انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین در چند جمله – قسمت دوم

پیش تر در چند جمله عرض کرده بودم که داستان انقلاب درونی سازمان از برای چه بود و چه نقطه آغازی داشت! در اینجا مایلم در خصوص چگونگی ادامه این داستان در فرقه رجوی خدمت شما خواننده محترم به زبانی ساده  کمی بیشتر توضیح دهم تا بیشتر شما را از عمق فاجعه و آنچه به فرزندان یا خواهران و برادران  شما در این سازمان باصطلاح انقلابی گذشته است آگاه کنم.
در مقاله قبلی گفتیم که این (انقلاب درونی) از کی آغاز شد و پای مریم قجر چی شد و چرا شد که به مرکزیت سازمان باز  گردید. علت در یک جمله بحث هوی و هوس رجوی بود! و بحث به اینجا رسید که  بعد از شکست سنگین در عملیات نظامی سال 1367 که فروغ جاویدان نامیده شده بود رجوی باین فکر افتاد که اکنون که دولت ایران آتش بس را پذیرفته است و دیگر ارتش باصطلاح آزادیبخش او در کشور عراق بنوعی بلوکه شده است و امکان عملیات نظامی گسترده علیه نیروهای ایرانی را طبق آتش بس دو کشور ندارد پس داستان طلاق های اجباری را در سازمان راه انداخت! راه اندازی این بحث در سازمان چندین و چند فایده داشت: اول اینکه تعداد زیادی که نزدیک به چهار هزار نفر بودند در کشور عراق بخاطر انجام عملیات نظامی آمده بودند. حتی خود رجوی بعد از اینکه از کشور فرانسه به عراق آمد در آخرین مصاحبه اش گفت که به عراق میروم تا بر افروزیم آتشها بر کوهستانها و برای جنگ صدبرابر و عملیات گسترده نظامی عراق که هم مرز کشور مان است را انتخاب کردیم. اکنون که ایران آتش بس را پذیرفته است و امکان انجام عملیات گسترده نظامی از درون خاک عراق نیست پس فلسفه آمدن به عراق خود به خود در هاله ای از ابهام قرار میگیرد و این امری بدیهی است که پس از مدت کوتاهی سر و صدای نیروها در خواهد آمد که حالا که از عملیات خبری نیست چرا باید در عراق بمانیم و وقت تلف کنیم و… از اینرو رجوی باین فکر افتاد که با راه اندازی بحث های ایدئولوژیکی سر نیروها را گرم کند و اینگونه وانمود کند که علت اینکه در عملیات فروغ جاویدان نتوانستیم دشمن را شکست دهیم این بوده است که شما از جنس دشمن هستید و افکار شما مانند افکار دشمن است و بایستی اول درهمین جا یعنی در خاک عراق  دشمن را درون ذهن و اندیشه و اعماق قلب خودتان شکست دهید تا بتوانید در صحنه نظامی براحتی از پس دشمن برآیید!  یکی از فواید راه اندازی بحث انقلاب درونی این بود. از دیگر فواید این بحث این بود که رجوی بشدت از اینکه در سازمان انشعاب شود میترسید. البته در عملیات فروغ توانسته بود با کشته شدن علی زرکش که از بالاترین مسئولین سازمان که البته بدلیل مسئله دار بودنش تمامی مسئولیتهای او گرفته شده بود راحت شود اما باز جوانب احتیا ط را نادیده نمیگرفت! مسعود رجوی بحث انقلاب را در چندین بند تقسیم کرد. بند الف طلاق اجباری در تمامی سطوح در سازمان بود. چه افرادی که متاهل بودند و چه افرادی که مجرد بودند بایستی طلاق بدهند! این داستان طلاق شد مرز سرخ مجاهدین! یعنی که یا شخص طلاق میدهد و مجاهد میماند یا طلاق نمیدهد و با قهر رجوی مواجه میشود. چرا که رجوی میگفت اصلی ترین مانع شما در روز عملیات فروغ که پشت تنگه چارزبر ماندید این بود که طلاق نداده بودید. او اینگونه استدلال میکرد که شما چون نخ وصلی به پشت سر خود داشتید که این نخ وصل زن و شوهرانتان بودند راه را نشکافتید و بجلو نرفتید! او میگفت که شما که زنده بازگشتید بزرگترین خیانت را به رهبری که خودش بود و به خلق قهرمان کردید. پس نتیجه گیری بسیار ساده میشود که کسی که نخواهد پای بحث طلاق بیاید و از این دستور رجوی سرپیچی کند به دشمن رجوی تبدیل میشود و لاجرم با قهر (برادر مسعود) مواجه خواهد شد. قهر رجوی هم یعنی اخراج از سازمان و رفتن به خروجی سازمان که نوعی زندان انفرادی بود بمدت دو سال برای از بین رفتن اطلاعاتش و بعد از آنهم  تحویل مقامات امنیتی عراق شدن و رفتن به زندان ابوغریب بجرم ورود غیر قانونی به عراق و زندانی شدن بمدت هفت سال! یعنی تا انیجا شد 9 سال! حال هرکدام از خوانندگان عزیز در دنیای فرض و خیال اگر شما جای یکی از این نیروهای سازمان بودید بصورت شکلی و ظاهری هم که شده تن به شرکت در این خیمه شب بازی سازمان میدادید یا اینکه حاضر میشدید سر از زندانهای سازمان و عراق در آورید؟ زندانهایی که رفتن بدآنجا همانا و زیر سنگینترین شکنجه های وحشیانه دژخیمان ابوغریب همان!!  بسیاری از بچه های مسئله دار سازمان که نه اهل طلاق دادن بودند و نه اهل ماندن در سازمان به ناراحتی های شدید روحی و روانی دچار شدند. خود من بدلیل اینکه نمیخواستم در این بحث مسخره طلاق شرکت کنم در یک اتاق بمدت نزدیک به یک ماه تک و تنها حبس شدم. بیاد دارم مراقب یا نگهبان من هم  شخصی بنام علی نژاد بود. تا یک هفته اول خیلی آدم متوجه تنهایی خودش نمیشود ولی خود من از روز هفتم  هشتم که گذشت اصلا نمیتوانستم بخوابم. مستمرا دچار افکار خیالی میشدم. مثلا حس میکردم کسی درب بنگال را میزند یا کسی صدایم می کند و همین الان با وجود اینکه بیش از 20 سال گذشته وقتی به یاد آنروزها میافتم احساس میکنم که حالم دوباره خراب میشود! مسئولین سازمان کسانی که حاضر نمیشدند در این نشستها شرکت کنند را چندین ماه در اتاقهایی که حالت بنگال یا کانکسی بودند حبس میکردند و بآنها اجازه هیچ گونه تماسی با بچه های دیگر را نمیدادند! هدفشان از اینکار این بود آنها را در شرایطی قرار دهند که حاضر شوند به خواسته مجاهدین تن دهند و اگر در نهایت آن فرد حاضر نمیشد به نشستهای طلاق وارد شود برای او نشست جمعی میگذاشتند. نشستهای جمعی باین شکل بود که سالنی بزرگ را برای نشست در نظر میگرفتند. حدود 100 نفر از دیگر نفرات هم به نشست دعوت  میکردند و بآنها میگفتند یک مزدور آورده ایم که نمیخواد انقلاب کند و به آن جمع 100 نفره میگفتند که باید شما این فرد را انقلاب دهید و با شروع نشست تمامی این 100 نفر بصورت همزمان شروع به فحش و دشنام و ناسزا باین فرد میدادند و با ریختن آب دهان بروی او و بعضا با برخوردهای فیزیکی کاری میکردند که فرد مورد نظر از حرفش کوتاه بیاید! من این خاطرات وحشتناکم را برای خانواده خودم هم که تعریف میکنم باورش برایشان سخت است و اصلا در مخیله شان نمیگنجد که جایی در جهان باشد در قرن بیست ویکم که اینگونه رفتارهایی شود! اما این مطالب که نوشتم حقیقتا یک از میلیون ها نمونه بود که میدانم پراختن بکل آنها نیازمند وقت بی اندازه و اعصاب پولادین است. چراکه خود من هرگاه بیاد آنروزها میافتم و آن روزهای تلخ و دشوار را در ذهنم خودم مرور میکنم تا مدتها بعد از آن حالم خراب میشود! خلاصه بند الف انقلاب را اینگونه مطرح کردند که باختصار در بالا بدان اشاره کردم. بند بعدی بند ب بود. بند ب یعنی که آن کسی را که طلاق دادی باید در حریم رهبری بدانی! یعنی اینکه تو زنت یا شوهرت را طلاق دادی کافی نیست. بایستی او را در حریم رهبری بدانی و ازین پس آن زنی که طلاق داده ای مال رهبری یعنی برادر مسعود است! یعنی که آن زن پنداری دیگر شوهر دارد و مال کس دیگر است و آن کس هم اتفاقا (برادر مسعود) خودمان است! بیاد دارم رجوی در نشستهای انقلاب که معمولا در قرارگاه اشرف برگزارمیشد  با حالتی مشمئز کننده خطاب به کسانی که در نشست بودند میگفت: بیایید مرا دوست داشته باشید! و طوری صدای خود را نازک میکرد و عشوه های خرکی یا شتری میامد که واقعا حالم از هر چی مرد بود بهم میخورد! رجوی میگفت: من بین المرء شما را میخواهم. بین المرء به گفته رجوی آخرین لایه قلب است که هرکس عشق خود را آنجا نگاه میدارد! او باحالتی لوس و چندش آور میگفت: بیایید مرا دوست داشته باشید و مسخره تر جمله بعدی بودکه میگفت:  تا بتوانیم زودتر سرنگون کنیم!!  اینکه خدمتتان عرض کردم رجوی شخصا فردی بسیار کثیف و هوس باز بود را از روی آنچه سالیان سال با او بودن دیده بودم گفتم. خلاصه بند ب هم شد در حریم رهبری بدانیم آنچه را طلاق داده ایم!
ادامه دارد…
مراد
 

خروج از نسخه موبایل