نگاهی به یک نمونه ضد تبلیغ باند رجوی در پاریس علیه جداشدگان

من و انبوهی از جداشدگان ار فرقه رجوی از بهترین جوانان این آب و خاک بودیم که با دلی پر امید و برای رسیدن به هدف والای آزادی ترک دیار و خانمان کرده و همه چیزمان را برای سازمانی که فکر می کردیم در پی بهروزی و آزادی مردممان است فدا کردیم.

بعد از بیست و اندی سال کار طاقت فرسا در ورای طاقت انسانی و شبانه روز آن هم با تمام وجود و اندیشه و حتی عواطف و احساسات برای فردی که معلوم شد فقط شعر و شعار تحویلمان می داد و تمام نقشه هایش و افکار و سیاستهایش سرابی بیش نبوده است امروز ما جدا شدگان با این گذشته مان که توصیفش کردم صافترین آینۀ رسوا کنندۀ دم و دستگاه مسعود و مریم رجوی و دیگر سران این فرقۀ نابکار می باشیم. زیرا هیچ دلیلی و سندی بهتر و بیشتر و کاملتر از وجود و گذشته و داستان جدایی ما و گواهی ها و افشاگریهایمان نمی تواند اینگونه مستند رسواگر رجوی باشد که یک سازمان بزرگ و مؤثر سیاسی ایران را تبدیل به یک فرقۀ مذهبی خرافی جنایتکار و منفور کرد خیانتی که تاریخ ایران آن هم از این نوعش را به خود ندیده است.

بارها در عملیات سازمان شرکت کردم وبارها و بارها مرگ را جلوی چشمان خود دیدم و شاهد به خاک و خون افتادن دوستانم بودم. عاشقانه سرمایه جوانی و تمام دار وندار خود را در اختیار یک رهبری گذاشتیم که نمی دانستیم سازمان مجاهدین خلق را تبدیل به فرقه می کند و آنچه تحویلمان می دهد مشتی شعر و شعار و حرفهای پر زرق و برق و فریبنده است و نه تنهایی مبارزه ای واقعی در کار نبوده بلکه دقیقا در جهت عکس آن هدف آزادی بوده که من به دنبالش بودم چرا که هرچه این رهبری انجام داده از یاوۀ انقلاب ایدئولوژیک گرفته تا نوکری و مزدوری صدام و ارتش بیگانه و جهانخواران جنایتکار دقیقا به جیب دشمن آزادی میهن و مردممان که ما برای مبارزه با او به سازمان پیوسته بودیم ریخته شده است. ما غافل بودیم از این که رهبری این باند چگونه مارا ابزار خودش برای ادامۀ حیات دستگاه جهنمی و فرقه ای اش و حفظ خود در رهبری آن و تضمین ادامۀ فریبکاریها و ادا و اطوارهای مالیخولیایی اش قرار داده است.

بعد از آن همه رنج و دربدری و بی خانمانی بدون هیچ آینده ای پا در یک زندگی جدید خارج از فرقه گذاشتم. به حداقل زندگی راضی هستم و شاکر خداوند و می دانم که تمام هستی ام اکنون در ید قدرت خداست ولی در این محدودۀ خدایی در اختیار خودم و آزاد هستم نه اسیر و بردۀ تشکیلات فرقه ای مثل تشکیلات اهریمنی رجوی.

حال قضاوت کنید بعد از این همه رنج ومرارت و بیش از بیست و اندی سال تلاش و کار صادقانه برای شعارها و اهداف این رهبری، اینک در دستگاه فکری و تبلیغاتی او و به خیال نوچه ها و چماقدارانش به پوستر ضد تبلیغ مریم قجر تبدیل شده ایم چرا که عکس های من و تعداد دیگری از جدا شدگان را بر در ودیوار منطقه سرژی در پاریس یعنی حوالی مقر اقامت مریم قجر و درباریان و غلامان حلقه به گوشش چسبانده اند آنهم برای هر نفر چهار نوع عکس تا تردیدی در اینکه من و دیگر دوستانمان خودمان هستیم نه کسی دیگر!! باقی نماند عکسهایی که ما خودمان بارها آنها را در فضای مجازی و اینترنتی از جمله سایتهای مختلف جدا شدگان و در مقاله های افشاگرانه مان علیه فرقۀ رجوی منتشر کرده ایم!! فکر کنم اگر مریم قجر به مرغهای پختۀ جلویش در سفره های رنگارنگ قلعۀ اور سور اواز که حتی موقع اعتصاب غذای اجباری اسرای لیبرتی هم خودنمایی می کرد نگاه کند خواهد دید که قاه قاه به این کار نوچه هایش که به دستور خود وی صورت گرفته می خندند!!. پخش عکسهایی که ما خودمان بارها آنها را منتشر کرده ایم و برداشتن و چاپ آنها از سایتها و فیس بوک را هر کودک مدارس ابتدایی جهان امروز هم می تواند انجام بدهد برای چیست؟ مگر مثل کارهایی که به ما در اشرف می دادند هدفی جز مشغول کردن نیروهای وامانده شان و روحیه دادن به آنها که مثلا دارند مبارزه!! می کنند دارد؟؟!!…

دوستی به طنز به من گفت مگر می خواهی شهردار شوی که عکست بر در ویوار سرژی نصب شده گفتم شاید مریم قجر اسپانسر قوی تری از شهردار قبلی می خواهد و او این زحمت را متقبل شده است وباید از او تشکر خاص بکنم و راستش نمی خواستم به او زحمت دهم چون او با ایرانی جماعت که کاری ندارد بلکه همیشه دنبال اسپانسرهای فرنگی و بیگانه بویژه آمریکایی آن هم از نوع رؤسای سابق جنایتکارترین دستگاههای عمو سام می باشد.

به هر روی ما که خودمان را از این فرقه رها ساختیم و پی زندگی خود رفیتم. کسانی هم اینجا بدون اینکه رنگ عراق را دیده باشند داد وهوار بی خودی نکنند و دل برای دوستان اسیر من در لیبرتی نسوزانند و بفکر همان عیش ونوش خود در دیار فرنگ و در کنار رود سن باشند.

تا سیه روی شود هر که در او غش باشد.

غفور فتاحیان

خروج از نسخه موبایل