خود کشی احمد رضاپور به دلیل فشارهای غیر انسانی سران فرقه رجوی

تابستان سال ۷۷ در شهر جلولا عراق در یکی از پادگانهای اهدایی صدام دیکتاتور ملعون سابق عراق به فرقه مافیایی رجوی به نام انزلی بودم وفرمانده این پادگان فرقه به عهده یکی دیگر از زنان پدر خوانده فرقه (مسعود رجوی) به نام مژگان پارسائئ بود.

عصر از تعمیرگاه خارج شدم و به سمت سالن غذا خوری رفتم وارد سالن غذا خوری که شدم احمد رضاپور را دیدم که با حالت گرفته در گوشه سمت راست سالن نشسته بود. احمد رضا را اکثر نفرات می شناختند وی همیشه از درد وناراحتی زخم معده و دیسک کمر رنج میبرد و حتی عمل جراحی که روی معده و دیسک کمرش صورت گرفته بود مشکل اش را حل نکرده بود و احمد رضا اکثر اوقات به خاطر درد ناشی از این بیماریها چنان خمیده راه می رفت که اگر کسی برای اولین او را می دید فکر می کرد یک پیر مرد ۸۰ ساله راه می رود.

با احمد رضا به دور از چشم سران فرقه رابطه خوبی داشتم برای جویای حالش به سمت او رفتم سلام علیک کردم دیدم خیلی دلگیر و بهم ریخته هست از من فندک خواست تا سیگاری روشن کند از وی خواستم به خاطر مشکل معده اش سیگار نکشد که یکباره دیدم اشک از چشمان احمد رضا سرازیر شد! وی چند روزی بود که به خاطر همین مشکلات توی آسایشگاه افتاده بود و کسی به دادش نمی رسید.

وقتی سرازیر شدن اشک وی را دیدم خیلی ناراحت شدم سعی کردم او را آرام کنم ولی او همچنان اشک می ریخت کنارش نشستم تا کمی آرام شد پرسیدم چی شده؟ بلادرنگ گفت همه می دانند که من مشکل جسمی دارم گفتم آره: گفت نه میتوانم راه بروم و نه غذا بخورم. گفتم این را همه می دانند ولی چی شده که اینطور ناراحت هستی؟

گفت: چند روزی است که از شدت بیماری تو آسایشگاه روی تخت افتاده ام امروز مسئولم آمد و گفت حق نداری تو آسایشگاه باشی خواهر مژگان گفته باید از روی تخت بیارین پایین و از آسایشگاه بندازید بیرون. گفتم مسئول تو شاید از خودش این حرف را زده و گرنه خود خواهر مژگان که وضعیت و مشکل تو را از همه بهتر می داند.

احمد رضا را کمی دلداری دادم و یک لحظه به ذهنم زد که مستقیم پیش مژگان پارسائی بروم. از سالن خارج شدم چند قدمی دور نشده بودم که دیدم فرمانده احمد رضا به سمت سالن می آید جلویش ایستادم و گفتم طاهر همه می دانند که احمد رضا چه مشکلات جسمی دارد خدا را خوش نمی آید اذیت اش میکنی که طاهر یکدفعه و با حالت بر افروخته گفت مگر برادر مسعود نگفته کسی که تو آسایشکاه تنها می ماند مشکل جیم (جنسی) دارد این که جدا از این بحثها نیست! دیدم بحث با مسئول مربوطه فایده ای ندارد گفتم خدا شفات بده و از او جدا شدم که به طرف ستاد و محل کار مژگان خانم بروم از این حرف من هم کلی ناراحت شد و تهدیدم کرد که شب در نشست عملیات جاری به حسابم برسد.!

(عملیات جاری نشستهای درونی فرقه بود که هر روز برای تهدید و ارعاب و حتی کتک زدن اعضاء و منتقدان و ناراضیان درونی سازمان به دستور مسعود رجوی و مریم قجر که رهبران فرقه هستند برگزار می شود)

قبل از رسیدن به محوطه ستاد که محل کار مژگان خانم بود قصد داشتم تا لباس عوض کنم و بعد به ستاد بروم اما در این فاصله مسئول احمد رضا برخورد من با خودش را در مورد احمد رضا بلافاصله به مژگان گزارش کرد! که اصلآ به ذهنم نزد این خبر با این سرعت به گوش مژگان خواهد رسید!

راهی ستاد شدم به سمت اطاق مژگان رفتم در زدم و وارد شوم مژگان با چند زن دیگر دور میز نشسته و روی میز پر از میوه و شیرینی است و گویا صدای خنده هایشان نگذاشته بود صدای در زدن را متوجه شوند مژگان تا متوجه شد من جلوی در ایستاده ام از جایش پرید و گفت چرا بدون اطلاع وارد شدی و …. بعد پرسید چی شده؟

وضعیت احمد رضا را توضیح دادم اما همان حرفهایی را که طاهر می زد مژگان هم تکرار کرد که بله برادر مسعود خودش گفته است که هر کس طی روز در آسایشگاه بماند مشکل جیم دارد و این جنگ ایدئولوژیک است و … و افزود بر خورد تو هم با طاهر خوب نبوده و باید جوابگوی این برخوردت باشی و تو حق نداری با یک مسئول اینطور برخورد کنی خواستم حرف بزنم که مژگان با حالت بر افروخته گفت: اگر یک بار دیگر ببینم از این برخوردها کرده ای می دهم زبانت را از پس گردنت بکشند بیرون!

شب شد در نشست عملیات جاری هرآنچه لایق مسعود و مریم و دیگر سران فرقه بود را برای درهم شکستن و خرد کردن و ترور شخصیت من گفتند ولی ته دلم از کاری که کرده بودم راضی بودم چون از واکنش سران فرقه می فهمیدم کار درست و انسانی کرده ام که اینها این قدر واکنش تند نشان می دهند.

شیپور خاموشی زده شد چراغهای آسایشگاه خاموش شد حدود ساعت ۱ نصف شب بود که با صدای شلیک گلوله از خواب بیدار شدم ابتدا فکر کردم مسئله ای نیست چون سربازان عراقی که در دور پادگان بودند هر از گاهی از این کارها می کردند ولی چند لحظه نگذشت که متوجه شدم صدای پا و دویدن و تردد زیاد است و یک حالت غیر عادی است. بیدار شدم به طرف محوطه رفتم و مشاهده کردم محمد سلطانی در محوطه ایستاده و نگهبان هم اجازه نمی دهد کسی توی محوطه بایستد. از محمد سلطانی پرسیدم چه اتفاقی افتاده؟ محمد به آهستگی و در گوشی گفت: احمد رضا خود زنی کرده! باورم نمی شد احساس کردم انگار یک دیگ آب جوش از سر تا پام ریختند تا صبح خوابم نبرد سراسر شب به این موضوع فکر میکردم با اینکه سران فرقه مجاهدین می دانستند احمد رضا وضع جسمی و روحی خوبی ندارد چرا پست نگهبانی به او دادند و اینکه انسان در آئین فرقه ای رجوی هیچ ارزشی ندارد. …

صبح شد و سران فرقه اما حاضر نشدند خبر خود کشی احمد رضا پور را اعلام کنند تا اینکه عصر مژگان پارسایی به نفرات گفت: بعد ورزش مراسمی برای احمد رضا برگزار می شود چون دیشب موقع نگهبانی به خاطر شلیک ناخواسته شهید شده! عجبا احمد رضا به دلیل فشارهای سیستماتیک همین فرقه خود کشی میکند! ولی سران فرقه برای لاپوشانی جنایات خودشان لقب شهید و … به او می دهند.

چند روز از این موضوع نگذشته بود که از طریق یکی از دوستانم شنیدم که همین مژگان پارسایی در یکی از نشستها از همان مسئول احمد رضا باز خواست می کرد که چرا احمد رضا خود کشی کرده؟؟؟
این جنایت سران فرقه همچون دهها و صدها جنایت دیگر همیشه در ذهنم بوده و خواهد ماند. در کمپ امریکا بودم که جابر مقدم از فرقه جدا شد و به کمپ آمد جابر کسی بود که آن شب با احمد رضا نگهبانی می داد (در فرقه نگهبانی ها ۲ نفره بود) تا کسی نتواند فرار بکند.

راستش تا آن موقع جابر در مورد خود کشی احمد رضا به کسی چیزی نگفته بود و نمی توانست هم بگوید تا اینکه در کمپ امریکا که از بند اسارت فرقه رها شده بودیم از جابر در مورد آن شب که احمد رضا خود کشی کرد سوال کردم و جابر گفت: مژگان پارسائی و مهوش سپهری که معروف به نسرین فاشیست بود به همراه مهدی برائی معروف به احمد واقف و چند نفر از سران فرقه تهدیدم کرده بودند که اگر در مورد احمد رضا با کسی حرف بزنم نیست و نابودم می کنند! و گفت: من هم از ترسم به کسی چیزی نگفتم.

وی ادامه داد: آن شب احمد رضا خیلی گرفته و ناراحت بود و سر پست گریه و ناله میکرد و مدام می گفت اینها می خداهند مرا هر روز ۱۰ بار بکشند و…. گفت آخرین کلمه احمد رضا این بود که یک بار مرگ بهتر از ۱۰ بار زجر کش شدن است که یکدفعه سلاح را گذاشت زیر چانه اش و خودش را تمام کرد.

بله، بدین طریق یک برگ دیگر برهزاران برگ جنایات سران این فرقه افزوده شد و در این سالیان کسی از این جنایات فرقه خبر دار نشد! باشد به زودی درب اسارتگاه اشرف باز شود و آنگاه ابعاد جنایت سران فرقه آشکار خواهد شد. یقین دارم که روزی سران فرقه در پیشگاه عدالت و در دادگاه رسیدگی به جنایاتشان این فرقه قرار خواهند گرفت آن روز دیر یا زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد. به سران فرقه هم می گویم اگر در تلویزیون خودتان از احمد رضا و یا دیگر قربانیانی مثل احمد رضا هزار تا هم فیلم و برنامه درست کنید دردی را از شما دوا نخواهد کرد چون ما شاهدان زنده جنایات و شکنجه های فرقه رجوی هستیم و من در هر دادگاه و ارگان بین المللی که نیاز باشد در هر کجای دنیا که باشد حاضر خواهم شد و شهادت خواهم داد که شما جنایتکارید و فاشیست و شما را از عدالت گریزی نیست.

محمد رزاقی

خروج از نسخه موبایل