مسئولیت های خطیر در لیبرتی؟!

یکی از دوستانم که توانست از زندان لیبرتی و از دست فرقه جنایتکار رجوی جان سالم بدر ببرد و به خارج از عراق بیاید از مشاهداتش برایم گفت که من یکی از این موارد را نوشتم که بدانید سران فرقه برای گمراه کردن اسیران و پرکردن وقت آنها چه کارهای پوشالی را تحت عنوان تعهد و مسئولیت به خورد اعضا اسیر می دهند.

یک روز صبح از کنار قرارگاه ۶ عبور می کردم دیدم تعداد زیادی ازافراد روی دوپا نشسته اند و هرکدام یک گونی کوچک سبز رنگ بدست شان است و داشتند از روی زمین و از لابلای سنگریزه ها چیزهایی را جمع می کردند. خیلی کنجکاو شدم که این افراد از داخل شن ریزها چه جمع می کنند و آنقدر هم سخت مشغول اینکار هستند که اصلا توجهی ندارند که دور و بر آنها چه خبر است.

رفتم جلوتر و دقت کردم دیدم هر نفر یک رنگ سنگ ریزه را جمع آوری می کند یکی سنگ ریزه سفید جمع می کرد یکی سیاه یکی قهوه ای و…

پیش خودم فکر کردم گفتم نکند اینها سنگ های قیمتی هستند و من خبر ندارم ناخودآگاه می خواستم من هم سطل یا یک گونی بر دارم و مشغول جمع آوری سنگ ریزه شوم.وقتی نگاهی به دور وبرم و محیط اطراف انداختم دیدم تمام محیط لیبرتی از این سنگریزه ها مفروش است.

زمانیکه امریکایی ها در این کمپ بودند برای جلوگیری از گردوخاک در تابستان و گلی شدن زمین در زمستان این سنگ ریزه ها را همه جا پخش کرده اند.

به یکی ازنفرات که سخت مشغول بود نزدیک شدم و ضمن خسته نباشید گفتم چکار می کنی.گفت مزاحم نشو از تعهد عقب می مانم و شب باید در نشست عملیات جاری جواب بدهم که چرا گونی را پر نکرده ام.

خنده ام گرفت گفتم بابا مثل اینکه شما خل شده اید این چه کار عجیب وغریبی است که انجام می دهید.

دوستم گفت: خبر نداری قرارگاه ما بخاطر تولید کار برای بچه توسط مژگان پارسایی و صدیقه حسینی تشویق هم شده است و صدیقه حسینی این تجربه مارا به همه قرارگاه منتقل کرده است و قرار است در هر قرارگاه سه یگان برای اینکار اختصاص داده شود.

گفتم حالا این سنگ ریزه ها رابرای چه می خواهید و اینها چه ارزشی دارند که با این مصیبت روی دوپا نشسته اید و دارید اینها را جمع آوری می کنید؟

گفتم خیلی ارزش دارند؟!

“اولا که می خواهیم وسط قرارگاه مان یک بلوار و باغچه درست کنیم وروی دیواره های اطراف باغچه مانند نگین و منبت کاری اینها را روی دیوار گلی بچینیم که فضای قرارگاهمان عوض شود.” گفتم اخه مرد عاقل هرکس شما را با این ایده های خیالی ببیند شمارا به تیمارستان و یا نزد دکتر روانپزشک می فرستد.

گفتم خوب دیگه چه ارزشی دارند. این لعل ها و جواهر ها:

” گفت وقتمان پر است و فرصت سرخارندن نداریم.”

“شب هم در نشست عملیات جاری دستمان پراست و بی حوصله گی ها و غرزدن هایمان را می خوانیم.”

گفتم واقعا از این کار خوشت می آید که دوستم بلند شد و به بهانه سیگار کشیدن از بقیه نفرات جدا شد و گفت:”ببین فلانی اینها خر گیر آورده اند در لیبرتی که مثل اشرف نیست که کارهای عجیب غریب انجام دهیم. اینجا از صبح تاشب با کارهایی که یک دیوانه هم انها را انجام نمی دهد سر مارا گرم کرده و اسمش را تعهد و مسئولیت گذاشتند.”

نمی دانم درد دلم را به که بگویم. وگفت” الان دو هفته است که از صبح تا شب کار یگان ما همین شده است و شب ها از درد کمر و پا خواب نداریم.”

هر شب هم فرمانده مان می گوید که شما سنگ ریزه کمی جمع کرده اید و به تعهدتان نرسیده اید.

گفتم یادت می آید که مریم می گفت:” شما برادر ها باید آنقدر کار کنید که شب مجالی به فکر کردن نداشته باشید و درجا روی تخت بی هوش شوید. گفت الان ما به همین وضعیت دچار شده ایم.”

اری این هم یک واقعیت از سنگر آزادی مریم قجراست که اسیران فرقه را برای اینکه بیکار نباشند به چه کارهای سخیفی وادار می کند و خودش هم در پاریس به عیش و نوش خودش مشغول است و هر از گاهی که اسیری یا از فرط فشار های تشیکلات و یا در اثر کار های غیر انسانی فرقه می میرد برایش روضه می خواند و مجلس عزا میگیرد و مردن اورا به گردن عوامل استکبار جهانی می اندازد.

بازهم برای شما از کارهای خطیر در زندان لیبرتی خواهم گفت…..

غفور فتاحیان

خروج از نسخه موبایل