اشرف، چه پایان بد فرجامی!

پادگان اشرف با همه القاب و اسماء، پیشوند و پسوند بالاخره در تاریخ 10 شهریور 92 با بدترین سرانجام پایان یافت. اشرف پایان یافت چه پایان بدشگونی!…
پادگان اشرف با همه القاب و اسماء، پیشوند و پسوند بالاخره در تاریخ 10 شهریور 92 با بدترین سرانجام پایان یافت. در خصوص حادثه کشتار در آن و قتل 52 نفر، بسیاری گفتند و نوشتند. هرکسی از زاویه دید خویش به این صحنه نگاهی انداخت. عده ای آن را فاجعه خواندند و عده ای جنایات مالکی و نظام ایران و عده ای نیز شخص رجوی را عامل قتل و کشتار معرفی نمودند، اما تا حدودی فصل مشترکی در نوشتار و رسانه ها بود و آنهم حس انسانی که صرف نظر از ریشه یابی و عامل کشتار فقط کشته شدگان را قربانی و سزاوار دلسوختن می دانستند.
این حقیر نیز تا حدودی بیشتر مقالات و مطالب و موضعگیریهای در این خصوص را مطالعه نموده و بشدت متأثر شدم، من نیز جدا شده ای هستم که بخش قابل توجهی از عمر خود را در این پادگان هدر داده ام، با اقتباس و الهام گرفتن از سایر دوستان جدا شده که در این خصوص قلم بدست گرفتند، اینجانب نیز بی هیچ ادعایی قصد دارم چند خطی در این زمینه بنویسم که بیش از همه، دوستان سابق و اسرای در بند رجوی را که اساسا در لیبرتی و بخشی در اروپا هستند خطاب قرار دهم تا چند  صباحی دیگر در سوگ عده ای دیگر از آنان بدنبال مقصر و عامل کشتار نگردیم.
بگذارید، تا هنوز هم دوستان خطابتان کنم.
دوستان عزیز؛ اشرف پایان یافت چه پایان بدشگونی! اشرف به معنی قرارگاه اشرف که از نام اشرف ربیعی همسر اولی رجوی که در تهران بهمراه موسی خیابانی کشته شد نامگذاری گردید، با خروج نیروهای سازمان از داخل کشور و هم پیمانی با صدام اصلی ترین دشمن مردم ایران این پادگان به سنگری برای شرکت در جنایات و خیانت های صدام به رهبری مسعود رجوی تبدیل شد. بتدریج گسترش پیدا کرد و با ساز و برگ ارتش عراق نیروهای سازمان مسلح شدند و در کنار ارتش عراق در جبهه های جنگ شرکت نموده و با افتخار برادران ایرانی خود در جبهه های جنگ را می کشتند و حق الزحمه آن را از دولت عراق دریافت می نمودند. چه ارتش خلقی! مبارزه برای رهایی خلق در زنجیر! عجبا چه همگی تا همین دیروز سرمان مثل کبک زیر برف بود و با تلاش و نشست عملیات جاری و دیگ و تیغ همین شورای رهبری مانند گیتی گیوه چیان و بتول رجایی و زهره قائمی سعی در فریب خود داشتیم که اجبارا واقعیت تلخ را نپذیریم، براستی هم در آن دوران چون خودمان در آن غرق بودیم براحتی نمی توانستیم بدرستی معنای این خیانت را درک کنیم، درست شاید شرایطی مشابه الان شما اهالی لیبرتی و نه خارجه نشین؛ بگذریم اشرف بتدریج به دژ تسخیر ناپذیر تبدیل شد، سنگرها مستحکمتر شد. به میزانی که عایدات مزدوری برای پدرخوانده (صدام) بیشتر بود، این فرزند خلف (رجوی) برایش عزیزتر و گرانتر می شد.

آن روزها با ستونهای عریض و طویل زرهی و فرمان آتش به پیش را بیاد آرید، مانورهای غرش شیر و شیر و خورشید و… در شمال قرارگاه، بازدیدهای فرمانده کل قوا با ژست های وسترنی، وعده و وعیدهایی که هیچگاه نه در واقعیت جا داشت و نه حتی در سناریوهای رامبو هنرپیشه معروف آمریکایی. در آن نشست ها که جمعبندی فرمانده کل قوا بود چه فرماندهان گردانی که برای از پا در آوردن و انهدام10گردان ارتش ایران اعلام آمادگی می کردند و… که فقط در فیلم رامبو در افغانستان قابل درک بود و لاغیر. در مباحث سیاسی چند صد بار تابلو توسط شخص رجوی ترسیم شد، که امسال سال آخره!
از تابلوهای جرقه و جنگ تا شقه و قهر و خاتمی، جام زهر و رئیس جمهور خاتم نظام است تا صدها خزعبلات دیگر. چند بار تعهد و بیعت با رهبری و چند بار انحلال ارتش باصطلاح آزادیبخش و موسسان دوم، سوم، چهارم الی آخر… همه این عبارات گرچه ممکن است برای هر خواننده غریب و نامانوس باشد، اما چون مخاطب موضوع اشرف نشینان سابق هستند، برای همه بدرستی قابل فهم و یاد آور خاطرات بسیار تلخ و… می باشد.
بعد از جنگ عراق- ایران که تا حدودی پشم پدر خوانده ریخت، چندین بار ضربه سیاسی نظامی از نظام ایران دریافت شد، اما به مصداق آن قمار باز اگر نگوید… می ترکد؛ رجوی همه را بعنوان پیروزی در بوق کرد، بدون هیچ درس عبرتی!
به اختصار ادامه دهم، در زمان جنگ عراق- کویت که خیانت و کشتار مردم شیعیان و اکراد عراقی فقط برای حمایت از دولت صدام و جلوگیری از سقوط وی برای همگان اظهر من الشمس است و آنهم در آنسوی تابلوی خیانت رجوی، بوق و کرنای پیروزی به هوا برخاست! و عجبا که هیچکدام صدایمان در نیامد!، بجز افرادی که با جسارت علیه رجوی شوریدند که با تحمل زندان و شکنجه برخی موفق به فرار و جدایی شدند.

زندان دسته جمعی سال 73 را همگی بیاد دارید که بجرم نفوذی رژیم بیش از 600 نفر بمدت 4 ماه زیر شدیدترین آزار و شکنجه ها بسر بردند که تعدادی از جمله پرویز احمدی، حمزه رحیمی و… جان باختند و دیدید که شخص مسعود رجوی عامل این جنایت بود و خودش نیز بر آن سرپوش گذاشت و در این رهگذر به شعارهای استقلال، آزادی، دموکراتیک و… توجه داشته باشید و بدنبال آثاری از آنها در تشکیلات بگردید.

از ارائه گزارشات سراپا دروغ که همه این ساز و برگ نظامی را از ارتش عراق خریداری نموده ایم و در نشست ها مسعود خطاب به نصرت کمالی: خواهر نصرت، آمار بده چیفتن ها و کاسکاول ها را چقدر خریدیم، پول مهمات چقدر بود؟ اگرچه جسته و گریخته در آن زمان نیز در داخل تشکیلات مورد تمسخر قرار می گرفت، اما خودشان خر بودند که سایر نیروها را اینطور می پنداشتند.

در آغاز حمله امریکا به عراق که منجر به سقوط و مرگ خفت بار پدر خوانده و صاحبخانه شد، مسعود پیام داد که ما از صاحبخانه حمایت می کنیم و اجازه نمی دهیم او را ساقط کنند و اگر آمریکا آمد ما نیز عاشورا گونه به سمت مرزهای خودمان می رویم. اما در پیام بعدی دم خروس بیرون زد و رجوی اعلام کرد که برادر بهنام (سیدالمحدثین) در نامه ای به وزیر دفاع امریکا و انگلیس مختصات همه نیروها را داده و قرار است ما را نزنند و این بود پرچم عاشورا در دست نوکری که هر روز اربابش را عوض می کند و بلافاصله به نوکری امریکا در آمد و در مذاکره ای پرچم تسلیم بلند شد و زنان شورای رهبری بر اساس اولویت های ظاهری برای جذب افسران آمریکایی بکار گرفته شدند و از آن پس خواهران فاتح میدان و عرصه سیاسی محسوب شدند! (مجاهداش کلاهتون رو بالاتر بگذارید) هر چقدر بوی تعفن و کثافتکاری مجاهدین با امریکایی ها بلندتر می شد، اشرف نیز مقدس تر جلوه می نمود و تبدیل به شعار اشرف کانون مبارزه، اشرف شهر شرف، کوه اگر بجنبد اشرف ز جا نجنبد و… شد تا در لابلای این شعارهای مقدس مابانه مبتذل سران جنایتکار سازمان اسب خود را بتازند و چه باک از هر بلایی که بر سر نیروها در اشرف خواهد آمد. با هر ترفندی به استقبال حادثه ها رفتند و یکی پس از دیگری را برای خود پیروزی و فتح الفتوح قلمداد نمودند. در 19 فروردین 90 در حالیکه رهبران سازمان از سناریوی حمله ای که امشب اتفاق خواهد افتاد با خبر بودند به همه نیروها اعلام کردند که ارتش عراق از ما نخواهد کشت و فقط قصد ترساندن ما را دارند، گلوله هایشان پلاستیکی است و اگر شما این بار مقاومت جانانه از خود نشان دهید پیروزی در تمام عرصه ها را مهر کرده اید؛ و اینگونه بود که تعدادی را به کشتن دادند و برای بیش از یک ماه خوراک تبلیغاتی جور کردند. چه قهرمانها که از این حادثه بوجود نیامد و چه شعر و سروده هایی که تاکنون بیش از چند مثنوی هفتاد منی از آن سروده شده و هیچ سودی در پی نداشته است.
آقای اسماعیل وفا یغمایی دوست امروزی خودمان که اخیرا از سازمان جدا شده و به افشای مجاهدین پرداخته است سالها با سروده های حماسی، اول برای اعزام نیروها به جبهه های جنگ عراق با ایران، (رزمندگان رهایی به پیش و در آتش و عطش به پیش) و بعد از کشته شدن نیروها نیز در رثای آنها سروده های آتشین دو بهمن دو بهار و… می سرود و چه چگواراهایی از این بندگان خدایی که در چنگال رجوی گرفتار بودند نمی ساخت طوری که خودشان هم باورشان شده بود. اما چه حاصل این همه کشت و کشته داد تا پایه های قدرت طلبی و کیش شخصیت خود را مستحکم کند و امروزه چنان در سوراخ ها خزیده که برای کشته شدن نزدیکان خویش نیز توان دم تکان دادن نداشت و سیمای به اصطلاح آزدای به پخش گریه های وی در زیارت حرم امام حسین(ع) بسنده می کند.

و این آخرین حادثه که به خاتمه و پایان خفت بار اشرف منجر شد چه فرجام بدی که صد البته: "هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت."

آغاز پناه بردن به لانه عنکبوت اصلی ترین دشمن مردم ایران و تا مرفق دست فرو بردن در خون سربازان وطن پرستی که برای دفاع از میهن و انقلاب خود در جبهه ها علیه تجاوزات بیگانه می جنگیدن عاقبتی خوش تر از این را نمی شد انتظار کشید.

همه این موارد اگرچه خلاصه و سرفصلهایی از وقایع تاریخی بود، اما زمانی بدرد می خورد که از این پس جمعبندی شود و از آن درس عبرتی گرفته شود، حتی براساس ابتدایی ترین اصل تشکیلات مجاهدین یعنی انتقاد و انتقاد از خود یکبار نگاهی اجمالی به این حوادث بیاندازند و از خود انتقاد کنند تا درسی برای نجات سایر افراد دربند باشد که هم رهبران نیازی به فریب نیروها نداشته باشند و هم نیروها بتوانند از ابتدایی ترین حق آزادی برای تعیین سرنوشت برخوردار باشند و به کام حادثه دیگری کشیده نشوند؛ انسان زندگی کنند و نه آتش بیار معرکه ای که سودی برای هیچ طرفی در بر ندارد.

اما من در میان همه موضعگیری ها دیدم سازمان مجاهدین مجددا وقیحانه هم به ترورها و جنایات قبلی از جمله ترور صیاد شیرازی و شهدای محراب اعتراف نموده و هم سران نظام را به ترور و انتقام گیری تهدید نموده است. مشخص است تن دادن سازمان به خفت و خواری تا حدی پیش رفته که پوست مانند کرگدن شده و نتیجه این است که اگر تا الان ترور نکرده اند از ناتوانی بوده و نه از تغییر موضع و صلح طلبی. معلوم شد که خانه نشینی بی بی از بی چادری بوده! و این خود نیز قابل توجه اربابانشان (امریکا و انگلیس) که فکر می کردند مجاهدین از افکار تروریستی خود عدول کرده اند!!

در پایان آنچه شرط بلاغ بود ما گفتیم، حال رجوی تو خواه پند گیر و خواه ملال!
شخصی را به ده راه نمی دادند، سراغ خانه کدخدا را می گرفت. شما بگذارید سرایی برای زیستن بیابید بعد از آن بفکر عملیات تروریستی بیفتید و این موضعگیری آخر نیز مصداق بارزی برای نیروهای گرفتار در سازمان رجوی می باشد که بقول خود رجوی: "افعی هیچگاه کبوتر نمی زاید"، پس هرچه سریعتر با جسارت حداکثر بدنبال تعیین سرنوشت خود باشید، ما دوستان جداشده با تمام توان آماده کمک به شما دوستان خواهیم بود.

خروج از نسخه موبایل