صلح بین ایران و عراق وجود ندارد.
2- هیچ چشم اندازی برای تبادل اسرا وجود ندارد.
3- شما برادران ما هستید و این بهایی است که رهبری سازمان پرداخته تا شما را در مناسبات خودش بپذیرد و این تلاشهای رهبری است که با مذاکره با دولت عراق این فضا را ایجاد کرد که شما بتوانید از این اسارتگاه خارج شوید.
4- شما می توایند به عنوان مهمان نزد ما باشید و یا هر کجا که دوست داشته باشید بروید و فریبکاری های دیگر که باعث گشته تعداد افراد گول آن را خورده و به آنها بپیوندند. *چند سال در مناسبات فرقه ای اشرف بودید؟ آیا آنچه که مسئولین فرقه اردوگاه به شما گفتند واقعی بود؟
در جواب قسمت اول سوال تان باید بگیویم 22 سال و 7 ماه در اشرف بودم.که در این مدت رجوی شیره جانم را گرفت. اما در جواب قسمت دوم باید بگویم خیر اصلا واقعی نبود، بلکه فریبی بود تا از وضعیت بد ما در اردوگاه سوء استفاده کرده و ما را جذب کنند. همانطور که می دانید از آن روز تا به حال هیچ مشکل جنگی بین ایران و عراق به وجود نیامد و نه تنها بعد از آن ایران دچار مشکل نشد، بلکه با برداشته شدن مانع جنگ تحمیلی، به سرعت آباد شد و در زمینه های اقتصادی و علمی رشد چشمگیری نمود. اسرا نیز مدتی بعد مبادله شدند. اما ما نه تنها مناسبات برادرانه ای در فرقه رجوی ندیدیم بلکه به یک اسارتگاه بسیار بدتر رفتیم که علاوه بر حصارهای فیزیکی، تحت تاثیر القائات ذهنی و شستشوی مغزی، خودمان نیز حصارهای ذهنی برای خودمان می ساختیم و اسارتگاه را محکمتر می کردیم. با ما نه تنها بعنوان مهمان رفتار نشد بلکه نزدیک به 23 سال از بهترین دوران زندگی مان یعنی دوران نوجوانی و جوانی را رجوی از ما دزدید. چطور شد که این همه سال در اشرف ماندید؟
من بعد از اینکه متوجه شدم چه کلاه گشادی سرم رفته قصد داشتم از آنها جدا شوم. با شروع جنگ اول کویت (جنگ خلیج) سازمان اکثر نیروهایش را به منطقه کفری منتقل کرد و من در آنجا درخواست رفتن از سازمان را کردم. این را هم بگویم که مدتی بعد از ورودم به اشرف متوجه شدم که پسر عمویم (احمد محمدی) و همسرش (رقیه عباسی) در اشرف هستند. وقتی برای بار دوم مطرح کردم که می خواهم از سازمان بروم، سازمان رقیه عباسی که یکی از مسئولین فرقه است را به سراغم فرستاد. او در محیطی دوستانه به من گفت آیا می دانی پدر و مادرت را نظام اعدام کرده و خواهر و برادر کوچکترت در یتیم خانه هستند و سرنوشت خواهر و برادر دیگرت نا مشخص است. وقتی از او سئوال کردم که چرا پدر و مادرم را اعدام کردند گفت بخاطر تو که به سازمان پیوستی. او ادامه داد پس بمان تا انتقام پدر و مادرت را بگیری!!.بعد از آن بود که کینه عجیبی پیدا کردم و دیگر انگیزه ای برای بازگشت نداشتم. * آیا واقعا پدر و مادرت را اعدام کردند و برادران و خواهرانت به همان وضعی که او گفت گرفتار شده بودند.
خیر، آنها نه تنها اعدام نشده بودند بلکه زندگی شان پیشرفت خوبی هم داشت.
* چطور متوجه این موضوع شدید؟
وقتی پدر و مادرم در سال 82 به ملاقاتم آمدند متوجه این موضوع شدم. با سقوط صدام خانواده ها مطلع شدند که اقوام شان در اشرف هستند و برای همین بسیاری از آنها برای ملاقات به عراق آمدند. در آن زمان سازمان قصد داشت که از ملاقات ها سوء استفاده کند و به همین دلیل ملاقات را هنوز ممنوع اعلام نکرده بودند. یادم است که یک روز میترا باقرزاده از مسئولین زن سازمان مرا صدا زد و گفت رقیه عباسی با شما کار دارد. وقتی به اتاق رقیه عباسی رفتم او خبر آمدن پدر و مادرم را به اشرف داد، یکه خوردم و از وی سئوال کردم " شما که گفتید پدر و مادرم را رژیم اعدام کرد پس چی شد که آنها به اینجا آمدند؟" او شروع به توجیه کاری کرد و گفت اطلاعات غلطی را قبلا به ما دادند مبنی بر اینکه آنها را اعدام کردند ولی آنها را مستقیما از زندان اوین آوردند تا تو را از اینجا با خودشان ببرند!!!
بعد از ملاقات با پدر و مادرم تازه متوجه شدم که رجوی چه بلایی سرم آورده و چگونه از احساساتم برای نگه داشتن من در مناسبات سوء استفاده کرده است. از آن روز به بعد دیگر انگیزه ای برای ماندن در اشرف نداشتم و یک بار هم قصد فرار داشتم که در ضلع غرب دستگیر شدم.
بعد از سقوط صدام بسیاری از افراد از سازمان جدا شده و به مقر تیف رفتند؟ چرا بقیه و منجمله شما اینکار را نکردید؟
بعد از حضور نیروهای آمریکائی در داخل اشرف تعدادی از بچه ها از طریق آنها از سازمان جدا شدند. فرماندهان اشرف برای ممانعت از فرار افراد سعی کردند ما را نسبت به وضعیت حاکم بر تیف بترسانند و برای ایجاد ترس در دل بچه ها، در نشست ها اعلام می کردند که افرادی که به تیف فرار کرده اند توسط آمریکایی ها مورد ضرب و شتم و حتی تجاوز جنسی قرار می گیرند و اصلا راهی برای خروج آنها به خارج از عراق نیست. شما هم در صورت رفتن به تیف مجبور به بازگشت به اشرف می شوید.
این تبلیغات با توجه به اینکه ما از هر گونه وسیله ارتباط جمعی محروم بودیم و هیچ ارتباطی با دنیای بیرون نداشتیم باعث ایجاد رعب در ما شده بود و در نتیجه در حالی که بعد از سقوط صدام افراد زیادی انگیزه یافته بودند که از سازمان خارج شده و خود را به نیروهای آمریکایی تسلیم کنند، اما این تبلیغات گسترده، باعث شد که بیشتر نیروها از فرار و خروج از سازمان منصرف شوند.
از طرف دیگر رهبران فرقه بر سر اعدام جدا شدگان در ایران تبلیغات وسیعی می کردند و چون من قبلا نظامی و در جبهه اسیر شده و به فرقه پیوسته بودم، ترس من از بازگشت به ایران دو چندان بود و همین امر نیز مرا قفل کرده بود و مانع فرارم می شد. *آقای محمدی حضور خانواده ها در سه سال گذشته در اطراف اشرف چه تاثیری در شناخت واقعیت ها و تصمیم شما به فرار از مناسبات مجاهدین داشت؟
بعد از درگیری سال 88 در اشرف، رجوی اعلام کرد که این خانواده ها بودند که باعث درگیری و کشته شدن بچه ها گشته اند ولی واقعیت های موجود در اشرف و موضع گیری رهبران فرقه در رابطه با ماندن در عراق مرا بار دیگر متناقض کرد و برایم جای سئوال بود که چگونه رجوی خانواده را کانون فساد اعلام می کند در حالی که همان موقع شاهد آن بودیم پدر و مادرهای پیر با عصا آنطرف سیم خاردار اشرف فقط نام عزیزان خود را می آوردند و خواهان یک لحظه دیدار آنها بودند.
تلاشها و پیامهای آنها که فقط از دیدار و ملاقات با فرزندانشان صحبت می کردند تاثیر زیادی روی همه افراد فرقه داشت و هر چه پایداری خانواده ها ادامه می یافت این تاثیرات عاطفی بیشتر می شد بطوری که این امید در دل خیلی ها زنده شد که خانواده آنان دنبال آزادی و رهائی شان از چنگال رجوی هستند و با همین انگیزه فرارها بعد از آمدن آنان شروع شد که من هم در این نقطه تصمیم به فرار گرفتم که در لیبرتی آنرا عملی کردم.
ادامه دارد…

خروج از نسخه موبایل