مسعود رجوی، پرچمدار بی پرچم

همین شخصی که امروزه سرش بی کلاه مانده و سوراخ موشی جهت لختی آسایش گیرش نمی آید از اول همینطور نبوده، بیچاره یک روزی پرچمدار بود و در سالن های پادگان اشرف که جایش نرم و گرم بود کلت عاریه ای صدام را بر کمر می بست و پشت سر هم ژست های پهلوان پنبه ای می گرفت که من آنم که رستم بود پهلوان، چنین کنم و چنان. بقیه حواریون نیز شعار می دادند، سمبل نسل فدا رجوی قهرمان، گاهی افراد خیلی تندروتر او را با امام حسین قیاس می کردند که امروزه شما پرچمدار هستید، که بلافاصله خود رجوی در حالی که با چهره اش از این تشبیه ابراز رضایت داشت اما تعارفی می کرد و می گفت با استغفار!!! یا در جریان تهاجم عراق به کویت و مقابله به مثل آمریکا و متحدانش علیه عراق، مجاهدین نیز همه نیروها را به منطقه ای بنام " نوژول" پراکنده نمودند و شروع به سنگر کنی کردند، در آنجا نیز وقتی شرایط خیلی دشوار شد رجوی در پیامی به همه نیروها اعلام نمود: من چراغ ها را خاموش می کنم هر که می خواهد برود مانعی نیست چون شرایط خیلی سخت و دشوار خواهد بود و من صلیب را بر دوش خواهم گرفت و آماده هستم.
اگرچه هیچگاه صلیب را بردوش نگرفت و جربزه چنین کاری را هم نداشت اما ژستش رو گرفت و در آخرین تهاجم نیروهای آمریکایی که منجر به سرنگونی صدام شد نیز در نقش رامبوی مجاهدین اعلام کرد اگر چنین و چنان شود من در صف مقدم عاشورا گونه به طرف خاک میهن حرکت می کنم و آزادی را برای مردم ایران به ارمغان میبرم. خوب نتیجه هم که برای همه روشن است با اولین تهاجم امریکا به عراق مسعود رجوی به شکر خورده خود اذعان نموده و پرچم ها را غلاف نمود و دستور داد همه نیروها پرچم سفید بر بالای جنگ افزارها به اهتزاز در بیاورند تا از گزند امریکا در امان باشند. خودش با استعانت از موش خرما زمین را رو به زیر حفر نمود و با تلاش خستگی ناپذیر حفاری کرد تا سر از مقر 49 درآورد و بگمانم پرچم ها در بین راه زیر زمین باقی ماندند و الان این سردار بی پرچم ناگزیر است با ژست های پهلوان پنبه ای وانمود نماید که هنوز زنده است.
حال بنگرید تشکیلات مجاهدین را که از همان آغاز جدا از مردم بوده و هیچ سنخیتی با مردم و خواستگاه آنان نداشته اند اکنون بیش از ده سال است که رهبر در اوج انزوا و جدا از تشکیلات بی سر فعالیت زیر زمینی دارد می شود سکت در سکت، جریان سکتاریستی که رهبرش هم خود به تنهایی سکت است.

شنیده ایم ملا نصرالدین به قصد اینکه میزان محبوبیت خود نزد مردم را بفهمد خود را به مردگی می زند و خلائق وی را تشیع می کنند. وقتی به دو راهی می رسند اما و اگر زیادی هست که از کدام راه بروند آخر سر، ملا سر از تابوت در میاورد و می گوید وقتی من زنده بودم از این راه سمت راستی می رفتیم.

حال داستان مسعود رجوی است که در حالی که یک مرده سیاسی است سر بزنگاهها و تحولات مهم مانند داستان سوریه و عراق و مذاکرات هسته ای و… ادای رجال زنده را در میاورد و پیام می دهد و برای جداشدگان خط و نشانی می کشد و الدوروم بلدوروم در میاورد.

و البته این اراجیف هم نشان از واپسین دم حیاتش دارد زیرا قبلا خودش گفته بود اگر شکست خوردیم حداقل کاری که بکنیم این است که جداشدگان را بقتل برسانیم و این همان احساس واقعی شکست است اما بنظرم در این مورد هم مقدار زیادی با تاخیر عمل کرده است زیرا دیگر توان آن کار را هم ندارد و فقط این از اثرات مشت محکم جداشدگان است بر دهان یاوه گوی رجوی و دقیقا این واکنش ها حکایت از کار ساز بودن تهاجمات افراد جدا شده است که دست مریزاد بزن بزن که داری خوب میزنی.

حال از آن پهلوان پنبه و آن شیر همیشه بیدار یک مرده متعفن و شیر بی یال و دم اشکم بیشتر نمانده که تازه هذیان گویی هایش خود داستان مفصلیست و خوشبختانه نیروهای وارفته و ریزشی مجاهدین نیز کاملا از این رهبر پوشالی نا امید شده و به دامان رئیس آلبانی دخیل بسته اند و اخیرا شنیده ها حاکی از این است که رجوی پس از اذعان به شکست و نا امیدی قصد خودکشی هم دارد که اگرچه جسارت چنین کاری را هم ندارد اما امیدوارم نمیرد تا در پیشگاه مردم ایران و افراد سازمان محاکمه شده و بسزای اعمالش برسد. انشا الله

خروج از نسخه موبایل