سیلی تاریخ به مجاهدین و سرنوشت محتوم

رجوی دریکی از نشست های انقلاب درونی گفت، وقتی یک تیغ یا خار درکف دست شماست محل دقیق سوزش و درد را احساس می کنید و اقدام به درآوردن آن خار می نمایید اما وقتی با کف هر دو دست به درون انبوهی تیغ و خار سقوط کنید دیگر نقطه ی درد و سوزش نا مشخص است و شما هم از درآوردن آن تیغ ها مایوس هستید. او گفت این دقیقا اکنون مشکل من در استراتژی ام است یعنی آنقدر با افت و خیز و ناکامی مواجه هستم که نمی دانم از کجا ضربه ی بعدی را دریافت می کنم به همین دلیل به این می گویند سیلی استراتژیک ؛ با ید شما منتظر سیلی های بعدی هم باشید.(این بحث درونی بوده)
وقتی مردم ایران این فرقه ی تروریست را با خاک انداز از مرزهای ایران بیرون انداختند و آنها را طرد می کنند این اولین سیلی بر بناگوش رجوی ها بود.
مجاهدین سیلی دوم را در آویزان شدن به غرب و دل خوش کردن به حمایت های غربی برای براندازی و جاسوسی در این زمینه در یافت کردند.
واما وقتی رجوی عادت به سیلی خوردن اول و دوم کرد دیگر این سیلی ها او را ارضاء نمی کرد و سیلی سوم را با قدم های بلند تر در جهت ضدیت در ابعادی دیگر با مردم دریافت کرد و آن اینکه به زیر چتر دشمن مردم ایران که درحال قتل عام و کشتار مردم بی دفاع شهرها بود(صدام) رفت و در واقع جلوداری برای ارتش صدام و جاسوسی داخلی و خط دهی و دیدبانی داخل کشور برای صدام در همین راستا بود.
این سیلی های تاریخ درراستای خشت کجی بود که رجوی در بدو انقلاب درایران درمخالفت با خواست عمومی مردم برداشت و در صدد قدرت طلبی مطلق بود.
درحقیقت این دست تکامل است که در ادامه ی سیلی های تاریخ رجوی را وجه المصالحه کرده و صدام آنها را در سرفصل آتش بس به ایران راند و هل داد تا از شر آنها خلاص شود و در نهایت تتمه ی آنها سوخته ودر اشرف تبدیل به فسیل شوند.
این سریال سیلی های مکرر تاریخ دیگر برای رجوی عبرت و نقطه عطف نداشت تا سرفصل اشغال عراق و خلع سلاح وشکست استراتژی جنگ آزادیبخش که مستمسک به قدرت صدام بود و اکنون هم اخراج از اشرف و عراق و متلاشی شدن.
در حقیقت سازمان مجاهدین هیچ وقت یک ایدئولوژی و آرمان مستقل نبوده و از روز اول از یک تجربه و اصول قانونمندی نشأت نگرفته و چون این تشکیلات در ضدیتی از نوع آنتاگونیست (سازش ناپذیر)‌ با صاحب اصلی خود یعنی نهضت آزادی پدید آمده و بهتر بگوییم علیه تکامل جریانهای سیاسی موجود زمان خود بپا خواسته است.
لذا این ایدئولوژی تمام انرژی خود را صرف مبارزه و مرزبندی های پوشالی علیه دنیای پیرامون خود کرده است. بدیهی است که این ایدئولوژی و استراتژی برای حفظ خود درمقابل تکامل مجبور به کشیدن دیوار و حصار فکری، ‌سیاسی و ایدئولوژی می شود و در نتیجه به مرور زمان این دگماتیسم و بسته شدن ها از درون مجبور به ساختن اصول و چهار چوب ها ی تقابلی می شود واین اصول هم می بایستی دردرون افراد و اعضا رسوخ کند و آنها را مجاب به پذیرش یک فرد به عنوان ارزش مطلق نماید.
این زاویه با دنیای قانونمندی ها و تکاملی در ادامه ی مسیر از یک جریان یک فرقه با قانون خاص پدید می آورد. لذا این بصورت سیلی تاریخ بر بناگوش سازمان عمل کرده و چون که این فکر می خواهد از لحاظ ساختن ایدئولوژی اش خودکفا باشد به همین خاطر مجبوراست برخلاف جریان آب شنا کند وثابت کند که آنچه خود بوجود آورده درست است وبه همین دلیل این تئوری من درآوردی نیاز به یک شاخص مطلق دارد و برای حفظ شاخص و بسترهای لازم شعار محوری تمامی اصول و عقاید درراستای آن تنظیم و برنامه ریزی می شود. این قانون همان فرقه است که رئیس قبیله حاکم مطلق برجان و مال و ناموس اعضای قبیله می شود و به هیچ عنوان دست از تروریزم بر نمی دارد.
دقت کنید یک فرد قانون گریز ابتدا انسان عادی و نرمال و دارای زندگی عادی و طبیعی بوده اما به محض قانون گریزی نام و لقب او یاغی می شود و این یاغی برای حفظ خودش به کوه و بیابان پناه می برد و درمقابل مردم و قانون گردن کشی می کند. او برای حفظ خود قانون یاغیگری اش را توجیه و وضع می کند. یاغی گری و سرکشی فقط در قالب فرد نیست بلکه سازمانها و فرقه ها هم درهیئت جمع هم بدلیل خروج از قانون تکاملی یاغی می شوند و در پروسه ی خود متهم به سرنوشتی تلخ و پایانی سیاه می شوند.
اکنون این پایان تلخ بصورت سیلی تاریخ بر بناگوش فرقه ی تروریستی و یاغی مجاهدین به اثبات رسیده و آویزان شدن به امپریالیزم و کلیپس و منگنه کردن اجباری خود به اسرائیل و دلالی جنگ نمی تواند این سرنوشت محتوم را تغییر دهد.

خروج از نسخه موبایل