محمد اقبال لمپن صادراتی رجوی از اشرف تا پاریس

از توصیف “کره خر”! برای فرزندانش در اشرف تا دادن لقب “حیوان لیبرتی”! به خواهرش در پاریس
من تا کنون نخواسته بودم آنچه را که از محمد اقبال همکار و هم اتاق بیست و پنج سال من در بخشهای سیاسی و تبلیغات و روابط خارجی و انتشارات سازمان در فرانسه و عراق می دانم و دیده ام بنویسم زیرا بیشتر ملاحظۀ خواهرش عاطفه اقبال را می کردم که شاید ناراحت شود ولی با خواندن این مقالۀ وقیحانه و رذیلانه اش علیه خواهرانش بویژه علیه خواهر کوچکترش عاطفه اقبال پایه گذار و مسئول فعال کمپین برای انتقال ساکنان لیبرتی به کشورهای ثالث، تحت عنوان بس مسخره و چندش آور “حیوان لیبرتی”!! که در سایت “ایران افشاگر” وابسته به سازمان مجاهدین منتشر شده و حتما قبل از خواندن این مقالۀ من آن را بخوانید:
تصمیم گرفتم گوشه هایی از خصلتها و رفتارهای خودپرستانه و زندگی خواهانه و لذت جویانۀ این لمپن دریده را بویژه در اوج محرومیت همه مان در عراق و اشرف از هر گونه ارتباط با بیرون و زندگی عادی بازگو کنم. اولا که باید به این وقیح دریده و ملیجک دربار رجوی بگویم تو که این تعداد از جملات انتقادی و به حق خانم عاطفه اقبال را در مقاله ات نقل کرده ای چرا نتوانستی و جرأت نکردی حتی به یکی از آنها هم به صورت منطقی اگر داشته باشی پاسخ بدهی و به جای آن بلافاصله شروع به فحاشی و لجن پراکنی علیه او خصوصا با دادن لقب مسخره و مضحک و لمپنی “حیوان لیبرتی”ً!! و “شکنجه گر افراد لیبرتی”!! به خواهرت درست مانند خود رجویها و سران قومشان و درباریان دیگرشان کرده ای؟! در حالیکه دقیقا این صفت و ویژگی خودت می باشد که حیوانی را از لیبرتی بیرون آورده و برای دریدن افراد خانواده اش به فرانسه آورده اند!!

مگر خودت جلوی روی من و ترک زبانان دیگر در اشرف همچون استاد مکتب لمپنی ات مهدی ابریشمچی که به بهانۀ اینکه خودش ترک است بدترین توهینها را به آذربایجانیها وترک زبانان می کرد همیشه دو فرزند خودت یعنی احسان و طاهر را در اشرف به ترکی قوروم قودوخ (کره خر) صدایشان نمی کردی؟ زیرا می دانستی که آنها ترکی نمیدانند تا جوابت را بگویند که بابا جان اگر ما کره خر باشیم پس شما هم…. تشریف دارید؟!! هر قدر هم من به تو اعتراض می کردم که این کلمه را در حق این دو جوان به کار نبر خوب نیست ولی گوش نمی کردی و باز تا آخرین روزی که با تو در لیبرتی بودم وقتی صحبت از این دو فرزندت بود آن کلمه را برایشان به جای اسمشان به کار می بردی.
این همان احترام و عاطفه ای است که حضرت والا در همین مقاله ات از آن در رابطه با فرزندت طاهر و تماس تلفنی او دم از آن می زنی!! اگر تو اهل عاطفۀ خانوادگی هستی چرا این عاطفه و محبت را در حق خواهرانت نداری؟!! و آنها را اینگونه به باد بدترین و رذیلاته ترین فحاشی ها و دادن لقبهای «ماماچۀ پلیدکـ» و «حیوان» و «مزدور» و «شکنجه گر»!! و… می گیری؟… دهها سال است که همۀ افراد لیبرتی از تماس با خانواده و پدر و مادر یا افراد دیگر خانواده شان محروم هستند و از جمله دختر مرا که در لیبرتی است نمی گذارند یک بار نه تنها دیدار بلکه حتی یک تماس تلفنی با خواهرش در تهران که در عمرشان همدیگر را ندیده اند بگیرد حالا چه شده که گذاشته اند فرزندت با تو صحبت کند و آنهم فقط بعد از یک سال با اینهمه آه و ناله و فغان که یک سال است صدای فرزندم را نشنیده بودم!!! البته اینجا دیگر اسم فرزندش را به کار می برد و دیگر از آن لقب همیشگی اش که به او می داد آنهم داخل تشکیلات مجاهدین چون مقالۀ بیرونی است خبری نیست! کسی که به فرزندانش داخل تشکیلات سازمان آنگونه توهین می کرد معلوم است که به خواهرش که بیرون رفته و علیه رهبری سازمان انتقاد می کند این چنین القاب رذیلانه و وقیحانه می دهد… خصلت لمپنی همین است.
حضرت قطب الدین محمد اقبال (در سازمان معروف بود که او همیشه خودش را قطب می داند و می خواهد همه جلوش تعظیم کنند) اگر انتقادهای بسیار منطقی و مؤدبانۀ خانم عاطفه اقبال به رهبری سازمان مجاهدین شکنجه کردن تو و فرزندانت و افراد لیبرتی و دریدن آنها همچون حیوان!! می باشد پس بفرما نوشته های تو با این کلمات و توصیفات رکیک و زشت علیه خواهرانت شکنجۀ آنها به شمار نمی رود؟ آیا تو شکنجه گر هستی یا خواهرانت؟ کجا خواهرانت در نشستهای جانبی روابط و تبلیغات در اشرف و بغداد و بدیع و حتی نشستهای عمومی پیش مسعود و مریم رجوی آن لجن پراکنی ها و فحاشیها را که تو به خاطر خودشیرینی و خوشرقصی برای رجوی علیه دیگران به کار می بردی کرده اند؟ تو شکنجه گر نشستهای رجوی ساخته بودی یا خواهرانت که یک روز هم در آن نشستها نبودند؟!! حالا فهمیدی شکنجه و شکنجه گر یعنی چه؟
محمد اقبال در این مقاله اش صحبت از مریضی و عدم رسیدگی به حال و احوالش در عراق و اشرف و لیبرتی می کند. واقعا که وقاحت هم حدی دارد. در سراسر اشرف و عراق همه می دانند که به جز او هیچ بیمار و فرد مسنی آنهمه رسیدگی انحصاری با اتاق خواب اختصاصی و بهترین امکانات و خوراکیهای اختصاصی و دکتر و درمان ویژه از عراق و خارجه و حتی ماشین سواری اختصاصی نداشت (یعنی مانند خود رجوی و دو سه نفر از درباریانش) و من که نزدیکترین و دارای تنگاتنگ ترین کار با محمد اقبال بودم و محل کارش جلوی من در یک اتاق بود می دیدم که همیشه میوه های مورد نیاز بیماریش را برایش می خریدند و می آوردند با انواع داروهای سفارشی از خارجه و چنانکه گفتم تنها فرد سازمان به جز خود رجوی و رحمان بود که در آسایشگاه عمومی نمی خوابید بلکه بنگال و اتاق خواب اختصاصی داشت.
غذای صبحانه و نهار و شامش را هم اغلب اوقات از سالن غذای خوری برایش می بردند به اتاق خواب اختصاصی اش و یا به محل کارش می دادند بعد هم ظرفش را می بردند می شستند. محل کار و خوابش هم به قدری کثیف وشلوغ بود که انتقاد همه را در آورده بود هر چه انتقاد می کردیم که وضعیت اتاقت را مرتب کن گوش نمی کرد و معروف بود که اتاق محمد اقبال بازار سید اسماعیل است!! آخر سر از سال ۸۸ به بعد هم خدا بیامرز شهید جواد نقاشان را که در موشک باران لیبرتی در همان اتاق محمد اقبال بعد از انتقال عافیت جویانۀ محمد به آلبانی به شهادت رسید به عنوان خدمتکار و منشی دفتر او برای رسیدگی به اتاق کار و ادارۀ امور صنفی و خوراکی او و رسیدگی و سرویس ماشین سواریش تعیین کردند که دست آخر هم چنانکه نوشتم حضرت آقا محمد اقبال را با سلام و صلوات در نتیجۀ فعالیت همین خواهرانش در فرانسه و به یمن کمپین آنها که اینقدر با ناشکری و نمک نشناسی دشنامشان می دهد به آلبانی و از آنجا هم به فرانسه منتقل کردند ولی بیچاره جواد نقاشان در همان اتاق محمد اقبال برای جمع و جور کردن ما ترک او ماند و همانجا با موشک غدر دشمن قربانی سیاستهای نسل بر باد ده رجوی و خدمتکاری آقای محمد اقبال شد.

بله این آقا محمد ما هر وقت شب هم دلش می خواست می خوابید و هر وقت صبح هم دلش می خواست معمولا ساعت ده و گاهی یازده صبح بیدار می شد و به محل کارش می آمد و هیچوقت هم در صبحگاه و برنامه های کارگری و جمعی کاری شرکت نمی کرد و از هر گونه کار یدی و پست و نگهبانی و بی خوابی کشیدن که برای اکثریت افراد در قرارگاههای سازمان در عراق اجباری بود و اکثرا مشکل کمبود خواب داشتند حضرت ایشان معاف اندر معاف بود. تنها فرد در ردۀ ماها بود که به انترنت تنهایی و به ماهواره ها بدون کنترل دسترسی داشت زیرا به علت مجیزگوییها و خوشرقصی های چندش آورش برای رجوی به او اطمینان کامل داشتند. همیشه در اتاقش رسیور داشت و همۀ ماهواره ها حتی ماهواره های سکسی و پورنو را هم می گرفت و به هیچ ضابطه ای و مقرراتی هم پایبند نبود و کسی هم جرأت نداشت کوچکترین تذکری به او بدهد از جمله ساعت خاموشی و بیدار باش را تنها کسی بود که رسما مجاز بود مراعات نکند!! تا ساعت دو و سه بعد از نیمه شب مثلا کار می کرد که یک بار ابراهیم سعیدی از مسئولین بالا ولی ناراضی سازمان در بخش روابط به خود من گفت که من آن موقع شب یک بار برای کاری ناگهان وارد اتاق اقبال شدم دیدم مشغول تماشای فیلمهای سکسی در ماهواره ها است و به شدت از اینکه به او رسیور داده اند انتقاد می کرد که این چه تبعیضی است که به جز او کسی به ماهواره ها آن هم حتی در تبلیغات به صورت بی کنترل و تنهایی دسترسی ندارد.
بهانه اش برای خوابیدن هر قدر دلش می خواهد و بیدار شدن هر وقت دلش می خواهد این بود که مریض است در حالیکه مواقع آژیر قرمز زدن و بمباران قرارگاهها موقع جنگ از همه زودتر و سریعتر از رختخوابش می پرید و به سنگر می رفت!! که موجب شوخی و تمسخر افراد شده بود.
محمد اقبال با آنهمه فاکت جیم!!! ناشی از تماشای فیلمهای آنچنانی در ماهواره ها یک بار هم در نشست غسل به آنها اشاره نمی کرد و کسی هم جرأت نداشت بگوید این محمد اقبال که همۀ ماهواره ها را می گیرد چرا در نشست غسل تنها فاکتش حمام است و لا غیر زیرا همیشه در نشست غسل به صورت چندش آوری و تکراری مسخره ای که حتی صدای رحمان یعنی عباس داوری مسئول نشستهای غسل ما را هم در آورد زیرا هر هفته می گفت در حمام می خواستم به آلتم دست بزنم!! رحمان هم می گفت آخر تو هر هفته می خواهی چه بگویی؟ این هم شد فاکت که می نویسی؟ خوب معلوم است همۀ انسانها و هر کسی در حمام همه جای بدنش را می شوید دست می زند این کجاش فاکت جیم است؟!! چرا اصلیها را نمی گویی؟!
حضرت والا آقا محمد اقبال چون از اعضای اولیۀ شورا بود همیشه خودش را تافتۀ جدا بافته می دانست و از همه توقع داشت که به او احترام ویژه بگذارند و او را متفاوت با دیگران بدانند و همیشه هم از افراد قسمت ما که با هم به نشستهای عمومی رجوی می رفتیم در سالن اجتماعات جدا می شد و می رفت در ردیف اول و جلوی مسعود رجوی در کنار مسئولین درجه یک و اعضای شورای رهبری می نشست و کوچکترین انتقاد و اعتراضی را هم بر نمی تافت و حتی جرأت نمی کردند او را سوژۀ نشست دیگ کنند. یک بار در اتاق کار مشترکمان به او به علت نحوۀ نادرست چیدن تیترها و مطالبی که ترجمه می کردم و برای صفحه بندی نشریۀ عربی به او می دادم اعتراض کردم به قدری عصبانی شد که مانیتور کامپیوتر بزرگش را برداشت و می خواست به طرف من پرتاب کند!! حالا در مقاله اش به نحو مضحک و مسخره ای می نویسد که خواهرش در کودکی در خانه شان سر سفره غذای او را می خورد!! عجب جرمی!! خوب هم می کرده وقتی تو نمی خوردی خوب او می خورده همه این کار را می کنند تازه تو خودت یادت می آید در سال ۷۶ از بشقاب جلوی من در حالیکه خودم مشغول غذا خوردن بودم دستت را دراز کردی و کبابم را برداشتی که بخوری ولی با اعتراض من روبرو شد و آن را برگرداندی؟ و همیشه هم سالها آن دست درازی خودت و اعتراض مرا همه جا با مباهات تعریف می کردی؟. این هم شد فاکت افشاگری علیه خواهرت در مقابل افشاگری های او علیه رهبرانت؟!!
از سال ۸۸ بعد از حملۀ اول به اشرف و کشتار ۶ و ۷ مرداد محمد اقبال را به عنوان سخنگوی مطبوعاتی اشرف به سایتها و رسانه ها معرفی کردند و شروع کرد به مقاله نوشتن با دو اسم مستعار بر گرفته از اسم دو سه بابا بزرگش و چند مورد هم با اسم و عکس واقعی خودش در مطبوعات عربی که همه اش ترجمه های مرا از مقالات یا بیانیه های سازمان یا پیامهای رجوی ها می گرفت که به عربی ترجمه و آماده می کردم و یا کتابهایی که ترجمه کرده بودم (با سی دی همۀ آرشیو مرا گرفته و در کامپیوتر خودش نگه داشته بود) آنها را با هم تلفیق می کرد و هر بار با دوختن پاراگرافهای مختلف از چند مطلب ترجمۀ من یک مقاله درست می کرد و به مطبوعات عربی به اسم خودش می داد که حتی آن هم به علت دستکاریهای خودش خراب می شد و مطالب بی سر و ته و بی ربط می شد که مطبوعات عربی فقط با پولی که از سازمان می گرفتند و توسط خود محمد اقبال برایشان ارسال می شد (با برخی نویسندگان و شخصیتهای عرب هم با دادن پول انجمنهای موهوم برای حمایت از باقی ماندن افراد سازمان در عراق درست می کرد) آنها را چاپ می کردند.

از همۀ خوانندگان گرامی تقاضا دارم حتما این مقالۀ جدید محمد اقبال علیه خواهرانش در فرانسه تحت عنوان “حیوان لیبرتی”!! را که عنوانش بسا شایستۀ خود جناب ایشان است بخوانند تا با فرهنگ لمپنی صادراتی های رجوی و شاگردان مکتب لمپنیسم مهدی ابریشمچی هر چه بیشتر آشنا شوند.
لازم به یادآوری است محمد اقبال که نزدیک سی سال در عراق تافتۀ جدا بافته و عزیز دردانۀ رجوی بود این بار نیز از میان آن همه پیر و مریض لیبرتی و آلبانی که یکی یکی جان به جان آفرین تسلیم می کنند تا خانم رجوی در اور قاب عکسهای انبارش مصرف شود به فرانسه منتقل شده است (کاری که ثابت می کند سازمان اگر می خواست همۀ افراد را می توانست از جهنم عراق بیرون بیاورد) و هنوز بعد از نزدیک سی سال دوری از خواهران و برادرانشان با آنکه به پاریس آمده و خواهران و برادرانش هم در پاریس هستند به دیدنشان نرفته که هیچ بلکه همۀ آنها را هم هر روز در سایتهای مجاهدین به باد رکیک ترین فحاشیها و دشنامها می گیرد و به قول خودش به جای بوسه برایشان “تف” می اندازد. ای تف و نفرین بر تو باد محمد اقبال محصول لمپنیسم فرقۀ رجوی ابریشمچی.

خروج از نسخه موبایل