قربانیان عروسی

پاییز سال ۱۳۶۰ و چند ماه از قیام مسلحانه مجاهدین گذشته بود. تقی به خانه ما آمده و کاری با من داشت. مادرم که متوجه شده بود تقی برای یک موضوع سیاسی نزد من آمده، سعی کرد او را با جملاتی عادی متقاعد به اندیشیدن و رفتار دیگر کند و در همین رابطه به او گفت، برای چه جان خودتان را به خطر می اندازید؟ تقی فی الفورجواب داد، برای مردم. مادر که اسم مردم را شنید دوباره گفت، مردم، آخر این مردم که من می شناسم اکثراً با شما مخالفند، تازه کسانی این اطراف هستند منتظرند پسرم کشته شود و بعد به ریشم بخندند. تقی که نمی خواست از یک زن عادی حرف شنوی داشته باشد، دو انگشت دستش را به نشانه دو ماه، بلند کرد و گفت، دو ماه دیگر صبر کن، بعداً خواهی فهمید که ما کجا هستیم. مادر هم که آدم لجبازی بود جواب داد، تا چند ماه قبل صدها نفر بودید، حالا شدید دو چوله(دو نفر، با تمسخر)، با دو چوله آدم که نمی شود حکومت را عوض کرد.
البته ما دو نفر نبودیم، ولی ظرف چند ماه اول یعنی گذار از فاز سیاسی به فاز نظامی، نیروهای ما حداقل ده برابر کمتر شده بودند. ولی ما که جوان بودیم و تب انقلاب همه جا فراگیر بود قرار نبود با حرف و حدیث دوست و دشمن، از غرور و حرف خود کوتاه بیاییم. قرار بود تا آخر راه را تا انقلاب دیگر، ادامه دهیم. اکثر نفرات ما حدوداً ۲۰ سال و یا کمتر داشتند. اما تقی ۲۰ سال سن داشت و آخرین فرزند خانواده بود که با پدر و مادر پیرش زندگی می کرد. او جوانی پر انرژی و چالاک بود. بعضاً که من به خانه آنها می رفتم، مادرش با من اوقات تلخی و یا جدل نمی کرد، اما گاهاً تناقضش را محترمانه ادا می کرد، اگر تقی را داماد کنم دیگر آرزویی در این دنیا ندارم.
تقی در همان همسایگی محله شان و در فاصله چند صد متری، نامزد داشت. دختر مثل تقی مجاهد نبود، بلکه پیکاری بود و این دو، گاه که همدیگر را در گذر و کوچه می دیدند با همان شرم روستایی و با مزاح و متلک، القاب جالبی به هم می دادند. تقی به نامزدش می گفت اپورتونیست، او هم به تقی جواب می داد مرتجع. دختر چند بار از تقی خواسته بود که به خواستگاریش برود، ولی آنچه که تقی بارها شنیده بود، ازدواج کردن در فاز نظامی را تابو می دانست و او ناچاراً هر گونه عقد و عروسی را به بعد از پیروزی محول کرده بود.(۱)
مبارزات علنی و نیمه علنی ما سه سالی ادامه یافت تا این که در سال ۱۳۶۳ سازمان از طریق رادیو به نفرات ما دستور عقب نشینی به تهران را صادر کرد. اکثر نفرات ما از شمال به تهران آمدند و در آنجا به فعالیت شان ادامه دادند. اما گو این که بسیاری از فعالیتها و چپ رویها و به تهران آمدنها و مخفی زندگی کردنهای ما بهانه بود و جملگی می بایست مسیر عراق را می پیمودیم.
در سالهای ۱۳۶۳ و ۱۳۶۴ در سازمان و در سطح رهبری، اتفاق غریبی افتاده بود که در اثر آن اتفاق، نیروهای داخل و حاشیه سازمان، جذب و دفع داشتند. اما سازمان همه سعی خود را کرد تا دافعه را خنثی و جذب نیروها را به هر روش ممکن تسریع نماید.
مسعود رجوی پس از گذشت چهار سال از قیام مسلحانه، در تاریخ ۳۰ خردادماه با مریم عضدانلو که آن ایام زن مهدی ابریشم چی بود، ازدواج و عروسی کرد. آنها در داخل و خارج، از دوست و دشمن، مورد اتهامات مختلفی قرار داشتند که آن هنگام مسعود رجوی با به راه انداختن انقلاب ایدئولوژیک، دست پیش گرفت و دست به جراحی مختلفی در داخل و بیرون سازمانش زد که عبارت بودند از:
۱ـ حذف دفتر سیاسی سازمان و گماردن آنان به هیئت اجرایی. مسعود رجوی نیک می دانست با وجود دفتر سیاسی، آنان به راحتی با ازدواج عرف شکن و نرم شکن مسعود و مریم که حیرت همگان را بر انگیخته، کنار نخواهند آمد لذا آنان را از قدرت سیاسی سازمان، حذف کرد و تبعات بعدی اش را به جان خرید که همان ترویج خرده دیکتاتوری در ادامه کارش بود.
۲ـ در سطح شورای ملی مقاومت به رهبری مسعود رجوی، اکثر احزاب و سازمانها و گروهها از جمله آقای ابوالحسن بنی صدر و حزب دموکرات، شورا را ترک کردند و سازمان در تبلیغات پس از جدایی و شکست شورا اعلام کرد، ۲۳۰۰ حزب و اتحادیه و انجمن و شخصیتهای سیاسی و پارلمانی از ۱۶ کشور جهان با مجاهدین اعلام همبستگی کردند.
سازمان میل وافر داشت تا در مقابل شکست سیاسی در داخل شورا و معضل درون سازمانی، انبوهی از سیاسیون بی نام و نشان در غرب را به جمع هواداران و سمپاتهای خود بیفزاید.
۳ـ عقد و ازدواج مسعود و مریم در داخل سازمان و در عراق، می توانست نارضایتی و ابهاماتی را برانگیزد که مسعود رجوی، پیشدستی کرده و تعداد ۷۵۰ مجاهد خلق در عراق را در زندانی در پایگاه منصوری واقع در کردستان عراق، حبس کرد به بهانه ساختگی جاسوس یابی یا همان رفع ابهام. اگرچه در داخل سازمان ریزشهایی وجود داشت، اما خطرناک نبود و مسعود رجوی با به راه انداختن انقلاب ایدئولوژیک هیجانی که ماهها ادامه داشت، توانست بر موج نارضایتی و انتقادات، لگام زده و افسار را به دست گیرد.
۴ـ پس از ازدواج مسعود و مریم که نیروهای هوادار در خارج و داخل ایران، سر درگم و ناراضی شده بودند، سازمان با به راه انداختن انقلاب ایدئولوژیک تا که ازدواجش را محیرالعقول و مقدس جلوه دهد، حداکثر تلاشش را به خرج داد تا دیر نشده و موج نارضایتی و اعتراض افزون نشده، با سرعت نیروهای خارج و داخل ایران را به عراق بکشاند.
۵ـ در داخل ایران، اوضاع قدری پیچیده تر و مشکل تر بود. سازمان، عملیاتهای نظامی و ایذایی را در داخل افزایش داد تا حکومت را جریح و نیروها را دچار ناامنی کند و سپس، با تبلیغات گسترده ای فاش نمود که اکثر نیروها در تور اطلاعاتی قرار داشته و ناچارند در اسرع وقت خاک ایران را ترک کرده و به عراق بیایند. برای جدی جلوه دادن خطر، سازمان در بهمن ماه سال ۱۳۶۳ به نیروهای داخل ایران هفته موسی و اشرف، که حداکثر عملیتهای نظامی و ایذایی را در بر داشت، صادر کرد تا به موازات لو رفتن تعدادی، الباقی نیروها روحیه مناسب جهت خروج از ایران و ورود به عراق را داشته باشند. اگرچه در طی این مدت سازمان تلفات نیرویی از جمله زندان ودستگیری و جداشدن، به وفور داشت، اما با حربه های مختلف نظامی و امنیتی، توانست خطر را پشت سر بگذارد.
۶ـ پس از موج عملیاتهای نظامی و ایذایی در داخل ایران، سازمان به نیروهای باقیمانده دستور عقب نشینی به عراق را صادر کرد که آن هنگام اکثر نفرات ما که در تهران اقامت مخفی داشتند، به سوی عراق و پایگاههای نظامی مجاهدین رهسپار شدند.
از مجموعه نفرات ما که می بایست خاک ایران را به سوی عراق ترک می کردند، تعدادی در میانه راه دستگیر شده و به زندان رفتند، اما مابقی موفق به ترک ایران شده و به پایگاههای نظامی مجاهدین در کردستان عراق ملحق شدند. از میان نفرات ما، تقی اولین کسی بود که وارد خاک عراق شده و در پایگاه ملک مرزبان کرکوک، تحت آموزش چریک شهری قرار گرفت.
تابستان سال ۱۳۶۴ که اکثر نفرات ما خاک ایران را ترک کرده بودند، همچنین بیش از ۱۰۰ نفر از اعضای جدیدالورود در پایگاه گلاله واقع در کردستان عراق، دوره آموزش نظامی را آغاز کردند.
یکی دیگر از حربه های سازمان در این ایام، رفع ابهام از همه اعضاء به ویژه نفرات جدیدالورود بود. رفع ابهام، به شدت زندانیان فله ای در پایگاه منصوری، نبود بلکه با انقلاب ایدئولوژیک و انقلاب کردن و اعتراف به گناه، آغاز می شد و النهایه هر فرد می بایست ثابت می کرد که او پاسدار نیست، بلکه مجاهد خلق است و در کوره انقلاب ایدئولوژِک، قادر به تولد جدید و تولد دوباره از مریم است.
با این وصف، کار سازمان در راستای جراحی بزرگ که از ابتدا با عقد و عروسی مریم و مسعود، در ۳۰ خرداد سال ۱۳۶۴ آغاز شده و اگر سازمان حربه های مختلف سیاسی و ایدئولوژیک و نظامی و زندان و تصفیه و غیره، را به کار نمی برد، چه بسا موج انتقادات و نارضایتی از درون و بیرون، طومار سازمان و رهبرانش را در هم می پیچید. اما کار به همین جا و همین تاریخ ختم نشد و سازمان جهت محکم کاری، خط و خطوط سابق را کماکان ادامه داد.
از نفرات ما، تقی که جزو اولین نفرات ورودی به عراق بود، شاید کسانی او را بشناسند و بدانند که او تنها چند ماه در سازمان و در عراق باقیماند. سپس در راستای جذب نیرو از داخل ایران و مشروع و مثبت نشان دادن ازدواج مسعود و مریم، به سرعت و با یک سلاح کمری وارد خاک ایران شد تا سازمان بتواند توسط چنین عملیاتهای کور و سراسیمه، ضمن موجه و انفجاری نشان دادن عقد و عروسی رهبران، مابقی نیروهای منتقد و سرخورده را راضی به ترک ایران کنند. سازمان، در فرایند انقلاب ایدئولوژیک، در همه عرصه های تشکیلاتی و نظامی و سیاسی، بورژوارفرمیسم، رشد صد برابر و حداکثر تهاجم را تبلیغ و اجرا کرد تا متقابلاً، نیروها توان فهم و فرصت و ایستادگی در مقابل پدیده ها را نداشته باشند.
تقی رستگار، که تنها یک سلاح کمری با خود همراه داشت و برای عملیات ترور عازم تهران بود، در میانه راه و در خسروشهر تبریز، در یک ایست بازرسی مورد ظن واقع شده و پس از کشیدن سلاحش، تیری به سرش اصابت کرد و در دم کشته شد.
آن هنگام، از هر ۱۰ چریکی که به ایران اعزام می شدند، تنها یکی شانس برگشتن به پشت جبهه را داشت. ولی مشکلات سازمان که در راس هرم اتفاق افتاده و پایین دست را مسئله دار کرده بود، تنها با همین عملیاتهای نظامی و تلفاتش، قابل پوشش و توجیه بود.
با این وصف که مسعود رجوی برای عقد و عروسی خود، نه از پرندگان و حیوانات، بلکه همزمان به بهانه مبارزه با حکومت ایرن، از جان جوانان ایران مایه گذاشت و در راستای وارونه نشان دادن ازدواجش و افسار زدن به موج نارضایتی و بستن دهان منتقدین و اعزام سرخوردگان به میانه آتش و الباقی قضایا تا این که با وجود فساد و بی حرمتی به اعضاء و هواداران و مردم، همچنان موقعیت خود را حفظ کند و بلکه بالاتر برود، می بایست ضمن رد گم کردن، فدیه می داد، چون او همیشه توجیه و بهانه کافی در دست داشت تا هر آنچه ریخت و پاشهای خون و جنون را به حساب مبارزه و جنگ با دشمن، بگذارد و در این رابطه او تنها نبود. بلکه خیل سیاستمداران و روشنفکران و نویسندگان و شاعران و هنرمندان و جارچیان و مزدبگیران خرد و کلانی بودند که خونهای بناحق ریخته را از دستان ناپاک رهبران مجاهد، شسته و به حساب دشمن تبلیغ می کردند تا در این راستا کار و بار خود را نیز پر ثمر و با ارزش جلوه دهند. یک عقد و عروسی هر چند شاهانه، که می توانست مخفیانه و بدون سر و صدا و حداکثر با ریختن خون پرندگان و حیوانات، به ثمر برسد و نیازی به انبوه خون و جنون انسانی برای معکوس جلوه دادن و به حساب مبارزه و جنگ گذاشتن، نبود. هیهات که هنوز هم جهالانی با نام و عنوان سیاستمدار و نویسنده و شاعر و هنرمند و جارچی و روشنفکر و دیگر، یافت می شوند که یک عقد و عروسی و یا اشتباه ارباب، را برای مردمی و خلقی به عزا و ضیافت خون بدل می کنند.
پی نوشت:
۱ـ تقی رستگار که در راستای خط نظامی حداکثر تهاجم و برای معکوس جلوه دادن فساد و تباهی، در خسروشهر تبریز کشته شد، جسدش به خانواده اش تحویل داده نشده و معلوم نشد کجا دفن شده است، پدر و مادرش پس از مدت کوتاهی هر دو دق مرگ شده و رخت از این جهان بر بستند، بدون این که تقی را در لباس دامادی ببیند و بدانند که فرزند ناکام شان برای حرث و آز کدام داماد کشته شده، نامزد تقی نیز جلای وطن کرد و هم اکنون در کشور آلمان زندگی می کند، البته با خانواده و افکار جدیدی که حاصل شده است.
 

خروج از نسخه موبایل