مسئولیت تاریخی هواداران مجاهدین برای جلوگیری از نسل کشی در لیبرتی

در این نوشته خطابم بیشتر متوجه هواداران جریان وابسته به آقای رجوی است، خوب است که دقیقاً روشن باشد در این مقطع زمانی و در تکرار کشتارها از چه چیزی پشتیبانی میکنند و با عواقب کارشان بقدر کافی آشنا شوند.

ضروری است که به پیام اخیر آقای رجوی با دقت گوش کنید، چند نکته برجسته آنرا بشرح زیر می توان خلاصه کرد:

ـ پیامی است بسیار مغشوش چه در فرم و چه در محتوا، تلاش زیادی شده که با انواع تزئینات آنرا قابل “اکل” نمایند و در عین حال هدف اصلی که تاکید بر نگه داشتن افراد در عراق است را به اشکال گوناگون چه از زبان خود و چه از زبان دیگران مورد تاکید قرار می دهد.

ـ علت اغتشاش در پیام چیزی جز دروغگویی نیست که از فرط آن به داستانسرائی نیز کشیده میشود. وی تلاش میکند تا وانمود نماید که در اشرف و در کنار سایر نفرات بوده و سپس موفق به فرار و گریز از دست رژیم شده که دروغ محض است. بی شک وی بخاطر فرار در زمان تهاجم آمریکائیها در سال ۲۰۰۳ و جبران مافات چنین دروغی را سر هم مینماید. شاید برای کسانی که در اشرف و عراق و در این تشکیلات نبوده اند فهم تناقضات گفتار و داستانسرائیها خیلی آشکار نباشد اما حتی با دقت روی جملات و کل داستانسرائی می توان به آنها پی برد…. در ادامه نیز بخاطر خالی نبودن عریضه تلاش میکند جریان بهم پیوستن دو گروه از افراد را یک شاهکار نظامی جلوه دهد (لطفا فقط متن پیام را گوش کنید). آنگاه باز بدون اشاره به مقدمات و علت و فراهم کردن زمینه های این کشتار و از کمرکش واقعه اشاره می کند که چگونه خود و بانو شخصا توانسته اند جان ۴۲ نفر باقیمانده را حفظ نمایند تا به این ترتیب از زیر بار مسئولیت شانه خالی کند و اصلا به آن اشاره ای نکند. در فیلم های هالیوودی و در چنین صحنه هایی لااقل قهرمان داستان به تنهائی وارد صحنه شده و با اقدامات محیر العقول جان افراد را نجات میدهد اما در اینجا همه چیز با کنترل از راه دور و از پاریس عروس شهرهای جهان هدایت و فرماندهی میشود.

قصد بازخوانی داستانسرائی انجام شده را ندارم اما این توهینی بزرگ به اذهان آن دسته از هوادارانی است که وی فکر میکند می تواند با این حرفها ذهن آنان را همچون تمامی این سالها پر نماید. خوب است قدری بخود آئید….

ـ به اصل قضیه بازگردیم: همانطور که اشاره شد چه در این پیام و چه در سایر فعالیتهایی که صورت میگیرد تمام تلاش برای نگهداری افراد در عراق است. اگر چه اصلا تمایلی به بر زبان آوردن این جمله ندارم اما بگذارید اصل حرف را بزنم: تمام تلاش در جهت به کشتن دادن افراد باقیمانده و اجرای سیاست نسل کشی نفرات تشکیلات است تا پای هیچکدام به جهان خارج باز نشود…. به علت آن اشاره خواهم کرد اما خوب است کسانی که از این سیاست حمایت میکنند بدانند که از چه چیزی حمایت میکنند.

نگاهی به سابقه خط مشی کشته شدن و به کشتن دادن:

ـ یکی از اعتراضاتی که در سال ۶۰ به خط مشی در پیش گرفته شده میشد این بود که بعلت عدم آمادگی تشکیلات و هواداران، آنها عملا به دم تیغ رژیم داده میشوند اما پاسخ این بود که “مهم پیش رفتن خط است”….که البته کل موضوع جای بحث جداگانه دارد اما تا آنجا که به این بحث برمیگردد قابل توجه است. در همین مقطع جان انسانها بمثابه موش آزمایشگاهی خطوط استراتژیکی و تاکتیکی! بکار گرفته میشد…

ـ بعد از سال۶۴ و آغاز باصطلاح انقلاب ایدئولوژیک (سرکوب سیستماتیک داخلی) تهدید نهایی آقای رجوی در درون تشکیلات برای جمع آوری حمایت از این جریان این بود که اگر حمایت نکنید “همه چیز را رها میکنم و با مریم به ایران رفته و طی یک عملیات انتحاری خود را به کشتن میدهیم و دفتر مجاهدین را به این ترتیب می بندیم”.

حال نگاه کنید که در واقعیت چه اتفاقی افتاده: علیرغم حمایتی که بسیاری از او به عمل آوردند، امروز ایشان و بانو در گوشه ای امن بسر برده و دیگران را به دم تیغ جلادان رژیم می سپارند. جالب آنکه در انقلاب کذایی ایضا قرار بود طلاق و طلاق کشی فقط مختص رهبر باشد اما همه دیگران طلاق گرفته و ایشان حرمسرا درست کردند!

اینکه در این نوشته هواداران را که همگی هم در خارجه بسر می برند خطاب قرار داده ام آنست که بالاخره امکان دسترسی به فضای بازی را دارند و این نکات حداقل به گوششان خورده اما چرا همچنان عده ای با چنین تناقضاتی به حمایتشان از این جریان ادامه میدهند می تواند دلایل متعددی داشته باشد اما می خواهم به اصلی ترین دلیل اشاره کنم و آن اینست که از بس که حرمت همه چیز در این جریان شکسته شده دیگر هیچ غیرت، همیَت، احساس، عاطفه، پرنسیپ و حد و مرزی باقی نمانده. همه به چشم می بینند که چه کسی باعث و بانی و زمینه ساز این کشتارها می باشد و راه حل مشکل چیست اما همانند انسانهای مسخ شده حرفهای” نازل” شده را تکرار میکنند. مثال دیگری بزنم: هر فرد آشنا با سیاست براحتی می تواند بفهمد که اگر کسی یا جریانی دست در دست فاشیست های آمریکایی نظیر جان بولتون بگذارد معنایش این است که هر جرم و جنایتی را برای خود مباح کرده و تمامی این جنایات را در تشکیلات مورد نظر هم انجام داده… اما کک کسی هم گزیده نمی شود. دریغ از ذره ای شعور و غیرت!

ـ در جریان عملیات فروغ جاویدان (یا بقول برادر شریف! ” دروغ جاویدان” ـ عین عبارت و تحلیل ایشان است) هر سرباز صفری هم می توانست بفهمد که اینکار جز خودزنی و خودکشی نیست همه نظامیان عراقی هم به تاکید این را یادآور شدند… اما باز جناب ایشان نیاز به خون و خونریزی داشت… وای بر همه ما که داستان ضحَاک مار بدوش را در دبستان خواندیم و هنوز هم فکر میکنیم که داستانی اساطیری بوده است و نه عبرتی برای چنین روز و روزگاری. تحلیل های آقای رجوی را به خوانید بصراحت میگویند که هدف از آن عملیات بیمه نامه ماندگاری “مجاهدین” بوده حال به جای کلمه مجاهدین که اسم مستعار ایشان است بگذارید جناب ایشان.

ـ بعد از داستان فروغ و پایان جنگ عراق و ایران شرایط به کل تغییر کرده و زمینه خون و خونریزی از بین رفته بود و جناب ایشان دچار یأس فلسفی و استراتژیک شده بود لذا در هر فرصتی که گیر می آورد شروع به تهدید میکرد که اگر کسی از ما جدا شود سزایش مرگ است. حتما که آنرا شنیده اید که می فرمودند: (در دنیای اوهام کودکانه) اگر پیروز شدیم که میدانیم با جدا شدگان چه کنیم و اگر شکست خوردیم سزای تک به تک آنها مرگ است و این وظیفه انقلابی و تاریخی هر فرد وابسته به جریان ایشان است، می فرمودند که آنها را بکشید و به زندانهای اروپا که مانند هتل های پنج ستاره هستند بروید …. به هر حال ظاهرا که اینکار برایشان عملی نیست لذا هر آنکه نقد و دم دست است را به قربانگاه می فرستد. شاید هم ترس ایشان از این است که اگر کسی را به اروپا برای ترور جداشدگان بفرستد بلافاصله مثل تیم های عملیاتی که بداخل می فرستاد و در فردای دستگیری بریده و پشت تلویزیون رژیم ظاهر میشدند، ایشان هم به خیل مخالفین بپیوندند.

ـ واکنش ایشان به تظاهرات گسترده دانشجویان در سال ۱۳۷۸ این بود: “تک تک این دانشجویان را باید به سینه دیوار گذاشت” بجرم اینکه چرا به ارتش آزادیبخش خیالی ایشان نپیوسته اند. بله درست خوانده اید این از جملات قصار ایشان است که بی شک جز از یک ذهن علیل و بیمار نشأت نمی گیرد. این دیگر خودخواهی و تنگ نظری گروهی نیست، عمق فساد و جنون یک شیفته و حسرت بدل قدرت را نشان میدهد. و البته وای بر من و ما که شنیدیم و دم بر نیاوردیم.

ـ بعد از تهاجم به برجهای دوقلو و در فضای ابهام نیروها، ایشان و بانو جشنی بزرگ براه انداختند و داد سخن دادند. از طرفی ابراز شادمانی از کشتار مردم و از طرفی بیان حسرت بدلی که چرا ما این عملیات را انجام ندادیم. اینرا گفتم که بیشتر با روحیات ایشان آشنا شوید. اما دو سال نگذشته به خدمت اربابان آمریکایی در آمدند. این ها تناقضات روح یک فرد نیست، وجوه متفاوت یک شخصیت منحوس و افسرده است.

ـ بعد از تهاجم آمریکا به عراق با توجه به فضای رعب و تهدیدات ملموس ایجاد شده عزم همه برای ترک عراق جزم بود…. تا آنگاه که عرض “بندگی” ایشان مقبول درگاه “میلیتاریسم جهانخواران” قرار گرفت و قرار شد زیر سایه ایشان به خدمتگذاری ادامه دهند…. شورای حکومتی عراق (اولین نهاد انتخابی عراق) طی حکمی خواستار اخراج ما از عراق شد… در نشستی از قضا با همین خانم زهره قائمی که در جریان اخیر کشته شدند پرسیدیم که بهر حال این حکم قانونی است ما چه خوشمان بیاید یا نه باید که از آن تبعیت کنیم… ایشان با تبختری منبعث از پشتیبانی برادران آمریکایی با به کارگیری کلماتی که شایسته نقل قول نیست شروع به فحاشی به شورای حکومتی کردند و اینکه اینها هیچ غلطی نمی توانند بکنند….روند صدور بیانیه های شورای حکومتی عراق و سپس دولتهای تشکیل شده ادامه پیدا کرد اما زیر چتر حمایتی آمریکاییها خنثی میشد….

در زمان صدام حسین و در طول حدود ۲۰ سالی که این جریان در عراق بسر می برد به درخواست آقای رجوی استقرار افراد تشکیلات بصورت غیر رسمی بود و هیچگاه حالت پناهندگی پیدا نکرد تا دست ایشان برای هر برخوردی با افراد تشکیلاتشان باز باشد و همیشه چماق ورود غیر قانونی بر سرشان علم تا کسی جرأت جدا شدن پیدا نکند (و چه مصیبت ها اعم از شکنجه و زندان و تحویل به رژیم ایران و… که افراد جدا شده نکشیدند). در فردای روزگار به پایان رسیده صدام حسین این چماق بر سر جناب ایشان فرود آمد چرا که هیچ وجه قانونی برای ادامه حضور در عراق نداشتند. اگر به همه شعر و شعارهای این جریان در این رابطه توجه کنید چیزی جز واژه های کلی و محکمه ناپسند مانند داشتن حق آب و گل برای عرضه ندارند.

حدود یکسال بعد از اشغال عراق، “نیروی اشغالگر” به دلیل “پسری خوب و خدمتگزار بودن” طی قراردادی با تک تک افراد و با شرط و شروط هایی ما را به عنوان افراد تحت پوشش کنوانسیون چهارم ژنو به رسمیت شناختند و سه راه در پیش پای ما نهادند: ادغام محلی(یعنی پذیرفته شدن از طرف دولت عراق که این دولت همواره آنرا رد کرده است) دوم بازگشت به سرزمین مادری(که حداقل ۶۰۰ نفر اساسا به دلیل رفتارهای مستبدانه تشکیلاتی این راه حل را پذیرفته و به ایران بازگشتند) و سوم قبول پناهندگی توسط کشور ثالث که این کار می بایست از طریق سازمان ملل دنبال میشد.

از سال ۲۰۰۴ تا ۲۰۱۱ که اربابان آمریکایی حضور داشتند ایشان تن به این راه حل نداد که اینکار کاملا غیر قانونی و بر خلاف قوانین بین المللی بود. در این فاصله بارها بوسیله افراد مختلف در درون تشکیلات گفته شد که دل بستن به حمایت آمریکا سر انجام ندارد و آنها بعد از استفاده ما را همانند دستمالی مچاله شده به گوشه ای پرتاب خواهند کرد…اما ناخدا را سیاستی دیگر در سر بود. ارگانهای بین المللی هم این نکات را یاد آور میشدند. در تمام این دوران نه تنها آمریکاییها حکم ارباب را داشتند که دم و دستگاه آقای رجوی در پی هر خودشیرینی و پذیرائی بودند تا هر چه بیشتر دل آنها را بدست آورند. حتی در یگان خواهران برای آنها میهمانی ترتیب دادند. النهایه ارتش آمریکا در سال ۲۰۱۱ از عراق خارج و از جمله حفاظت اشرف را به دولت عراق سپردند.

جریان وابسته به آقای رجوی مفصلا یگان ارتش آمریکا مستقر در اشرف را مغزشوئی کرده بودند که افراد جدا شده از آنها که در کمپ تیف بسر می برند بدلیل ضدیتشان با آمریکا و در اعتراض به روابط آنها با آمریکاییها از این جریان جدا شده اند…. به مین دلیل آنها رفتار بسیار بد و وحشیانه ای با ما در کمپ تیف داشتند و به مدت۴ تا ۵ سال هم افراد را بدون هیچ دلیلی در بازداشت نگه داشتند و سر انجام بر اثر انواع فشارها در پایان سال ۲۰۰۷ اجازه خروج از کمپ را به افراد دادند.

از چند ماه قبل از آن نمایندگان دولت عراق به کمپ آمده و برای کلیه نفرات لسه پاسه (برگه مسافرت) یکبار مصرف برای کلیه نفرات صادر کردند و بالاخره ۲۰۰ نفر باقیمانده با سختی زیاد از عراق خارج شده و بصورت قاچاق خود را به کشورهای اروپایی رساندند. منظور اینکه با یک رفتار نسبتا معقول می شد همه موانع خروج را کنار زد و این تنها خواست دولت عراق هم بود.

بعد از خروج ارتش آمریکا از عراق، ارتش عراق به عنوان صاحبان سرزمین خودشان و ایضا بخاطر کنترل کمپ اشرف(بعد از اتمام کنترل آمریکاییها) در اطراف کمپ مستقر شده و هنگام ورود به داخل کمپ برای مستقر شدن در مواضع حفاظتی با مقاومت و ممانعت افراد تشکیلات روبرو می شوند. علیرغم اینکه هیچ انتظاری از ارتش عراق نمی توان داشت (با ارتش شاه پریان که روبرو نبودند) اما بدلایل مختلف بین المللی آنها از حق مسلم خودشان برای کنترل کمپ برای مدتی چشم پوشیدند و افراد کمپ با توجیه مرتب آقای رجوی هر گونه مذاکره را به بن بست میرسانند و زمینه درگیریهای بعدی را فراهم می ساختند. همان کسان که نیروی اشغالگر را تا فیها خالدونشان راه میدادند اینبار به صاحبان کشور (هر که می خواهند باشند بد یا خوب مزدور رژیم یا مستقل، دیکتاتور و خونریز یا …) اجازه استقرار در مواضع نگهبانی را نیز نمی دادند!

به این ترتیب فرمانده کل ارتش آزادیبخش ملی ایران! زمینه در گیری و کشتار چند و چند باره را در خاک عراق و در کمپی به وسعت چند کیلومتر را فراهم نمودند. تا بجای رژیم با ارتش عراق بجنگند و بجای آزاد سازی ایران به چند کیلومتر مربع از خاک عراق بسنده کنند و بجای در افتادن با امپریالیستهای جهانخوار با دولت مفلوک مالکی در افتند.

و در آخرین پرده با استقرار یکصد نفر به عنوان “لشکر فدایی اشرف” گوشت دم توپ فراهم نمودند. به دلیل طولانی نشدن یادداشت نمی خواهم وارد بهانه های مضحک فروش اجناس و بسیاری نکات دیگر شوم اگر کسی در این زمینه ها ابهامی دارد باز هم توصیه میکنم پیام آقای رجوی را گوش کند که از هر توضیحی بی نیاز میشود.

حال آن دسته از هوادارانی که در چند شهر اعتصاب غذا کرده و یا از ماندن افراد در عراق حمایت میکنند بدانند که در چه مسیری قدم گذاشته و “نقشه مسیرشان” چیست. براستی چرا هنوز حتی در اطلاعیه های صادره تقاضای نیروی کلاه آبی میشود اما کلامی در تاکید از خروج گفته نمیشود. چرا همه شما با حفظ موضع هواداریتان از این جریان، یکصدا خواستار تلاش واقعی برای خروج افراد از عراق نمی شوید!

کلام آخر:

مسعود رجوی نیز بمثابه کوتوله ای در میان تمامی دیکتاتورهای تاریخ بعلت همه کارهایی که انجام داده(که نیاز به نوشتن و توضیح بیشتر دارد) تنها راه را به کشتن دادن افراد وابسته میداند تا سناریوی مظلوم نمایی و قهرمان سازی را پیش برده و از زیر بار پاسخگوئی به این ترتیب فرار نماید و تا جایی که برای خودش امکانپذیر باشد خط فرار، مخفی شدن و راز آلود نمودن حیات خوار و خفیف اش را پی خواهد گرفت. او همیشه نشان داده که مرد به کشتن دادن دیگران و فرار خود می باشد.

سعید جمالی (هادی افشار)

 

خروج از نسخه موبایل