حضور مجدد رضا رجب زاده درجمع خانواده های چشم انتظار گیلک – قسمت اول

متعاقب جدایی و رهایی آقای رضا رجب زاده از تشکیلات مافیایی رجوی و بازگشتش به خاک زیبا و دلنشین وطن و کانون پرمهر خانواده  در تاریخ 25 خرداد ماه 1393 سیل تماسها  با دفترانجمن نجات گیلان مبنی بر درخواست دیدارشان ازاین عضو تازه گسسته از زندان مخوف رجوی درخصوص کسب خبر از وضعیت عزیزان دربندشان درکمپ لیبرتی بالا گرفت که البته بی پاسخ نماند وآقا رضا قول مساعدت دادند که با سپری کردن اندک ایامی در معیت خانواده و دید و بازدید با عزیزان خود درخدمت خانواده های چشم انتظار گیلک خواهند بود وحول مسولیت جدید خود بعنوان عضو جدید انجمن نجات انجام وظیفه خواهند کرد.
در پی انجام دیدار و ملاقات حضوری سری اول آقا رضا با شماری ازخانواده های شالیکار گیلک که هریک عضوی از خود دراسارتگاه رجوی دارند و متعاقب اطلاع رسانی آن درسایت نجات سایرخانواده های اعضای گرفتار در قلعه الموت رجوی ضمن درخواست مکرر خود ازمسول انجمن مصرانه برآن شدند که فرصتی فراهم شود تا آنان نیز که سالیان ازعزیزان اسیرخود بی خبر و بی اطلاع و طبعا نگران هستند بتوانند با آقا رضا ازنزدیک و بلاواسطه هم صحبت شوند وخبری ازگمگشتگان خود جویا شوند.
باید به عرض برسانم ازجلسه پیشین آقا رضا تا به امروزکه توانستیم سری دوم امتداد همان جلسات را با شماری دیگرازخانواده های دردمند به جریان بیندازیم تقریبا یک ونیم ماه میگذرد وجالب است که تمام این مدت را آقا رضا به اتفاق خانواده اش مشغول کار کشاورزی و درو و برداشت برنج در شالیزارهای پدری خود بوده است یعنی که به کوری چشم رجوی وبرخلاف انتظارش که هرجداشده ای به مجرد جداشدن ازفرقه اش توان وقدرت مدیریت زندگی عادی خود را نخواهد داشت ونابود خواهد شد ؛ به عینه و به افتخاردیدم که آقا رضا با توانی مضاعف ؛ شاداب وجوان وبا روحیه ای تحسین برانگیز زندگی جدید خود را به درستی ودرایت تمام استارت زد وبه من خبرداد که راستی طی این مدت توانسته ام مدارک شخصی وهویتی ام را اعم ازشناسنامه وکارت ملی وحتی گواهینامه رانندگی را بگیرم والان هم با حضور در دفترانجمن وامتداد جلسه باخانواده ها ؛ ماشینی را که به کمک خانواده ام خریداری کرده ام درمقابل دفترانجمن پارک نموده ام. حقا که جای بسی خسته نباشید ودست مریزاد دارد.
همچنانکه فوقا اشاره شد روزگذشته درامتداد جلسه دیدار آقا رضا با خانواده های چشم انتظار؛ خانواده های اعضای گرفتاردر زندان ساخته وپرداخته رجوی درلیبرتی به نامهای ولیرضا اکبری کهنه سری ؛ علی قلیزاده ؛ محمدتقی یوسفی ؛ محمد قادری ؛ مجید رجبی ؛ اسماعیل پورحسن ؛ سمیع ناظری وخانم حسنا منصوری به استعداد 17 نفر توانستند طی دو و نیم ساعت تمام پای صحبت آقا رضا بنشینند وازنزدیک پاسخ سوالات خود را ازایشان گرفته وبه تبادل نظربپردازند.
لازم به ذکراست که آقای جهانگیرشعبانی نیز بطور افتخاری دراین جلسه حضور داشتند که برادرش منصور شعبانی از جداشدگان از فرقه رجوی هم اکنون درکشورآلبانی اقامت دارند وخوشبختانه لاینقطع با خانواده خود درارتباط هستند که البته درادامه این گزارش به توضیحات آقا جهانگیرازاعضای فعال ومرتبط با انجمن نجات گیلان درخصوص مشکلاتی که فرقه رجوی درکمپ تیرانا علیه جداشدگان ازجمله منصورایجاد میکند؛ خواهیم پرداخت.
بعدازمعارفه فی مابین آقا رضا وخانواده های حاضردرجلسه که اشک وشادی خانواده های دردمند ازظلم وجوررجوی درهم آمیخته بود ؛ یکایک حاضرین ازبابت جدایی آقا رضا ازفرقه بدنام رجوی وبازگشتش به نزد خانواده خود به ایشان تبریک گفتند وشجاعت ایشان را ستودند که برغم موانع فیزیکی دیوارقطورسیم خارداروخاکریزوکنترل فکروذهن افراد اسیردردستگاه مغزشویی سراپا دروغ ونیرنگ توانستند به سلامت ازآن جهنم فرارکرده وبرای همیشه نجات پیدا کنند.
آقا رضا نیزمتقابلا ازحضورخانواده ها دردفترانجمن ومحبت ولطفی که بی دریغ به ایشان نثارداشتند تشکروقدردانی نمودند وآرزوکردند که به قوه الهی وهمت همین خانواده ها عزیزانشان که دوستان سابق ایشان محسوب می شوند بتوانند با یک تصمیم قاطع وبا یک " نه " بزرگ وکوبنده به رجوی ازآن جهنم رهایی یافته وبه دنیای آزاد قدم بگذارند وزندگی جدید ودوست داشتنی را که خودشان چندماهی است دارند تجربه میکنند ؛ وارد شوند.
درادامه جلسه آقا رضا خطاب به حاضرین گفتند لابد منتظرهستید ابتدا به ساکن ازخودم بگویم که چطور به عضویت فرقه رجوی درآمدم و27 سال ازبهترین دوران عمرم را به تباهی کشاندم والنهایه چطورازآن فرقه خطرناک جدا شدم وهم اکنون نزد شما عزیزان هستم. والله همچنانکه آقای پوراحمد منو به شما معرفی کردند رضا رجب زاده هستم اهل روستای هندوانه پرده سر شهرکوچصفهان ازاستان گیلان. درحالیکه متاهل ودارای دوفرزند خردسال بودم دردهه شصت ودردوران جنگ تحمیلی انجام وظیفه کردم ودرجبهه های جنگ حضورفعال یافتم ودرادامه رزمم با قوای اشغالگرصدام ملعون خبردارشدم که درهمان ایام مردادماه 1367 تعرض مشترکی فی مابین صدام وارتش خصوصی ستون پنجمش که همین فرقه رجوی موسوم به مجاهدین خلق باشند ازناحیه قصرشیرین به خاک وطن مان صورت گرفته است که درپی اصرارخودم موفق شدم به اتفاق شماری دیگرازحوزه فرماندهی لشکرخود درمقابله با آنان به آن نواحی اعزام شوم. سه روزتمام با آنان نبرد کردم وسرآخرکه ازقضا واپسین روزهای خدمت مقدس سربازی ام را میگذراندم ازناحیه پا وزیرکمرجراحات تقریبا سنگینی برداشتم وبه اسارت نیروهای رجوی خائن درآمدم. نمی دانم چه حکمتی بود من زنده ماندم چونکه ازطرف رجوی دستورآمده بود که اسرا را درهمان صحنه اعدام کنند. خوب یادم هست درآن شلوغی وپلوغی خودم را قاطی مجروحین آنان کردم وبی آنکه درلحظه قوای رجوی متوجه بشوند به دست قوای کمکی صدام افتادم تا جهت مداوا به عقب انتقال یابم. زمانی مجاهدین متوجه اشتباه خود شدند که من دربیمارستان بغداد تحت نظر دکتر و پرستارعراقی بودم ودیگرکارازکارگذشته بود. هنوزدوران نقاهت ودرمانم به تمام وکمال نگذشته بود که توسط واسطین رجوی که دربیمارستان حضورداشتند به درمانگاه آنان در اسارتگاه اشرف انتقال داده شدم وناخواسته تقدیربراین شد که به عضویت آنان دربیایم. هرچند درهمان بدو کارشروع به اعتراض کردم وگفتم که من زن وبچه درایران دارم ودلم تنگ شده است ومیخواهم به ایران برگردم وازاین حرفها ولی گوش کسی بدهکارنبود وهرچند ازبابت آرامش من وعده میدادند که درخواستم پیگیری میشود ولیکن عملا پشت گوش می انداختند والنهایه نیز وقتی با اصرار من مواجه شدند آشکارا تهدیدم کردند که مشکلی نیست تورا تحویل نیروهای عراقی خواهیم داد ومیتوانی زندان ابوغریب را تجربه کنی! من هم ترسیدم و روال طوری بود که همزمان با مغزشویی و دروغ گفتن به من که اگر به ایران برگردی همین خانواده ات تورا تحویل اطلاعات خواهند داد وشکنجه واعدام خواهی شد متاسفانه درآنجا ماندگار شدم و بهترین دوران عمرم را به معنای دقیق کلمه تباه کردم.
 

خروج از نسخه موبایل