رجوی: چه می خواستم چه شد!!

این داستان رجوی خیانت کار است که در توهم سرنگونی قرار دارد و ما به نقل از وی سعی نمودیم تا به جنبه های مختلف این توهم پرداخته و نشان دهیم که از ابتدای وی در جاده خیانت و وطن فروشی طی طریق می کند.
بعد از پیروزی انقلاب برای خود کیسه دوخته بودم که حداقل با سابقه ای که در زندان دارم و کسی هم خبری از خیانت من ندارد حداقل می توانم به قدرت رسیده چرا که اسم مجاهد!! را هم یدک می کشم و جوانان زیادی را با شعار مبارزه با آمریکا و… جذب خودم کردم حالا مانده که آخرین پلکان ترقی را هم طی کرده و به قدرت برسم ولی از بخت بد دوباره همه چیز خراب شد و مرا حتی به انتخابات راه ندادند. این گذشت تا اینکه فرصت لازم بدست آمده و دست به سلاح بردم تا بتوانم حکومتی که تازه پا گرفته و درگیر جنگ بوده با یک ضربه کاری و طی شش ماه آنرا سرنگون و به قدرت برسم باز هم نشد و کارم برای سرنگونی طول کشید و دیگر هم نمی توانستم بگویم که اشتباه کردم و اصلا شکست را قبول ندارم.
سالیان گذشت و من به فرانسه رفتم جایم خوب بود و هر روز خبرهای کشکی زیادی درباره عملیات می دادم به همه دوستان غربی و کشورهای مرتجع منطقه این پیام را دادم که به زودی به ایران رفته و قدرت را بدست می گیرم ولی باز هم کارم ردیف نشد و دوباره به پایین پلکان قدرت سقوط کردم و در این میان بهترین فرصت را غنیمت شمرده و با همسر دوستم یعنی مریم قجر عضدانلو ابریشمچی ازدواج کردم و با یک شعار آب و دوغ خیاری سس ایدئولوژیک زده تا مبادا همسر قبلی اش فیلش هوای هندوستان کند.
بعد با رفتن به عراق و پیمان بستن با دشمن مردم ایران که درگیر جنگ بوده بهترین فرصت می دانستم تا شاید در کنار این همسایه جنگ طلب پایم به تهران برسد ولی هر روز که می گذشت خیانتم به مردم ایران و خوش رقصی برای صدام معدوم بیشتر می شد ولی باز هم از سرنگونی خبری نبود. وقتی ایران قطعنامه آتش بس را قبول کرد دیدم بهترین فرصت است که دل به دریا بزنم و به سمت ایران حرکت کنم اصلا برایم مهم نبود که نیروها کشته شوند وقتی تهران گرفته شد مانند یک رئیس جمهور با هواپیما به تهران می روم که از بد روزگار باید به عراق بر می گشتم و دوباره برنامه سر کار گذاشتن نیروها را آغاز می کردم و در این میان باید قبول می کردم که از اساس این حمله اشتباه بوده و منجر به شکست بود ولی مهم نیست به رسم همیشگی که من هرگز شکست را قبول ندارم آنرا تبدیل به پیروزی کرده و مقصر نیروهایم شدند که من و مریم را به تهران نبردند و….
در ادامه برای سر کار گذاشتن نیروها و اینکه در مناسبات بمانند وعده دادم که حمله دیگری در راه است و این چنین بود که همه نفرات باید سلاحها و… آماده نگه می داشتند و این یعنی سر کار گذاشتن نیروها تا مبادا کسی صدایش در بیاید و اگر موردی هم بوده می توان با شکنجه و در نهایت او را می کشم که چندین مورد این کار انجام شد و برای نیروها هم جا انداختم که در همه سازمانها اعدام نفرات وجود دارد و چیز جدیدی نیست.
من قبلا ادعا نایب امام زمان را داشتم و برای تسهیل در امر سرنگونی اکنون در غیبت صغرا بسر می برم ولی این هم خبری نشد و باز هم از سرنگونی خبری نشد.
بعدا همسرم مریم بانو را رئیس جمهور مادام العمر معرفی کردم و او هم با کرشمه و ادا و اطوار که واقعا رئیس جمهور شده قبول نمود و فکر می کرد حتما با وی سرنگونی هم محقق خواهد شد ولی بجای اینکه در کنار افرادش در اشرف بماند فیلش هوای فرانسه کرد و رفت و دستم را در پوست گردو گذاشت و اکنون هم به دور از من پز رئیس جمهوری می دهد.
بالاخره رسیدیم به سر فصل سرنگونی صدام که شاید راه فرجی باشد البته در دلم می دانستم که سرنگونی کار من نیست و اگر اینگونه می گفتم دیگر خبری از رهبری سازمان نبود و آن عیش و نوشی که داشتیم و ازدواج های رنگارنگی که کرده بودم همه چیز از بین می رفت و عنوان کردم که باید به سمت ایران برویم و اینگونه نیروها را به منطقه جنگی روانه کردم و در این فرصت مناسب مریم و تعدادی از افراد سازمان که می دانستم به من وفادارند را به فرانسه روانه کردم تا مبادا کسی متوجه شود.
بالاخره صدام سرنگون شد و نیروهای آمریکایی آمدند و با یک چرخش خفت بار به طرف آمریکا رفته و عنوان نمودم که در خدمتان هستم و شما ارباب جدید من هستید
و آنها که مرا کاملا می شناختند در کار جاسوسی و خیانت به مردم ایران سابقه طولانی داشتم به کار گرفتند و این افتخار جاسوسی را دارم که برای اولین بار من بودم که سایت اتمی ایران را افشا کردم و در ادامه خوش خدمتی به افشای دروغین سایت های هسته ای و همکاری نزدیک با صهیونیستها و کشورهای مرتجع منطقه ادامه دادم تا شاید آنها را ترغیب به حمله نظامی و اگر نشد حداقل تحریم ها را بیشتر کنند ولی باز هم این وطن فروشی جواب نداد و هر چقدر اطلاعاتی که سازمان موساد به سازمان داده و ملیجکم به افشاگری درباره این سایت ها به خوش رقصی می پرداخت باز هم نقش بر آب شد و مانند همیشه بور شدم و این ایران و حکومتش بود که دست بالاتر را داشته و به موافقیت هایی دست یافتند حالا من ماندم یک تعداد سایت هسته ای کشکی و تعدادی نیروهای مسئله دار که در لیبرتی اکنون تا مدتی می توانیم با مسئله اعتصاب غذا آنها را سر کار بگذارم ولی مانند حماری که در گل گیر کرده باشد هستم و راه بازگشتی هم برایم متصور نیست از بخت بدم نیز هر کسی که از من جدا می شود به باز خوانی سابقه سیاه من پرداخته و با چوب دستی به جنازه من می زند.
مریم بانو که خیالش راحت است و در فرانسه زندگی شاهانه ای دارد و سعی می کند که با جراحی زیبایی اش را از دست ندهد و اصلا به فکر من هم نیست که اکنون در کدام سوراخ موش زندگی می کنم هر چقدر هم به این خارجی ها و غربی رشوه دادیم آبی از آنان گرم نشد و تازه یک آب سرد هم رویش سر کشیدن.
در پایان بعد از یک عمر خیانت و زندگی خفت بار که از اول هم می دانستم اهل سرنگونی نبودم بهتر است دست شازده را گرفته و پول هایی که از صدام و غرب و صیهونیست ها دریافت کردیم به اسرائیل برویم و به زندگی شاهانه خود ادامه دهیم و هرز گاهی هم اطلاعیه ای از خود تولید کنم که سرنگونی نزدیک است و به نوشتن کتاب بپردازم همانند سایر جنایت کاران تاریخ.
این چنین شد حاصل یک عمر در توهم و خواب سرنگونی زندگی کردن!!.
هادی شبانی

خروج از نسخه موبایل