نامه خانواده غیبانی خطاب به فرزند اسیرشان در فرقه رجوی

یونس برادر خوبم سلام، دست تقدیرکه نه، دست نامردمان ضد خلق سالهاست که ما را ازهم دور کرده است. و همه ما را همچنان درحسرت حتی شنیدن صدای تو گذاشته اند. در حالی این نامه را برایت می نویسم که بغض گلویم را فشرده است، باور کن وقتی درهر مناسبتی دور هم جمع می شویم جای خالی تورا احساس می کنیم وهمه از خاطراتی که با تو داشتیم حرف می زنیم و اشک درچشمانمان جمع میشود. بیشتر ازما مادر بود که گریه میکرد تا جایی که مجبور میشدیم بخاطر آرامش وی موضوع صحبت را عوض کنیم. زیرا که او ناراحتی قلبی داشت و گریه و ناراحتی برایش ضرر داشت.
برادر مهربانم نمی دانم خبر داری یا نه، مادرمان 3بار که آخرین مرتبه خودم هم با او همراه بودم به پشت سیاج کمپ اشرف و به امید دیدار با تو آمدیم.اما افراد نگهبان ومسئولین سازمانی که سالهاست تو را در اسارت نگه داشته اند جواب خواسته ما را با سنگ و توهین کردن پاسخ دادند، پای مادر و دست من بر اثر سنگ اندازی نگهبانان سازمان مجاهدین خلق مجروح شد. راستش من که باراولم بود، ابتدا خیلی عصبانی شدم اما مادرمان گستاخی آنها را با خنده جواب میداد وگفت اشکال ندارد به من سنگ پرت کنید ولی بگذارید فرزندم را ببینم. ولی مسئولین بی رحم وشقاوت پیشه سازمان رجوی باز شروع به سنگ اندازی کردند و به مادری سالخورده بدترین توهین ها را روا داشتند درنهایت بعد ازچند روز درحالیکه جز بی حرمتی و سنگ اندازی از جانب مسئولین کمپ اشرف چیزی عایدمان نشد به ایران برگشتیم. من که خیلی دلم شکست. مادر بدتر از من، فاصله ما با تو فقط یک سیاج بود. واقعا سنگدلی و بی رحمی هم حدی دارد!!!!!!
یونس جان حتما برایت سئوال شده که چرا گفتم مادرمان ناراحتی قلبی داشت؟ آره برادر؛ نمی دانم این خبر به تو می رسد یا نه، ولی من به این امید نوشتم که شاید از طریقی نامه به دستت برسد. مادرمان بعد ازسالها درد و رنج و غم وغصه های دوری تو ودرحالی که سالها ازناراحتی رنج می برد، درمورخه 4/10/91 به رحمت خدا رفت.چند روزی بود که بروجرد نزد فامیل رفته بود که یکباره حالش بهم میخورد و اورا به بیمارستان منتقل می کنند ولی متاسفانه بعدازچند ساعت جان به جان آفرین تسلیم کرد.
برادر عزیزم مادرمان با دنیایی از آرزویی که برای دیدار دوباره تو داشت از بین ما رفت و همه ما را داغدار کرد آخر او مایه دلگرمی خانواده بود.شاید مسئله ای که بیشتر ازهرچیزی ما را عمیقا ناراحت کرد این بود که همیشه می گفت خدایا میشود یکبار دیگر قبل ازمرگم فرزندم یونس را ببینم؟ و ما بیشتر از این بابت ناراحت شدیم که حسرت دیدار تو بردل او ماند و درآخرین لحظه روی تخت بیمارستان میگفته یونسم یونسم…..
در این دنیا هیچی با ارزشتر از مادر نیست.اما واقعا شرم آوراست که ارزش مادری توسط کسانی نادیده گرفته شود و به آن بی حرمتی وسنگ اندازی و توهین میشود که خود را مدعی دفاع از خلق می دانند آیا اسیران فرقه که پدران ومادرانشان در قید حیاتند جزء خلق نیستند؟؟!!
برادر خوبم هرچه زودتر خود را از این نامردمان نااهل جدا کن تا روح مادرمان شاد گردد. برگرد تا غم و غصه های ما به پایان برسد.همه ما تورا دوست داریم. برگرد تا زندگی نوینی را شروع کنی زندگی که درآن اسارتی نباشد.پس بدان که ما به مادرمان قول دادیم که برای نجات تو ازهیچ تلاشی فروگذار نکنیم. به امید روزی که یکبار دیگرتو را درآغوش بگیریم.
به امید دیدار
از طرف خانواده ات – منیژه غیبانی

خروج از نسخه موبایل