نقطه نظرات و دیدگاههای آقای محمود دشتستانی طی دیدار با خانواده ها – قسمت ششم

نقطه نظرات و دیدگاههای آقای محمود دشتستانی (عضو سابق ارتش آزادیبخش و مجاهدین خلق) طی دیدار با خانواده ها در ارومیه در باره ماهیت فاشیستی مجاهدین خلق ـ قسمت ششم

خانم جعفری: از یکی از خانواده ها شنیدم که می گفت مسئولین مجاهدین به نام برادرش به منزل آنها زنگ زدند و شماره آلمان تو حافظه گوشی آنها افتاده بود و سوالاتی پرسیده بودند که کی می آیید عراق و چون ایشان صدای برادرش را می شناخت متقاعد نشده بود کسی که پشت خط بود برادرش است …

آقای محمود دشتستانی: خوب شد به این موضوع اشاره کردید ببینید توصیه ای به شما می کنم مواظب باشید معمولا مسئولین سازمان به نام برادرتان و یا خواهرتان به شما زنگ می زنند و از شما پول می خواهند و کیس های مختلفی مطرح می کنند تا از عراق خارج شوند. سازمان به این روش می خواهد شما را فریب دهد و خانواده ها را سرکیسه کند مواظب این ترفند سازمان باشید.

خانم جعفری: خانمی می گفت به اسم برادرم به من زنگ زدند و هزار دلار پول خواستند اما چون صدای برادرم را خوب می شناختم متوجه شدم کسی که پشت خط است برادرم نیست.

آقای نصیری: یکی از آقایون که برادرش در عراق است برایم تعریف می کرد مجاهدین زنگ زده بودند ظاهرا شماره ترکیه بود و گفته بودند کی میائید عراق برای ملاقات و از این حرف ها و چند بار هم زنگ زدند و گفتند پول بفرستید.

آقای محمود دشتستانی: بله به مورد خوبی اشاره کردید بگذارید برای شما توصیه ای کنم مواظب زنگ هایی که میزنند باشید ممکن است مسئولین مجاهدین به نام برادر یا خواهر شما به منزلتان زنگ بزنند. به زن برادر خودم زنگ زدند و به نام من این زنگ را زده بودند زن برادرم که مرا نمی شناخت حتی مرا ندیده بود به ایشان گفته بودند دوازده هزار دلار پول نیاز دارم در حالی که روح من هم از اینکار خبر نداشت. خب اینها کلک های سازمان مجاهدین است برای سرکیسه کردن خانواده ها. جالب است که به زن برادرم گفته بودند آدرسی در آلمان می دهیم پول را آنجا بفرستید. وقتی به ایران بازگشتم خانواده ام به من گفتند حتی وقتی زنگ زدند آدرس ایمیل هم دادند و اصرار داشتند که دوازده هزار دلار به اسم محمود دشتستانی بفرستید. سال هشتاد و چهار زنگ زده بودند. آنها وقتی از عراق زنگ می زنند شماره ترکیه یا آلمان ممکن است در حافظه گوشی شما بیفتد که واقعی نیست و قصد دارند شما خانواده ها را فریب دهند.

اما شما آقای جعفری شنیدم مسئولین سازمان برادرتان یعقوب را به تلویزیون کشاندند و به او گفته بودند مواظب باش این پدرت به انجمن نجات رفته است و با آرش رضایی حرف زده و خلاصه هیولایی از انجمن نجات در ذهن او و کلا در ذهن همه بچه ها در اشرف ساخته بودند در واقع وقتی در اینباره حرف می زنند همه سیستم تشکیلاتی مجاهدین به لرزش در میاد. مسئولین سازمان از موضوع خانواده، عواطف و … خیلی می ترسند.

خانم جعفری: مسئولین سازمان همانطور که برخی از جداشده های ساکن استان ما تعریف می کنند بچه ها را زیر فشار می گذارند به آنها می گویند تماس بگیر با خانواده ات و بگو چرا رفتی پیش آرش رضایی، چرا رفتی پیش صلیب سرخ چرا به آنها نامه دادید، چرا به انجمن نجات نامه دادید، نامه ننویسید و از این حرفها … خب سازمان می ترسد نامه خانواده ها در سایت ها به زبان های فارسی یا انگلیسی و عربی منتشر شود چون برای سازمان مجاهدین هزینه دارد سازمان هم که کلی ژست حقوق بشری گرفته زیر سوال می رود که چرا به خواسته خانواده ها پاسخ نمی دهد چرا اجازه ملاقات نمی دهد و …

آقای خلیل قریشی: من دو برادرم کریم و رحیم در اشرف هستند آنها سی سال است در عراق گیر سازمان افتادند. برادرم کریم قبل از اینکه از ایران برود ازدواج کرد و خانمش شش ماهه باردار بود که رفت و در این مدت سرپرست زن برادرم و پسرش من هستم. واقعا ناراحت هستیم از این وضعیت. یک بار هم در سال ۸۲ بود که به عراق رفتیم اما اجازه ملاقات به من و مادرم ندادند. مادرم تو ویلچیر بود و تو این شرایط به عراق رفتیم حتی من و مسئولین سازمان در درب اشرف دست به یقه شدیم که چرا اجازه ملاقات نمی دهید. گاهی سیمای آزادی را نگاه می کنم شاید کریم و رحیم را ببینم اما تا حالا موفق نشدم آنها را ببینم. شما در عراق که بودید سیمای آزادی را همیشه می دیدید یعنی اجازه داشتید برنامه های آن را ببینید؟

آقای محمود دشتستانی: همیشه که نه، بعضی وقتها فرصت اگر می شد تماشا می کردیم.

آقای خلیل قریشی: یعنی تو اتاقی که زندگی می کردید تلویزیون نداشتید؟

آقای محمود دشتستانی: چرا داشتیم، بعضی وقتها نگاه می کردیم ولی خب اغلب برنامه های سیمای آزادی تبلیغات بود و یک مشت دروغ.

آقای حکمعلی عبادیان: اسم مستعار برادر من در اشرف ناصر است.

آقای محمود دشتستانی: بله، ولی الان به ایشان عباد می گویند. فرمانده عباد معروف است. تو زرهی مدت زیادی مربی تانک بود.

آقای حکمعلی عبادیان: من یک بار تو سیمای آزادی دیدم که روی صندلی نشسته بود سرحالم بود اما بعد توی بیمارستان بستری بود.

آقای محمود دشتستانی: آن موقع که درگیری شد عباد جلو نبود. عباد در بیمارستان کار می کرد امدادگر بود، امدادگر یکی از مقرها. از کسانی هم هست که کمی متناقض شده. ببینید بچه هایی که توی اشرف معترض بودند به خصوص بعد از آن درگیری با پلیس عراق اغلب به سران مجاهدین معترض شدند که چرا سران سازمان چنین صحنه ای را به وجود آوردند؟ چرا این درگیری را به وجود آوردند؟ چرا ما اجازه ندادیم پلیس عراق بیاد تو؟ تقریباً یک ماه و نیم نشست بود فکر کنم چیزی حدود سیصد و چهل، سیصد و سی ساعت نشست بود نشست سیاسی بود. برای همین بحث که چرا سران مجاهدین آن موقع به پلیس اجازه ندادند بیاد تو و حفاظت را بر عهده بگیرد طبق توافقات به عمل آمده؟ چون بچه ها معترض شدند از آن موقع تا حال فشارها بر بچه ها بیشتر شده است. سران سازمان از ریزش و فرار بچه ها می ترسند. محدودیت هایشان هم بیشتر شده است. به میزانی که محدودیت و فشار سیاسی از بیرون بر سران مجاهدین بیشتر می شود آنها هم در داخل تشکیلات تشکیلات فشار بیشتری بر روی اعضا می آورند.

منظورم این است به میزانی که فشار سیاسی به سازمان بیشتر می شود باعث می شود سران سازمان در داخل فشار تشکیلاتی را شدیدتر کنند. الان بچه هایی مثل یعقوب جعفری در چه وضعیتی هستند؟ یک نفر که جربزه ش را دارد یعنی که جرئت کتک خوردن در نشست را دارد یا اگر به او انتقاد کنند به اصطلاح چپ و رو نمی شود. سرش داد بزنند، فحش بدهند،چپ و رو نمی شود. خب ممکن است همه این ظرفیت را نداشته باشند و اما در درونشان بشدت با سازمان زاویه دارند و اگر فرصتی پیش بیاید فرار می کنند. این اواخر مسئولین سازمان در نشست ها افراد متناقض را بلند می کردند و هر چی از دهانشان در میامد به آنها می گفتند. بخصوص مسئولین زن خیلی بد دهن شدند این اواخر مدام به بچه ها دشنام می دادند به آنها می گفتند پفیوز، بی غیرت و از این چیزا می گفتند. بعد که بچه ها ناراحت می شدند به انها می گفتند ما منظورمان از پفیوز، پفیوز در جامعه نیست، پفیوز ایدئولوژیک است، اینطوری می گفتند که طرف ناراحت نشود یا میریزند سر این نفر معترض که بقیه حساب کار خودشان را بکنند که اگر بقیه هم اعتراضی بکنند حرفی بزنند همین اوضاع برای آنها درست می شود. با مسئولین سازمان تا حرف میزنی می گویند. برو تو نشست بعد حسابی تیغ می کشند صندلی به آدم پرت می کنند بقیه را تحریک می کنند که بریزند سر آدم و بچه ها می ترسند. یعقوب جعفری این حالت ترس شدید را دارد. یادم است یک بار به یعقوب گفتم خب بلند شو در نشست صحبت کن حرفت را بزن، گفت: بابا ولمان کن حوصله داری که پنجاه نفر بلند شوند و فحش بدهند آخرش چی؟ پاسخی معقول به تو نمی دهند …

ادامه دارد …

خروج از نسخه موبایل