جنون قدرت طلبی رجوی و خشونت ایدئولوژیک ـ قسمت اول

گفتگو با آقای رضا رجب زاده (عضو سابق ارتش مجاهدین خلق ـ تحت نظارت کمیساریای عالی امور پناهندگان)  

تاریخ جدایی از فرقه رجوی و خروج از کمپ لیبرتی ۱۹/۹/۱۳۹۱

در عصر تحولات دموکراتیک “تقدیس خشونت” امری مذموم و نکوهیده است. نفی آزادی و اراده فعال آدمی و تحقیر انسانها تحت عناوین مقدس و ایدئولوژیک و مفاهیم مذهبی نشانه بیماری ذهن و پسرفت اندیشه و تفکر است. اگر آموزه های ایدئولوژیک و مفاهیم مذهبی پایه و سکوی کسب قدرت یا ثروت و یا ارضای حس جاه طلبی انسان باشد بی شک فاجعه ای تراژیک رخ خواهد داد کما اینکه در طی تاریخ، ما شاهد بازتولید سیکل معیوب “ایدئولوژی در خدمت قدرت و سیاست” را بودیم که جز به فاجعه انسانی نینجامیده است.

مجاهدین خلق از بدو پیدایش سعی داشتند تا از آموزه های ایدئولوژیک برای کسب قدرت و تحقق آرمان های انقلابی بهره گیری کنند که در مقاطع گوناگون تاریخی جز مطلق انگاری، حماقت، خشونت و تروریسم پیامدی و حاصلی نداشته است.

در بعد از سی خرداد ۶۰ مسعود رجوی مبدل به نماد عینی خشونت ایدئولوژیک شد او برای رسیدن به قدرت حاضر بود دست به هر توجیه ماورائی، آسمانی و رفتاری خونبار بزند. رهبری و سران مجاهدین خلق نیاز داشتند برای کنترل نیروهای تشکیلاتی در دنیای مدرن، ساختاری فرقه گرایانه در خشن ترین شکل آن و به اجبار پدید بیاورند و افراد تشکیلاتی را در جریان مجاب سازی کادربندی شده ذهن به موجوداتی بی اراده و فاقد قدرت تصمیم گیری و تفکر مبدل سازند که تا حدودی نیز موفق شدند. اما سرانجام ارابه نیرومند تکامل اجتماعی، انسانی و فرهنگی، بیهودگی و پوچی ادعاهای ایدئولوژیک و افسانه جامعه بی طبقه توحیدی را به اثبات رسانید و مشخص کرد که سران فرقه ستیزه جوی مجاهدین نه تنها در نوک پیکان تکامل اجتماعی قرار ندارند که در “برزخ خودساخته ای” به اسارت کشیده شده اند و در دنیای مدرن، عصر انفجار اطلاعات، جذابیت دانش و آگاهی و تفکر علمی ـ طرد و نفی خواهند شد.

گفتگو با آقای رضا رجب زاده که مدت ۲۴ سال تحت شستشوی مغزی سیستماتیک و تبلیغات همه جانبه فرقه تبهکار رجوی قرار داشت و سرانجام با پدید آمدن روزنه های رهایی و روشنایی از دنیای تاریک و سیاه مجاهدین نجات پیدا کرد پالس روشن و امیدبخشی از فروپاشی افکار، عقاید دگم، ارتجاعی و فرقه های ستیزه جو و متعلق به عصرماقبل مدرنیته است.

آرش رضایی ـ عضو تیم مدیریت سایت نیم نگاه

***

سایت نیم نگاه: آقای رجب زاده از اینکه در گفتگو با سایت نیم نگاه شرکت کردید متشکریم.

آقای رضا رجب زاده: خواهش می کنم وظیفه ام است و افتخار می کنم که با شما وارد گفتگو شدم.

سایت نیم نگاه: شما متولد چه سالی هستید و اهل کدام شهر؟

آقای رضا رجب زاده: من متولد ۱۳۴۲ و اهل رشت هستم.

سایت نیم نگاه: کی و چرا به مجاهدین پیوستید؟ دوست دارم درباره انگیزه پیوستنتان به مجاهدین توضیح دقیق تر و جامع تری بدهید؟

آقای رضا رجب زاده: اینجانب رضا رجب زاده در سال ۱۳۶۷ سرباز بودم که درعملیات مرصاد (فروغ جاویدان) مجروح شدم در حالت بی هوشی بدست فرقه رجوی افتادم. بعد از ۵ روز که بهوش آمدم متوجه شدم مجروح هستم و در بیمارستانی در بغداد اسیر فرقه رجوی. من بدون هیچ شناختی از فرقه و در واقع با چاپلوسی سران این فرقه بدام شان گرفتار شدم.

سایت نیم نگاه: تاریخ خروجتان از کمپ لیبرتی؟

آقای رضا رجب زاده: ۱۹/۹/۱۳۹۱ از کمپ لیبرتی خارج شدم.

سایت نیم نگاه: شما در کمپ لیبرتی از مجاهدین جدا شدید؟ درباره دلایل جدایی تان از مجاهدین توضیحی دارید؟

آقای رضا رجب زاده: بله، من اعلام جدایی از فرقه رجوی را کردم. مسئولین فرقه مدت ۵ روز مرا در بنگالی نگهداری کردند و تحت فشار قرار دادند تا از تصمیمی که برای برای خروج از لیبرتی گرفته ام صرف نظر کنم. ولی من پایم را توی یک کفش کردم که نمی خواهم به حرفهای شما گوش بدهم. بعد از ۵ روز من را تحویل کمیساریای عالی پناهندگان دادند. اطراف بنگال نگهبان گذاشته بودند و نگهبانان هم از فرماندهان مجاهدین بودند.

سایت نیم نگاه: شما در باره نحوه جدایی تان گفتید اما در باره علل و چرایی جدایی از مجاهدین آن هم پس از سالها فعالیت در تشکیلات رجوی حرفی نزدید لطفا درباره زمینه و ریشه های جدایی تان از مجاهدین حرف بزنید.

آقای رضا رجب زاده: بله درسته، همانطور که عرض کردم من ۲۵ سال در فرقه بودم در واقع به صورت خیلی شدیدی زیرفشار تشکیلات فرقه بودم که به علت مغزشویی یومیه قدرت تکلم و تصمیم گیری از ما گرفته شده بود. علت اصلی جدا نشدنم از فرقه طی آن سالها این بود که در زمان حکومت صدام همه کاره رجوی بود و اگر اقدامی برای جدا شدن می کردیم ما را تحویل حزب بعث می دادند که خیلی خطرناک بود و تهدید جانی داشت و ترس از بیرون اشرف را داشتم در نتیجه رجوی ازاین ترس ما سوء استفاده می کرد و از طرفی هم، ما را از وزارت اطلاعات و شکنجه شدن و کشته شدن ترسانده بود و به ما می گفت که جرثقیل های رژیم در کنار مرز بین عراق وایران قرا دارد که منتظر رفتن بریده ها و جدا شده ها می باشد. ولی وقتی به لیبرتی آمدم خدا را شکر کردم که دیدم این قدرت را دارم تا تصمیم بگیرم از فرقه جدا بشوم و به خودم گفتم خدایا توبه منو بپذیر. وقتی از قرارگاه اشرف به لیبرتی منتقل شدیم بعد از مدت کوتاهی توسط رجوی وطن فروش و خائن پیام و فرمی به همه از جمله من داده شد واین پیام و فرم چند محور داشت. ابتدا به صورت عمومی و در داخل هر مقری و جمعی خوانده شد و یکسری فرماندهان جلوی درب ها بودند که افراد آن فرمها را پر کنند و گرنه اجازه خروج نداشتند اما من آن را پر نکردم و از سالن بیرون رفتم و به فرماندهان فرقه گفتم من روی این موضوع فکر نکردم. در این فرمی که من حاضر به پرکردنش نشدم نوشته بود ۱- گلی تا تهران۲- تجدید عهد مجدد۳- در نظر گرفتن خون شهدا.

قسمت بعدی این فرم نوشته شده بود هر کسی می خواهد از اینجا برود خون کشته های ۱۹ فروردین و شش وهفت مرداد را در نظر داشته باشد. در واقع سران فرقه می خواستند با این چاپلوسی ها و کارهای ظالمانه، به ما ماندن در لیبرتی را دیکته کنند. من آن قسمتی از فرم که برای انتخاب زندگی بود را پر کردم البته ناگفته نماند ترس تمام وجودم را گرفته بود. چند بار در درونم فریاد کمک از رهبر معظم ایران را کردم که بدادم برسد. چند دقیقه بعد آنچنان قدرتی پیدا کردم که هیچ کسی نمی توانست من را از تصمیمی که گرفتم منصرف کند و یا خدشه ای وارد کند.

سایت نیم نگاه: آقای رجب زاده شما دلایل ماندن در تشکیلات مجاهدین را شرح دادید اما من هنوز پاسخ سوال خودم را نگرفتم. چرا پس از اینکه سالها در تشکیلات رجوی بودید تصمیم به جدایی گرفتید و از کمپ لیبرتی خارج شدید؟ در باره فاکتورهای اساسی که باعث جدایی تان از مجاهدین شد توضیح ندادید؟ بگذارید سوالم را جور دیگری طرح کنم چه وقت و در چه شرایطی و یا نقطه آغازین جدایی از مجاهدین کی و چه وقت در ذهن تان پدید آمد؟

آقای رضا رجب زاده: ببینید، بعد از افشاگری های جداشدگان و خانواده ها در اطراف قرارگاه اشرف برای آزاد کردن عزیزانشان بود که به جنایات رجوی پی بردم. مخصوصا از افشاگری های خانم بتول سلطانی که خیلی تکاندهنده بود بیشتر به حقه ها و ماهیت این فرقه پی بردم. من از روز اول که به مجاهدین پیوستم دنبال یک نقطه گریزی بودم تا از تشکیلات رجوی بیرون بیایم و این موضوع را سران فرقه هم می دانستند حتی مارک “حلقه ضعیف” هم به من می زدند. من هیچ وقت به عقاید این فرقه ایمان نداشتم و می دانستم عقاید و حرفهایشان پوچ و دروغ است.

در ضمن سران فرقه بشدت و به دروغ تبلیغ می کردند که وزارت اطلاعات چنین و چنان است و نیروهای عراقی تحت امر دولت مالکی افراد را شکنجه و تیکه پاره می کنند و اینکه ایران جرثقیل هایی لب مرز آورده تا ما جداشدگان را اعدام کنند. البته این دروغها را برای ترساندن افراد می گفتند در صورتی که بعد از ۲۵ سال به چشم خودم دیدم که چطوری با عزت و احترام با ما جداشدگان، مقامات ایرانی و عراقی رفتار می کنند و برایم عجیب بود که هیچ کدام از حرفهای فرقه رجوی صحت نداشت.

من که در طی ۲۵ سال بدون ارتباط با خانواده و جگر گوشه هایم یعنی دختر و پسرم بودم در اولین فرصت مقامات ایرانی ترتیب ملاقات خانواده ام را با من فراهم کردند ومن چشمم به جمال عزیزانم روشن شد همراه با فرزندانم به زیارت سیدالشهدا و ابوالفضل عباس و نجف اشرف و کاظمین رفتیم.

اما رجوی جنایت کار و بیرحم می گفت این چیزی را که می خواهم به شما بگویم مریم هم موافق است این است که بایستی از این به بعد شلیک را مستقیم در مغز خانواده ها بزنیم!! دشمن اصلی شما همین خانواده هاست!! لعنت بر مسعود ومریم رجوی. من در این رابطه حاضر به شهادت در هر دادگاهی و در هر کجای دنیا برعلیه جنایات رجوی و دروغها و فریبکاری هایش هستم و اعلام آمادگی می کنم.

ادامه دارد …

خروج از نسخه موبایل