بی حرمتی رجوی به خانواده ربطی به مبارزه ندارد

خطابهای ابراهیم در قرآن به پدر مشرکش: یا أبتِ (پدر جان)! سلامٌ علیک (درود بر تو)

خطابها در فرقۀ رجوی به پدران و مادران و خواهران و برادران مسلمان: «ننگ! الدنگ! مزدور! ناپدری! به عنوان پدرم! نامادری! نا برادر! ناخواهر!»

بی حرمتی فرقۀ رجوی به خانواده ها هیچ ربطی به مبارزه و مجاهدت ندارد و یک رفتار ضد انسانی و ضد اسلامی و روشن ترین دلیل و نشانۀ بی اعتمادی رهبری فرقه به اعضا و افراد سازمان است و تنها هدف رهبری فرقه از این نوع برخورد با خانواده جلوگیری از فرار و جدا شدن افراد از فرقه و در نتیجه فروپاشی آن و در معرض خطر قرار گرفتن رهبران آن می باشد و بس.

نوشتۀ قربانعلی حسین نژاد عضو قدیمی و مترجم ارشد جدا شدۀ بخش روابط خارجی سازمان مجاهدین خلق

رجوی در پیام اخیرش در اعتراض به دولت عراق که چرا پیکرهای شهدای اشرف را بدون اطلاع سازمان و خانواده های شهدا دفن کرده است، می گوید: درخواستهای مکرر خانواده ها که اجساد را تحویل آنها بدهند سودی نداشته است. عجب!! اولا پس چرا این کارها را وقتی زنده بودند برای انتقالشان نکردی؟ ثانیا چه شد که اینجا ناگهان خانواده ها شدند واقعا خانواده و دیگر مزدور اطلاعات و «ننگ» و «فامیل الدنگ» نیستند؟ آیا خانواده ها فقط برای دریافت اجساد عزیزانشان محترم می شوند و باید برای سازمانهای بین المللی نامه بنویسند؟ خانواده هایی که حتی یک نامه به فرزندان زنده شان در تشکیلات سازمان نمی توانند برسانند تا چه رسد به تلفن و تماس و دیدار ولی چه شد که بعد از مرگ فرزندانشان فوری صحبت از انبوهی نامه هایشان به سازمانهای بین المللی برای تحویل گرفتن اجسادشان می شود؟ اگر نامه نوشتن خانواده ها به سازمانهای بین المللی خوب است پس چرا وقتی ما خانواده ها به کمیساریا و دیگر سازمانهای بین المللی نامه نوشتیم و خواستار اطلاع از وضعیت فرزندانمان بعد از حملۀ تروریستی و جنایتکارانۀ اخیر به لیبرتی شدیم گفتید و نوشتید که این نامه ها به دستور اطلاعات رژیم می باشد؟؟!! آیا در ایدئولوژی فرقۀ شما خانواده فقط باید دنبال تحویل گرفتن جسد فرزندش باشد؟ آیا این هدف تو را از سیاست مبتنی بر کشته سازی و بهره برداری از خون افراد برای ادامۀ نگهداری باقی ماندگان در دوزخ عراق به منظور حفظ دستگاه و تشکیلات فرقه ای جهنمی ات را نمی رساند؟

از قدیم هم اگر اجازۀ هرگونه تماس یا نامه نگاری توسط افراد با خانواده هایشان را داده اند تنها و تنها در صورت وجود هدف یا طمعی مبنی بر آوردن فردی از افراد آن خانواده به عراق و به اشرف و یا گرفتن پول و امکانات از آن خانواده بوده است و بس.

در این رابطه خوب است یک نامۀ دختر کوچکترم مونا ساکن ایران به اینجانب را ذیلا نقل کنم که فقط برای آوردن و جذب او به سازمان و به عراق به من و دختر بزرگترم زینب که با هم در تشکیلات و در عراق بودیم اجازه می دادند که با او تماس بگیریم آن هم به دروغ به او بگوییم که ما در آلمان هستیم و می خواهیم تو را پیش خودمان بیاوریم تا در آنجا به تحصیلاتت ادامه بدهی!!

مونا برایم یک و نیم سال پیش نوشت:

«۱۷ ساله بودم (در سال ۷۸) و نه از سیاست چیزی می‌دونستم و نه از مجاهدین و آنها با وعده‌های دروغ می‌خواستند که مرا به اشرف بکشانند. یه خانم تقریبا میان سال بود که باهام صحبت می‌کرد و می‌گفت که آره تو رو میاریم اینجا تو اروپا پیش پدر و مادر و خواهرت تا ادامه تحصیل بدهی و به درجات عالی علمی برسی و … و من هم با رویای کودکانه زندگی در کنار خانواده ام و تحصیل و زندگی در یک کشور خارجی با رفاه کامل چمدانم را بسته بودم و یک نامه خداحافظی برای ننه خدابیامرزم و عمه‌ها و عموها نوشته بودم و ازشون معذرت خواهی کرده بودم که بدون اطلاع آنها می‌روم چون به من گفته بودند که هیچ کس نباید بفهه تا اینکه به یکی از دوستان نزدیکم اعتماد کرده و گفته بودم که او هم به مادرش و مادرش هم به عمه فرح گفته بود و عمه به من گفت که اولا مامان دیگه زنده نیست و بعدش منظور آنها از تحصیل، آموزشهای نظامی و غیره است برای اینکه تو را تربیت کنند و بفرستند برای ماموریت‌های مختلف بعد هم تلفن خونه رو برداشت و قایم کرد و خونه رو هم عوض کردیم که بعدها دوستانم در آن ساختمان گفتند که یه فردی اومده بوده و سراغ من رو می‌گرفته! … و از رجوی چی‌ها بپرسم که آیا به نظر شما بدین شکل (با دروغ و نیرنگ به یک نوجوان خام و بی‌سواد) نیرو جمع کردن کار درستیه؟ و یا درخواست‌های مکرر سمیرا خانم برای صحنه سازی‌های دروغین. (که نمی‌دانم از کدام کشور با ایمیل، با من در ارتباط بود) برای مثال: که با یک اسپری روی در و دیوارهای کوچه و خیابان‌های خلوت و یا باجه‌های تلفن بنویسم درود بر مریم و مسعود رجوی و … و یا روی یک پارچه بزرگ نوشته و برای لحظاتی در یک کوچه نصب کنم و از این شعارها فیلم بگیرم و برایشان ایمیل کنم که به دروغ نشان دهند در ایران همه این چنین طرفدارند و خیلی صحنه سازی‌های دیگه که بابای خوبم من خجالت زده و شرمگین می‌شدم و خیلی افسرده و ناراحت که این چه کاریه که از من می خوان انجام بدم! سر کی رو می‌خواییم شیره بمالیم دشمن رو، یا خودمون رو؟!!!!!!».

و در نامۀ اخیرش به خواهرش زینب که هنوز همدیگر را ندیده اند، نوشت: «وقتی برای نوشتن نامه دست به قلم شدم به یاد آن روزهایی افتادم که مرتباً برای هم نامه می نوشتیم و یا هر از گاهی تو تماس می گرفتی و صدای مهربان و خنده های شیرینت، آرام بخش قلب و روحم بود، هر چند که می دانستم به خواسته و دستور سازمان با من تماس می گیری تا مرا جذب کنید و یا کمک مالی دریافت کنید! با این حال از شنیدن صدایت و خواندن نامه هایت سیر نمی شدم و قلبم آکنده از شادی می شد و جانی دوباره می گرفت.

اما حالا به من خبر رسیده که تو دیگر حاضر به صحبت کردن با من نیستی؟! چرا؟! چون جذب سازمان نشدم؟! چون نتوانستم کمک مالی برسانم؟!».

و پیش از آن در نامه ای به مریم رجوی نوشته بود: « اولین تماس خواهرم با من، حدودا ۱۳ سال پیش بود. و از آخرین باری که صدای مهربان و خنده های دلنشین اش را که هنوز در گوشم میپیچد، شنیدم حدوداً ۴ سال می گذرد ۴سال است که از “تنها خواهرم ” بی خبرم و نمی دانم در چه حالی است!؟ شما بخوبی میدانید که به علت عواطف خانوادگی نبود که این تماسها صورت میگرفت ولی امروز مایل نیستم بیشتر در این مورد بنویسم برای من مهم این بود که صدای خواهرم را می شنیدم. بیش از سی سال از عمرم می گذرد و من تا کنون خواهرم را ندیده و در آغوش نگرفته ام!…».

وقتی در اشرف بودیم به دستور رجوی افرادی دم در اشرف رفته و خطاب به پدران و مادران و خواهران و برادرانی که برای دیدارشان آمده بودند ضمن پرتاب سنگ به آنها شعار می دادند: «ننگ ما ننگ ما فامیل الدنگ ما»!! و در نشستهای رجوی و اکنون نیز در نامه ها یا بیانیه هایی که به نام آنها و به دستور و یا به املا و انشای مسئولین بالای سازمان علیه افراد خانواده ای که از سازمان جدا شده اند آنها را با القابی مانند: «ننگ! الدنگ! مزدور! ناپدری! به عنوان پدرم! نامادری! نا برادر! ناخواهر!» مورد خطاب قرار داده و می دهند مانند بیانیۀ دو برادر آقایان نریمان و قهرمان حیدری یعنی رحمان و سلیمان حیدری که در لیبرتی هستند و در رسانه های سازمان مجاهدین به چاپ رسید و در آن برادرانشان را «نابرادر» خطاب کرده اند و نیز نامۀ نوشته شده به اسم دخترم زینب خطاب به دبیر کل سازمان ملل در یک و نیم سال پیش به دنبال خروج اینجانب از لیبرتی همراه با هیأت دیدار کنندۀ یونامی و اعلام جدایی ام از سازمان که در آن از من با عبارت «شخصی به نام… به عنوان پدرم»! یاد شده است.

در حالیکه مطلقا در شریعت اسلام طبق آیات صریح قرآن و احادیث پیغمبر اسلام بی احترامی به پدر و مادر حتی اگر مشرک و کافر باشد ممنوع و حرام شده و بلکه پیوسته به احترام به آنها بدون هیچگونه شرطی سفارش و دستور داده شده است. چنانکه در قرآن ابراهیم پیامبر پدرش را که از مشرکین و فردی بت پرست بود هر چند هنگام ملامت او و هشدار به او، «یا أبتِ» (پدر جان) خطاب می کند و به او علیرغم تهدیداتش علیه فرزندش مبنی بر تبعید و سنگسار او سلام می کند و می گوید: «درود بر تو از خدا می خواهم تو را ببخشد»!!:

«وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّهُ کَانَ صِدِّیقًا نَبِیًّا إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ یَا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لَا یَسْمَعُ وَلَا یُبْصِرُ وَلَا یُغْنِی عَنْکَ شَیْئًا یَا أَبَتِ إِنِّی قَدْ جَاءَنِی مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ یَأْتِکَ فَاتَّبِعْنِی أَهْدِکَ صِرَاطًا سَوِیًّا یَا أَبَتِ لَا تَعْبُدِ الشَّیْطَانَ إِنَّ الشَّیْطَانَ کَانَ لِلرَّحْمَنِ عَصِیًّا یَا أَبَتِ إِنِّی أَخَافُ أَنْ یَمَسَّکَ عَذَابٌ مِنَ الرَّحْمَنِ فَتَکُونَ لِلشَّیْطَانِ وَلِیًّا قَالَ أَرَاغِبٌ أَنْتَ عَنْ آَلِهَتِی یَا إِبْرَاهِیمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّکَ وَاهْجُرْنِی مَلِیًّا قَالَ سَلَامٌ عَلَیْکَ سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی إِنَّهُ کَانَ بِی حَفِیًّا (قرآن کریم – آیات ۴۱ تا ۴۷ سورۀ مریم). ترجمۀ آیات:

(و در این کتاب به یاد ابراهیم پرداز زیرا او پیامبرى بسیار راستگوى بود چون به پدرش گفت پدر جان چرا چیزى را که نمى‏شنود و نمى‏بیند و از تو چیزى را دور نمى‏کند مى‏پرستى.

اى پدر به راستى مرا از دانش [وحى حقایقى به دست] آمده که تو را نیامده است پس از من پیروى کن تا تو را به راهى راست هدایت نمایم.

پدر جان شیطان را مپرست که شیطان [خداى] رحمان را عصیانگر است.

پدر جان من مى‏ترسم از جانب [خداى] رحمان عذابى به تو رسد و تو یار شیطان باشى.

گفت اى ابراهیم آیا تو از خدایان من متنفرى اگر باز نایستى تو را سنگسار خواهم کرد و [برو] براى مدتى طولانى از من دور شو.

[ابراهیم] گفت درود بر تو باد به زودى از پروردگارم براى تو آمرزش مى‏خواهم زیرا او همواره نسبت به من پر مهر بوده است).

«وَوَصَّیْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَیْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْنًا عَلَى وَهْنٍ وَفِصَالُهُ فِی عَامَیْنِ أَنِ اشْکُرْ لِی وَلِوَالِدَیْکَ إِلَیَّ الْمَصِیرُ وَإِن جَاهَدَاکَ عَلى أَن تُشْرِکَ بِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا وَصَاحِبْهُمَا فِی الدُّنْیَا مَعْرُوفًا وَاتَّبِعْ سَبِیلَ مَنْ أَنَابَ إِلَیَّ ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ». (قرآن کریم – آیات ۱۴ و ۱۵ سورۀ لقمان).

(انسان را در باره پدر و مادرش سفارش کردیم مادرش به او باردار شد سستى بر روى سستى و از شیر باز گرفتنش در دو سال است [آرى به او سفارش کردیم] که شکرگزار من و پدر و مادرت باش که بازگشت [همه] به سوى من است. و اگر تو را وادارند تا در باره چیزى که تو را بدان دانشى نیست به من شرک ورزى از آنان فرمان مبر و [ولى] در دنیا به خوبى با آنان رفتار کن و راه کسى را پیروى کن که توبه‏کنان به سوى من بازمى‏گردد و [سرانجام] بازگشت ‏شما به سوى من است و از [حقیقت] آنچه انجام مى‏دادید شما را با خبر خواهم کرد).

«وَقَضَى رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِیَّاهُ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِندَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ کِلاَهُمَا فَلاَ تَقُل لَّهُمَآ أُفٍّ وَلاَ تَنْهَرْهُمَا وَقُل لَّهُمَا قَوْلًا کَرِیمًا وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُل رَّبِّ ارْحَمْهُمَا کَمَا رَبَّیَانِی صَغِیرًا». (قرآن کریم – آیات ۲۲ تا ۲۴ سورۀ اسراء).

(و پروردگار تو مقرر کرد که جز او را مپرستید و به پدر و مادر [خود] احسان کنید اگر یکى از آن دو یا هر دو در کنار تو به سالخوردگى رسیدند به آنها [حتى] اوف مگو و به آنان پرخاش مکن و با آنها سخنى شایسته بگوى. و از سر مهربانى بال فروتنى بر آنان بگستر و بگو پروردگارا آن دو را رحمت کن چنانکه مرا در کوچکی پروردند).

در آیات فوق می بینیم که خداوند انسان را به نیکی و احترام به پدر و مادر و سخن و رفتار نیکو با آنان و حفظ حرمت آنها و پرهیز از هر گونه دشنام و بی حرمتی به آنها حتی اگر از افراد جبهۀ کفر و شرک و باطل یعنی دشمن رویاروی باشند و فرزندشان را به شرک و باطل دستور دهند فرا می خواند و وقتی می گوید که اگر تو را به شرک (راه باطل) فراخواندند از آنان پیروی نکن معلوم می شود که انسان مبارز را نیز مد نظر داشته و مخاطب قرار داده است و مشخصا مؤمنین و مجاهدین و در درجۀ اول پیامبر خود را نیز که مسلما نخستین و بزرگترین مؤمن مجاهد و مبارز می باشد مخاطب قرار داده و او را اینقدر به احترام به پدر و مادر و دشنام ندادن به آنها و دعا در حق آنان دستور اکید می دهد.

همچنین در میان صدها حدیث و سخنان پیامبر اسلام در رابطه با احترام به پدر و مادر و پرهیز از دشنام و ناسزاگویی به آنها بویژه توسط شخص مجاهد و مبارز در کتابهای حدیث صحیح بخاری و صحیح مسلم آمده است:

یقول صلى الله علیه وسلم: [ من الکبائر شتم الرجل والدیه ]… وأَقْبلَ رجُلٌ إِلى نَبِیِّ اللَّه صَلّى اللهُ عَلَیْهِ وسَلَّم، فقال: أُبایِعُکَ على الهِجرةِ وَالجِهَاد أَبتَغِی الأَجرَ مِنَ اللَّه تعالى… قال: « فهَلْ مِنْ والدِیْکَ أَحدٌ حَیٌّ؟ » قال: نعمْ بل کِلاهُما قال: « فَتَبْتَغِی الأَجْرَ مِنَ اللَّه تعالى؟» قال: نعمْ. قال: «فَارْجعْ إِلى والدِیْکَ، فَأَحْسِنْ صُحْبتَهُما».

(پیغمبر می فرماید: از گناهان کبیره این است که فرد پدر و مادرش را دشنام بدهد. مردی به نزد پیامبر آمد و گفت: من با شما برای هجرت و جهاد پیمان می بندم تا به پاداش از سوی خداوند دست بیابم… پیامبر از او پرسید: آیا پدر و مادرت یا یکی از آنها زنده است؟ مرد پاسخ داد: بله هر دوی آنها زنده اند، پیغمبر فرمود: آیا پاداش خدا را می خواهی؟ مرد گفت: بله. پیغمبر فرمود: برو خوب با پدر و مادرت همدم و هم صحبت بشو) که مسلما منظور پیغمبر ترک جهاد نبوده بلکه یک مجاهد را که با رهبرش پیمان هجرت و جهاد می بندد قبل از عزیمت به پاسخ به عواطف پدر و مادر و مطلع کردن آنها و همدمی با آنان فرامی خواند.

لذا می بینیم که دستور مسعود رجوی مبنی بر دشنام به پدر و مادرها توسط مجاهدین به بهانۀ مبارزه و جهاد چقدر مغایر با ادعای مسلمانی توسط او و همسرش مریم رجوی و دیگر سران امروز سازمان مجاهدین خلق می باشد و تا چه حد مغایر با آیات روشن قرآنی و احادیث پیغمبر اسلام و سفارشها در اسلام برای مؤمنین و مجاهدین به احترام به پدر و مادر می باشد؟! بنابراین بی حرمتی فرقۀ رجوی به خانواده ها هیچ ربطی به مبارزه و مجاهدت ندارد و یک رفتار ضد انسانی و ضد اسلامی و روشن ترین دلیل و نشانۀ بی اعتمادی رهبری فرقه به اعضا و افراد سازمان است و تنها هدف رهبری فرقه از این نوع برخورد با خانواده جلوگیری از فرار و جدا شدن افراد از فرقه و در نتیجه فروپاشی آن و در معرض خطر قرار گرفتن رهبران آن می باشد و بس.

برخی از من می پرسند چرا دخترت را با خودت نیاوردی و یا چرا او را گذاشتی بماند و یا او را به بیرون آمدن از این تشکیلات فرقه ای رجوی متقاعد نکردی؟ در جواب آنها نوشته ام:

وقتی در جامعۀ عادی و همه جای دنیا گفته می شود دختر و پدر یا اصلا فرزند و پدر و مادر یعنی آنها باهم هستند یا حد اقل با هم رفت و آمد و ارتباط دائم دارند و آزادانه می نشینند در خانه شان یا خانه هایشان صحبت می کنند لذا همه هم توقع دارند که بالاخره کم و بیش هوای همدیگر را داشته باشند یا افکارشان نزدیک بهم باشد یا حد اقل دشمن و ضد همدیگر نباشند وقتی هیچگونه ارتباطی و صحبتی و تماسی آنهم آزادانه بین آنها جز رابطۀ خونی وجود نداشته باشد دیگر روابط آنها چه فرقی با روابط افراد بیرونی و بیگانه و افراد کوچه و بازار دارد که با یکدیگر فقط سلام علیک دارند یا فقط از دور همدیگر را می بینند و رد می شوند و یا اصلا همدیگر را نمی بینند. در تشکیلات داخل سازمان مجاهدین روابط خانوادگی که هیچ حتی داشتن عواطف خانوادگی جرم و ممنوع و حرام است و اینها ویژۀ خانوادۀ مسعود و مریم رجوی است و به همۀ بچه ها و جوانها گفته می شود پدر و مادر شما مسعود و مریم رجوی هستند و عین جملۀ مسعود رجوی به ما در یکی از نشستهایش در اشرف می باشد که گفت: «مجاهد پدر و مادر خونی ندارد پدر و مادر عقیدتی دارد و الا هر گربه ای و هر سگی را هم یک مادری زاییده و پدری دارد اگر شما به پدر و مادرتان یا فرزندتان علاقه داشته باشید جه فرقی بین شما و سگ و گربه است؟»!!…

کسانیکه در تشکیلات مجاهدین چه در اشرف و چه در لیبرتی خانواده هایشان در ایران یا خارجه هستند به جز افراد مسئول و بالا و موارد استثنایی آنهم برای کار سازمانی نه خانوادگی هیچ ارتباطی و تماسی حتی نه با نامه و نه با تلفن با خانواده هایشان ندارند بطوریکه خیلی از خانواده ها ۲۰ سال ۳۰ سال است فکر می کنند فرزندشان کشته شده یا فوت کرده و یا نمی دانند زنده است یا مرده من که الان چند ماه پیش آمدم بیرون تازه فهمیدم سالها پیش پدر و مادرم و برادرم فوت کرده اند و دختر کوچکترم را که در ایران و ۳۰ ساله می باشد بعد از ۳۰ سال دیدم و او هم بابایش را که اصلا ندیده بود دید ولی خواهر بزرگترش را که الان در لیبرتی است اصلا ندیده است یعنی دو خواهر سی و سی جهار ساله همدیگر را ندیده اند.

سال گذشته من و دختر کوچکترم مونا از طریق دفتر کمیساریای عالی پناهندگان ملل متحد و نیز وزارت حقوق بشر عراق تلاش کردیم دیداری با دختر بزرگترم زینب داشته باشیم و مسـئولان کمیساریا به این منظور او را به محل مصاحبه های کمیساریا با افراد لیبرتی در نزدیکی کمپ لیبرتی آوردند ولی به خواسته و دستور رهبران سازمان و از بیم مؤاخذه توسط آنان از هر گونه دیدار و حتی انجام یک تماس تلفنی هم با من و هم با خواهرش خودداری کرد تا اینکه مجبور شدند او را به داخل کمپ برگردانند، و خواهرش هم که برای دیدار اولین بار عمرش با من و خواهرش از ایران به عراق آمده بود وقتی هنگام بازگشت به ایران به دم در لیبرتی که نزدیک فرودگاه بغداد قرار دارد رفت و درخواست دیدار برای اولین بار با خواهرش زینب را از مسئولان سازمان کرد به او اجازۀ دیدار ندادند و چند مسئول سازمان دم در کمپ آمده و به او گفتند که شما را اطلاعات رژیم فرستاده است!! لذا او با چشم گریان و بدون اینکه موفق به دیدار و صحبت با خواهرش حتی از فاصلۀ دور گردد به فرودگاه رفت و به ایران بازگشت.

در دنیای امروز هیچ جا و هیچ زندانی و سیاهچالی وجود ندارد که افراد خانواده اینقدر از همدیگر بی خبر باشند. حالا تنها فرقی که خانواده در داخل تشکیلات و بیرون تشکیلات دارد (منظورم پدر و مادر و فرزندان است و الا زن و شوهرها همگی طبق دستور تشکیلاتی از هم طلاق گرفته اند و حق ندارند حتی به همدیگر فکر کنند تا چه رسد به سلام علیک و احوالپرسی) این است که از زنده بودن همدیگر مطلع بودیم چون در صورت فوت به تو که مثلا در مقر ۸ هستی اطلاع می دادند که فرزندت که مثلا در مقر شماره ۳ بود کشته شده یا فوت کرده با به فرزند که پدرت که فلان مقر بود فوت کرده است.

اما دیدار و ملاقات در داخل تشکیلات و حتی آن زمان که هر دو در عراق و در اشرف بودیم (من به مدت ۲۴ سال و دخترم به مدت ۱۸ سال) فقط در عید نوروز آنهم یک تا دو ساعت یعنی سالی یک بار اجازه می دادند که همدیگر را در مقر و یا در پارک عمومی اشرف در میان رفت و آمد و کنترل و انواع مراقبتها با ترفندهای مختلف تشکیلاتی مانند گزارش نویسیها و نشستهای تفتیش عقاید و افکار و صحبتها و بدون اینکه آزاد باشی هر حرفی با هم بزنید ببینیم و صحبت کنیم آنهم فقط خود مسئولین این تصمیم را می گرفتند و زمان و مکان را و ضوابط را تعیین می کردند و الا من یا دخترم حق نداشتیم دنبال دیدار و ملاقات باشیم و حتی فکرش را بکنیم و الا زود انگ و برچسب علاقۀ خانوادگی و وابستگی به خانواده می خوردیم و مورد توهین و تحقیر و تمسخر قرار می گرفتیم. اما در سال ۹۱ حتی عید نوروز هم اجازۀ ملاقات و دیدار بین من و دخترم را در حالی که هر دو در اشرف بودیم و هنوز به لیبرتی نرفته بودیم ندادند و گفتند امسال دیدار نداریم در حالیکه مسئولین بالا و مورد اعتماد خودشان همه شان عید آن سال نیز با فرزندانشان دیدار کردند چرا؟ برای اینکه من و خیلیهای دیگر انتقاد داشتیم و با برخی خط و خطوط و سیاستهای رهبری از جمله دخالتهایشان در امور عراق و بسیج دادنشان به همه برای انجام کارهایی برای سرنگون کردن دولت عراق مخالف بودیم و می گفتیم این کار سودی ندارد و به ضرر خود ما هم تمام می شود و همینطور هم شد، لذا می ترسیدند آن سال که به لیبرتی می رفتیم من با دخترم یک طوری و علیرغم کنترل صحبتها هماهنگ کنیم یا به او بفهمانم که وقتی به لیبرتی برویم در مصاحبه با کمیساریا اعلام کنیم که ما از سازمان خارج می شویم. از این رو نگذاشتند در عید سال۹۱ که هر دو یعنی من و دخترم در اشرف بودیم با همدیگر دیدار کنیم یعنی من الان دختر بزرگترم را که الآن در لیبرتی است نزدیک سه سال است که ندیده ام.

دخترم زینب در دیداری که با او در عید یکی از سالها در قرارگاه اشرف داشتم به من گفت: بابا شنیدم تابستان گذشته در بیمارستان بستری بودی، علتش چه بود؟ تعجب کردم چون مطلقا افراد خانواده را در صورت بیماری آنها از حال همدیگر مطلع نمی کنند مگر مسئولین بالای سازمان مانند عباس داوری (رحمان) که هر وقت بستری می شد پسرش همیشه در بیمارستان اشرف بالای سرش بود. گفتم از کجا شنیدی؟ گفت از صحبت دو نفر ازمربی های کلاس عربی مان با همدیگر در مورد تو فهمیدم؟ گفتم خوب از آنها می پرسیدی که بابام چرا بستری شده؟ برایم تعریف کرد که در یکانشان هر کس صحبتی از پدر و یا مادرش یا حتی خاطره ای ازشان تعریف می کند یا سؤالی در مورد پدر یا مادرش حتی اگر در داخل قرارگاه باشند بکند و بخواهد خبری از آنها بگیرد به او لقب «بابایی» یا «مامانی» می دهند و تحقیرش می کنند و می گویند به فکر پدر و مادرش است!!

اینجانب این نوع رفتار رهبری سازمان مجاهدین با افراد یک خانواده و جلوگیری از دیدار آنها با همدیگر حتی در داخل تشکیلات سازمان و بسیاری از موارد دیگر اعمال محدویت و فشار و سرکوب و خفقان علیه افراد توسط رهبری سازمان را موقع دیدار سال گذشته ام در بغداد با مارتین کوبلر رئیس وقت هیأت نمایندگی سازمان ملل متحد در عراق (یونامی) مطرح کردم که موجب نهایت تعجب او گردید زیرا فکر می کرد رهبری فرقۀ رجوی فقط مانع دیدار افراد خانواده های بیرون تشکیلات با خویشاوندانشان در داخل تشکیلات می شود. از همین رو و در نتیجۀ این دیدار و گفتگوی اینجانب با رئیس وقت یونامی و صحبتها و افشاگریهای جداشدگان دیگر و نیز افرادی در داخل خود لیبرتی نزد مسئولان کمیساریا و یونامی بود که یونامی طی گزارشی که اخیرا در مورد اوضاع عراق در نیمۀ اول سال ۲۰۱۳ تهیه و به شورای امنیت ملل متحد ارسال و منتشر کرده است در پاراگراف مربوط به کمپ لیبرتی و موضوع حضور سازمان مجاهدین در عراق می نویسد: «یونامی به طور مستمر نگران نقض حقوق بشر توسط رهبران سازمان مجاهدین خلق در داخل کمپ الحریه (لیبرتی)علیه ساکنان، بوده است. این موارد بر اساس مصاحبه هایی که یونامی با اعضایی که موفق به ترک کمپ لیبرتی شده اند از جمله یک مرد مسنی که از این کمپ خارج شده و همچنین در صحبتهای خصوصی با تعدادی از ساکنان فعلی کمپ که توانسته علیرغم ممانعت رهبری کمپ انجام بدهد، تهیه شده است… سازمان مجاهدین خلق که ساختاری با سلسله مراتب و دیکتاتوری دارد، محدودیتهای سختی را بر حقوق ساکنان کمپ لیبرتی اعمال می کند. این محدودیت ها عبارتند از محدودیت حق آزادی تحرک در داخل کمپ، محدودیت حق ترک سازمان، محدودیت حق ارتباط و اجتماع، همچنین ممنوعیت تماس اعضا با خانواده هایشان (حتی کسانی که خانواده هایشان در داخل کمپ الحریه هستند)، منع دسترسی به ارتباطات اولیه و دسترسی به مراقبت های پزشکی و درمانی».

خروج از نسخه موبایل