نامه ای به رضا سلامی اسیر در فرقه رجوی

سلام رضا جان من برادرت محمد هستم چندین سال است که از تو خبری ندارم. طی این چندین سال شما هم نه تماسی با من داشتی و نه نامه ای برای من ارسال کردی که از احوال شما با خبر شوم. چند روز پیش یکی از بستگان دور مرا دید گفت من رضا را در تلویزیون دیدم گویا آن زخمی شده بود ولی نگران نباش حالش خوب بود و راحت حرف می زد. من نگرانت شدم این جا اکثر فامیل سراغ تو را از من می گیرند جوابی ندارم که به آنها بدهم فقط به آنها می گویم توکل به خدا. رسم برادری اینه. چرا این همه مدت ما را از خودت بی خبر گذاشتی. من تا حدودی می دانم که شما کجا زندگی می کنید این چه جور جایی است که شما جرات ندارید یک نامه برای خانواده خود ارسال کنید واقعا طی این چندین سال خود و همسرت مریم نقدی کجا را گرفته اید و به کجا رسیده اید غیر از این که بهترین دوران زندگی خودتان را برای هیچ و پوچ از بین بردید شما از چه آزادی برخوردارید شما می توانید برای خودتان تصمیم بگیرید یا کسان دیگری برای شما تصمیم می گیرند فقط این را می دانم که شما خودتان را فدای کسی کردید که هیچ کس در ایران برای آنها تره خورد نمی کند من کاری به عقیده شما و همسرتان ندارم دلم به حال شما می سوزد مقداری به خودتان بیایید که در کجا هستید لااقل مابقی عمرتان را آزاد زندگی کنید و از زندگی کردن لذت ببرید به امید روزی که خودت و همسرت در کنار هم زندگی جدیدی را شروع کنید.
دوست دار شما محمد سلامی.

خروج از نسخه موبایل