سرنوشت فرمانده عملیات پرواز تاریخ ساز

سال 60 سالی بود که باتوجه به وضعیت فوق العاده ای که در کشور حاکم بود. از جمله جنگ و تجاوز نیروهای صدام به کشور ایران و همچنین اعمال خشونت آمیزی که گروه های مخالف حکومت انجام می دادند فضای امنیتی شدیدی بر کشور حکم فرما بود. که  در این فضای امنیتی که حتی ترددات در خیابان هم کنترل می شد.
سازمان مجاهدین توانست بنی صدر و مسعود رجوی را به همراه عده ای دیگر از سران این سازمان به وسیله عملیات پیچیده ای با یک هواپیما از ایران فراری دهد.
به طبع کسی که این عملیات پیچیده را هماهنگ کند باید از هوش و درایت خاص نظامی و امنیتی برخوردار باشد.
"این جملات را در اینجا در ذهن داشته باشید و به خاطر بسپارید که بعدأ به آن می پردازیم".
همانطور که میدانید و سازمان بارها در سالهای بعد از سال 60 به آن اشاره کرده فرمانده این عملیات پیچیده " مهدی افتخاری" معروف به فرمانده فتح الله بود.
البته مهدی افتخاری را تنها دراین عملیات نباید دید بلکه در خیلی از سرفصل ها و عملیاتهای سازمان نقش خود را به خوبی ایفا می کرد.
و از اعضای بلند پایه مرکزیت سازمان بود. من آشنایی نزدیکی با این فرد نداشتم اما خودم در بازگشت از عملیات… شاهد بودم که در منطقه بازگشت به مرز به اسم (پی – او ) " محل تجمع نیروها پس از عبور از مرز " مهدی افتخاری را در حالتی که زخم عمیقی در عملیات برداشته بود بطوری که روده های او از شکمش بیرون زده بود کنار در ورودی (پی- او) و در حالی که یک دستش زیر روده های بیرون آمده از شکمش قرار داشت مشغول رسیدگی و کنترل نیروهایش در ورود به خاک عراق بود.
سالها گذشت و ما بعد از مدتی که اسمی از مهدی افتخاری در جمع فرماندهان نمی شنیدیم. یک روز در یکی از نشست ها پیر مردی لاغر اندام در حالی که آنقدر سیگار کشیده بود که همه سبیل سفید او به رنگ زرد در آمده بود را در کنار درب ورودی سالن نشسته دیدم و باور کنید اصلا به ذهنم نزد که این فرد همان فرمانده فتح الله باشد. و تاچند سالی که اسمی از او نبود احتمالا یا در حبس بوده و یا از انزار عموم دور نگه داشته می شد.
بعد از اقدام ابلهانه مسعود رجوی در عملیات به اصطلاح فروغ جاویدان  و به کشتن دادن جمع کثیری از نیروهای سازمان. مسعود رجوی نشستی در قرارگاه اشرف برگزار کرد به اسم " تنگه و توحید " و در آن نشست همه حماقت ها و خیانت های خود را به گردن نیروهای چشم و گوش بسته سازمان انداخت و مدعی شد که دیدگاه های غیر توحیدی و جنسیتی شما بوده که نتواستید از تنگه چهار زبر عبور کنید و الا همه شرایط برای عبور شما آماده بوده و بدون اینکه سر سوزنی اشتباه متوجه خودش و افکار غیر نظامی و تاکتیکی خودش بداند همه را محکوم کرد. البته از پشت یک بلندگوی یک طرفه – چون کسی جرأت این را نداشت که از شرایط عملیات و اینکه چه مشکلاتی پیش آمد را بیان کند و همه می باید فقط توهمات رجوی را تأیید می کردند و فاکت ها و نمونه ها را در این رابطه بیان می کردند. البته ماهم در این سطور نمی خواهیم وارد شویم فقط جهت یادآوری این را متذکر شدم بنابراین بعد از آن عملیات بغایت ابلهانه این نیروها و فرماندهان بودند که باید به رجوی پاسخ می دادند که چرا نتوانستند از تنگه عبور کنند.
از همین جا بود که خیلی از نیروها و فرماندهان که از جمله آن می شد به مهدی افتخاری معروف به فرمانده فتح الله و علی نقی حدادی معروف به عادل و خیلی دیگر از نیروها به افکار پلید و جنایتکار رجوی پی برده و زاویه خود را نسبت به رجوی مشخص کردند. که هرکدام از آنها در سالهای بعد یا کشته شدند و یا بعدأ سرنوشتی همچون مهدی افتخاری نصیب شان شد.
البته من در این چند سطر نمی توانم آنچه که در این سازمان به این نیروها گذشت را به رشته تحریر در آورم فقط خلاصه  بسیار اندکی از وضعیتی که بر مهدی افتخاری گذشت را آنهم در یک نشست می توانم توضیح دهم.
حالا برگردیم به چند سال بعد از عملیات فروغ. در سال 76 نشستی در باقرزاده (یکی از پایگاه های سازما در بغداد) با حضور مسعود و مریم. بعد از ادامه نشست ها که به نشست های دیگ معروف بود و از حوصله بحث ما خارج است و موضوعی است که جداگانه باید به آن پرداخت.
مهدی افتخاری را با هماهنگی که از قبل شده بود پای میکروفن آوردند تا به مجیز گویی از مسعود و مریم و انتقاداتی که به او وارد بوده را بیان کند.
پیرمردی تکیده و لاغر اندام که فکر می کردی سالهای سال در معادن ذغال سنگ با اعمال شاقه مشغول به کار بوده پشت میکروفن آمد اما بدون هیچ مجیز گویی و تعریف و تمجید از مسعود و مریم شروع به صحبت کرد و شاید صحبت هایش هیچ ارتباطی به فضای نشست نداشت که در این موقع بود که  یه هو تعدادی از مجیز گویان رجوی و عناصری که همیشه رجوی در نشست داشت هجوم آوردند و شروع کردند به توهین و تحقیر مهدی افتخاری.
یکی می گفت این تخم فلانی در مناسبات ماست / یکی می گفت این داخل خرابه های قرارگاه برنج پنهان می کند و گفته اگر یک روز مورد حمله قرار گرفتیم بتواند از آن استفاده کند / یکی می گفت از صبح تاشب چهار بسته سیگار می کشد /و حتی چند نفر می خواستند او را کتک کاری کنند. خلاصه توهینی نبود که به فرمانده عملیات به اصطلاح پرواز سرنوشت ساز آقای رجوی نشده باشد.
 تا اینکه خود مریم او را موردسرزنش قرار داد که تو از اول انقلاب ایدئولوژیکی (منظور طلاق همگانی) روبروی ما ایستادی و از آن موقع در مقابل انقلاب موضع گرفتی تا اینکه این بلا به سرت آمد را شروع و ادامه داد وبازهم مهدی افتخاری با سکوت همیشگی خود بدون اینکه بتواند جواب آن توهین ها و تحقیرها را بدهد داخل آن همه ی مجیز گویان گم شد.
وقتی سرنوشت مهدی افتخاری را نگاه می کنیم که چطور می شود کسی با آن لیاقت ها که از خود نشان داده به چه وضعیتی در آمده. به وضعیت سازمان مخوفی پی می بریم که هر آنکس به رجوی نه گفت چه حال و روزی خواهد داشت را بیشتر می شناسیم.
به طبع مهدی افتخاری از همان عملیات ضد میهنی و ابلهانه فروغ به نقش مزدوری رجوی در مقابل صدام و رژیم وقت عراق پی برده بود و با نه گفتن به عملکردهای پوچ و بیهوده سازمان و مقاومت در آن  خود را فدای ایستادگی در مقابل خواسته های غیر انسانی و غیر انقلابی مسعود رجوی کرد.
البته چند سال پیش و قبل از ترک اشرف شاهد بودیم که سازمان مدعی شد که مهدی افتخاری فوت شده ولی بنا به تجربه قبلی که در هر سرفصل خاص سازمان اقدام به پاکسازی نیروهایش با کشتن آنها می کرد حتما مهدی افتخاری را به قتل رسانده اند که مجددأ در سر راه آنان قرار نگیرد همچنان که علی زرکش و علی نقی حدادی را به این وسیله از سر راه خود برداشتند.
 

خروج از نسخه موبایل