گرگهای گرسنه بیرحمانه به گله زدند

این مطلب را یکی از اعضای خانواده های قربانیان گرفتار در فرقه رجوی برای ما ارسال کرده و خواسته است تا در سایت سحر درج گردد که با اندکی تلخیص از نظرتان میگذرد:
در15ماه گذشته فرقه رجوی فراز و نشیبهای زیادی را پشت سر گذاشته است. اتمام ضرب الاجل خروج از اشرف در پایان سال2011، حمله موشکی مشکوک به اشرف در واپسین لحظات اتمام مهلت تعیین شده، تمدید مجدد زمان انتقال از اشرف به لیبرتی و کارشکنی های فرقه برای انتقال به اردوگاه ترانزیت، جشن سران فرقه در عدم توانایی جابجایی کلی در زمان تعیین شده قبلی توسط دولت عراق بعد از موشک باران مشکوک اشرف، پایان سریع موشک باران اشرف بعد از تمدید مهلت با ارائه طرح و زمانبندی جدید برای انتقال به لیبرتی، کارشکنی ها و اتلاف وقت و سعی در حفظ دو موقعیت اشرف و لیبرتی بطور همزمان با نقشه قبلی توسط سران فرقه، خروج از لیست تروریستی وزارت امورخارجه آمریکا و تبدیل تروریست بد دیروز به یک تروریست امریکایی پسند امروز، دادن دست باز و چراغ سبز به رهبری فرقه و متعاقبا فرمان از سوی رهبر دائم الغایب برای تشکیل مجدد گروه های مسلح تحت عنوان یکانهای ارتش آزادیبخش ملی جهت ترور و ایجاد ناامنی از این دست هستند. خبرخروج از لیست تروریستی به قدری رجوی را مشعوف نمود که فراموش کرد قول داده بود سلاح را کنار گذاشته و صرفا یک گروه سیاسی باشد. البته نباید معنا و مفهوم توبه گرگ را هم فراموش کرد. مروری بر پرونده یکسال گذشته فرقه رجوی نشان میدهد که علیرغم خروج از لیست تروریستی اتحادیه اروپا، کشورهای اروپایی هیچ تمایلی به جذب پناهنده از این فرقه از خود نشان نمیدهند. نمونه بارز آن کشور فنلاند است که بعد از یکسال تنها اعلام کرده است که از 13 نفر معرفی شده به آن کشور فقط پذیرای 3 نفر خواهد بود. با این روند شکست خورده در انتقال گروهی نفرات و تلاش برای حفظ تشکیلات در خارج از حصارهای اشرف، این فرقه احتمالا با این پروسه کند به زمانی بیش از 1000سال نیاز خواهد داشت تا قولی که سالیان سال به نفرات دربند داده راعملی کند. بعد از شکست در انتقال جمعی و اثاث کشی تشکیلاتی به کشورهای هدف، رهبران فرقه ابتدا به فکر گلوله باران اشرف افتادند، موشکهایی که به دلیل اشتباه محاسباتی تروریستهای اجیر شده فرقه هیچگاه به اشرف نرسیدند و تنها اطراف مرکز پلیس حمایت2 از قرارگاه اشرف و اسکان خانواده ها رامورد اصابت قراردادند تا بدون هیچ تلفاتی اولین نقشه شوم فرقه تروریستی ناکام بماند. با توجه به شدت انفجارات و عدم پوشش تصویری از سوی فرقه، آنان نتوانستند موضوع را تحت پوشش خبری قرار دهند. در نقشه شوم بعدی، در اقدامی دیوانه وار تنها 3هفته بعد از حمله نافرجام به اشرف و عدم توانایی از بهره برداری سیاسی و همراه کردن سیل عواطف مردمی، رهبران فرقه مرکز تجمع نفرات بخت برگشته خودشان در کمپ ترانزیت لیبرتی را توسط هم پیمانان تروریستشان در عراق با دقت و تعداد 20 موشک و خمپاره مورد هدف قرار دادند تا این بار با اطمینان خاطر تعدادی را به خاک و خون بکشند و رهبر فرقه با خیال آسوده بر روی سیل خون قربانیان خود تا مدتها موج سواری کند. البته غافل از اینکه این موج نیست بلکه تنها جوی باریکی است که رجوی در توهماتش در آن موج سواری میکند. فرقه با ورود به لیبرتی عملا گرفتار بن بست تشکیلاتی جدیدی اضافه بر بن بستهای قبلی شد و برای برون رفت از این باتلاق میبایست در قبال نیروها تغییر سیاست و رویه داده و از ادبیات خشنتری استفاده میکرد. او از یک سو با کشتن نفراتی که در روزهای آینده ممکن است جداشده و به مخالفین سرسخت رجویها تبدیل شوند حداقل تعدادی شهید برای تشکیلات دست و پا کند (اشاره به سخنان رجوی خطاب به نیروها که "ارزش شما برای من بیش از سلاحتان است" – البته برای مردن) و از سویی دیگر جلوی شکست رو به رشدی که روزانه با فرار افراد از لیبرتی گلویش را میفشارد گرفته و یا لااقل چند روزی به تاخیر بیاندازد. با توجه به اخلال در تخلیه کامل پادگان اشرف به بهانه فروش وسایل از سوی سران فرقه و موشکباران لیبرتی و ایجاد ناامنی در آن، به این نتیجه کلی میرسیم که سازمان هیچگاه قصد خروج از اشرف و از عراق را نداشته و همیشه نگاهش به اشرف برای بازگشت به عنوان بهترین پایگاه و استفاده از موقعیت بحران زده و نا امن عراق بوده است. سران فرقه در اقدامی بزدلانه قربانیان خود را به خاک و خون کشیدند. این حادثه در زمانی رخ داد که در ابتدا جشن پیروزی برای لیبرتی به راه انداختند و آن را پایگاه دوم خود در عراق و خواهر خوانده اشرف و پلی به سوی بلند پروازیهای خود میدیدند، ولی زمانی که با خروج مهره های اصلی روبه رو شدند تمام رشته هایشان پنبه شد و لیبرتی از پل به پتک تبدیل گردید که بدون هیچ ملاحظه ای بر سر رجوی فرود آمد. این آشفته بازار و شکست سیاسی که نفرات جداشده در انظار سازمانهای بین المللی پیش روی فرقه گذاشته بودند، تنها یک راه باقی میگذاشت و آنهم گزینه و وسیله دفاعی معمول و مرسوم برای برون رفت فرقه از این معزل یعنی همان تجویز خودزنی برای نیروهای زیر دست، کشتن، ومظلوم نمایی سران بود که بله "ما گفتیم وشما توجه نکردید و حداقل حالا با ما همدردی کنید و گرنه خون ما پای شماست". باید به غیبگویی وآینده نگری رهبری فرقه احسنت گفت. چگونه بعد از مدتهای طولانی یکبارهم که شده آینده خوشی را برای نفرات پیش بینی نمیکند و چگونه حوادث تلخ را3 روز قبل از وقوع آن بدون هیچ کم وکاستی پیشگویی می نماید؟ باید دید چه کسی همیشه به دنبال ایجاد بحران بوده و سود حاصل از این کشمکشها و مظلوم نمایی ها به حساب چه کسانی واریز میگردد؟ چه شرم آور است که مریم قجر عضدانلو دست در دست مواجب بگیران و باز نشسته های امپریالیستی، آنهم از نوع جنگ طلب ترین شان، اشک تمساح در چشم و خنده در دل و سر مست و مغرور ازعملی شدن نیرنگشان بر روی خون نیروهایی که هیچگاه برای آنها بهایی قائل نبودند، پایکوبی کرده و کارنوال رقص به راه انداخته و فریاد دادخواهی و مظلومیت برای کسانی سر میدهند که خودشان با قساوت تمام به کشتنشان داده اند. لباس خونین در دستشان گرفته و بی شرمانه فریاد میزنند که "امامزاده یعقوب را شغال بر بالای مناره مصر درید". در پاسخ به سران ابله فرقه باید گفت که اولا امامزاده نبود و پیغمبر زاده بود، ثانیا یعقوب نبود و یوسف بود، ثالثا بر بالای مناره نبود و در صحرا بود، رابعا مصرنبود و کنعان بود، خامسا شغال نبود و گرگ بود و آخر اینکه این داستان از اساس همانند تمامی حرفهای شما دروغ بود. حالا رجوی میگوید که نفراتش در بغداد و در پایگاه آمریکائی ها از دست رژیم ایران امنیت ندارند و لذا آنها را باید به اشرف و نزدیک مرز ایران برگرداند تا امنیت شان بیشتر تأمین شود. این چنگ انداختن های مداوم بر سر و روی این و آن از روی دست پاچگی برای نجات فرقه گرفتار در منجلاب زاییده افکار احمقانه شخص مسعود رجوی است و عدم انطباق با دنیای واقعی را نشان میدهد. طرح و برنامه های رهبر فرقه تاکنون فقط مضر به حال نیروها و انسانهای بیگناه بوده و نه تنها در بن چاه بودن نفرات بلکه مردنشان هم اشتهای سیری ناپذیز رجوی را جوابگو نخواهد بود. او نفرات راهمچون گوسفندهای قربانی محصور کرده و هر از گاهی تعدادی را برای مطامع شخصی خود به مسلخ میبرد. نیروهایی که فرقه در این سالها حاضر نبوده برای مداوای آنها اندک بهایی را در خارج از عراق بپردازد و بارها نفرات را تا مرز خودکشی سوق داده تا شاید از این طریق از منجلاب فرقه ای رهایی یابند چه برسد به گرفتن پناهندگی در اروپا و فراهم نمودن شرایط زندگی آزاد. تاریخ فرقه گواه آن است که رهبری فرقه از جنازه نمیگذرد و خود را مالک آن هم میداند. تمام نفرات خرد و کلان گرفتار در تشکیلات برای رهبری فرقه به منزله سیبلهای متحرکی هستند که در زمان مرگ و توقفشان نیز اهداف رهبری فرقه را میبایست تامین کنند. چرا سران سازمان مجاهدین خلق به جای زندگی در میان خلقی که مدام سنگ آن را بر سینه میزنند و مدعی مبارزه تا رهایی آن هستند و به جای یک زندگی اجتماعی و ارتباط نزدیک با وقایع اجتماعی، سعی در منزوی نگه داشتن نفرات خود میکنند. زندگی مخفی و بیابانگردی گزینه هائی است که رهبری فرقه برای نفرات تحت امر خود تجویز کرده است و از ارتباط آنها با دنیای واقعی و همان خلقی که سران فرقه مدعی جان فشانی برای آن هستند هراس داشته و سعی دارد نفرات در دنیای خودساخته وایزوله فرقه زندانی باشند. حرکت گروهی از اشرف به لیبرتی و مشاهدات افراد در شهرهای مسیر و روند طبیعی زندگی مردم و جرقه ای هر چند کوچک در ذهن بعضی از آنان، ورود به لیبرتی و مانیتورینگ شدید، ایجاد ارتباط با نیروهای عراقی، فرار از اشرف و پخش شدن و قوت گرفتن این ایده در لیبرتی و افزایش فرارها، مقابله با سیاستهای کنترلی فرقه در اشرف و تشدید این تقابل در لیبرتی با وجود اعمال فشارهای جدید تشکیلاتی از سوی سران فرقه برنیروهای زیر دست و بد قولی آزاد گذاشتن نفرات بعد از تعیین تکلیف اشرف، و در آخر ریزش سریع و پرشتاب نیروها چیزی نبود که خوش آیند سران فرقه باشد. لیبرتی که به اصطلاح خواهر خوانده و زاییده اشرف در ذهن ناقص رهبری فرقه به حساب می آمد به یکباره زنگ خطر جدیدی را برای سران فرقه به صدا در آورد. حال در یک چرخش 180درجه برای برون رفت از این بن بست که فرقه دچار آن شده، رجوی تا میتوان باید از این خواهر ناقص الخلقه دوری جوید و هرگونه نسبت فامیلی را با خواهری که برایش جشنها گرفتند منکر شود. در یک اقدام میبایست پروژه ترک لیبرتی و بازگشت به اشرف را پیاده میکردند تا نفرات را مجددا در شرایطی قرار بدهند که هیچ رابطه ای خارج از تشکیلات در آن وجود نداشته باشد. رهبری فرقه بعد از سالیان متمادی بد قولیها در حق نیروهای بخت برگشته که به آنها قول خروج از اشرف و عراق و زندگی بهتر در اروپا را داده بود و تاریخ ماندن آنها در عراق و فرقه را تا تعیین تکلیف اشرف رقم زده بود اینبار هم چه خونسرد و ناجوانمردانه ماشه را بر روی آنها کشید تا آنها را در خون خود غسل داده و خودی و غیر خودی زیر ترکش موشکها مشخص شوند و به نفرات گرفتار در فرقه یکبار دیگر ثابت کند که رهبری و اهداف فرقه هر جنایتی را در حق خود و دیگران توجیه میکند. در این اثنا وزارت امور خارجه آمریکا پرچم مظلومیت فرقه را لحظاتی در دست گرفت و از کشورهای اروپایی درخواست جا و مکان کرد ولی زمانی که فرقه درخواست برگشت به اشرف رامطرح نمود به دلیل وجود توافقنامه امنیتی عراق و آمریکا و به خطر نیافتادن منافع دراز مدتشان، هواداران آمریکایی فرقه پرچم مظلومیت فرقه را سریعا پایین کشیده و سران فرقه را تشویق به خروج از عراق و پیدا کردن جایی به غیر از پناهگاه قبلی کردند. اینها قطعات پازلی است که با چیدن آن تصویر مسعود رجوی و مریم قجر عضدانلو در راس هرم جنایت و خیانت نمایان میشود. مروری برتاریخ فرقه رجوی نشان میدهد که این فرقه تنها در زمانهای بحران، جنگ و خونریزی حیات دارد و رشد میکند و در هنگام صلح و آرامش از هم می پاشد. چه دیوانه وار این گرگهای گرسنه به جان گله افتادند و دریدند وکشتند و خونها به راه انداختند و با این خونها سعی دارند آسیاب فرسوده فرقه را به حرکت درآورند.

خروج از نسخه موبایل