نقض سیستماتیک حقوق کودکان در مناسبات فرقه ی مجاهدین

نقض حقوق بشر در درون مناسبات سازمان فرقه گون مجاهدین خلق به شکل تمام عیاری خودنمایی می کند و ابعاد وسیعی به خود می گیرد.
در این میان نقض حقوق کودکان به عنوان آسیب پذیرترین قشری که بی گناه و بدون آن که انتخاب کرده باشند اسیر مطامع رهبران قدرت طلب و فرصت طلب فرقه ی مجاهدین خلق شدند، از دردناک ترین خشونت هایی است که در جای جای مسیر حرکت و سلوک فرقه ی مجاهدین به چشم می خورد.


مقوله ی خانواده و کودکان از همان ابتدای تأسیس و حیات مبارزاتی سازمان از جمله چالش های جدی و پایدارمجاهدین بوده و البته رهبران گروه که هیچ گاه ابایی از قربانی کردن هر کس و هر چیزی که در مسیر قدرت طلبی شان قرار گیرد نداشته اند، به فجیع ترین شکل ممکن دست به تخریب و ویرانی اش زدند.

در واقع رهبران گروه برای این که از اعضا بردگانی بسازند که تمام و کمال روح و جسمشان را در اختیار داشته باشند، بنیان خانواده را تخریب کردند و در این مسیر کودکان مظلومترین قربانیان فرقه بوده اند که بدون آن که فرصت انتخاب داشته باشند از اساسی ترین حقوق خود محروم ماندند.

در زمان مبارزه ی مسلحانه، آن هنگام که مجاهدین هنوز نیروهایشان را از ایران خارج نکرده بودند و در خانه های تیمی اسکان داده بودند و پس از آن در جریان قضیه ی مالک و مستآجر که اعضا هر چند روزی را در خانه ی کسی از اقوام سپری می کردند کودکان مجبور بودند پا به پای والدینشان شرایط امنیتی سختی را تحمل کنند.

سپس، بعد از شکست عملیات مسلحانه در داخل ایران که سازمان تصمیم گرفت نیروها را به خارج از ایران منتقل کند، افراد برای عادی سازی به صورت زوج و همراه یک بچه از مرزها عبور میکردند.

آقای بهزاد علیشاهی از اعضای باسابقه مجاهدین در این باره می نویسد:”…آنها طبق دستور تشکیلاتی ازدواج و باز طبق رهنمود و دستور تشکیلاتی اقدام به دزدیدن کودکان کم سن میکردند که بتوانند بعنوان”محمل” در سفر به مرز از آن کودک استفاده کنند , قبل تر نیز سازمان برای تشکیل خانه های تیمی دست به کودک ربایی زده بود تا بتواند بدون شک همسایه ها اقدام به اجاره و تشکیل خانه تیمی کنند این کودکان نیز برای کمک به خروج اعضای مجاهدین به خدمت گرفته شدند.”

به این ترتیب سازمان نه تنها کودکان اعضا را به خدمت می گرفت بلکه آن جا که احساس نیاز می کرد دست به کودک ربایی می زد.
سپس این کودکانی که سرنوشتشان هیچ گاه شبیه هم نسلانشان نشد، مرحله ی سخت تری را در زندگی تجربه کردند. در درون پادگان اشرف به مدرسه رفتند و به جای دانش روز، ایدئولوژی خاک گرفته مجاهدین را آموختند و با خشونت و تروریسم آشنا شدند و به جای وسایل بازی با ادوات نظامی خو گرفتند. در طول هفته از آغوش پدر و مادر  و از دیدار آزادانه ی آن ها محروم بودند و روزها را با نگرانی از دست دادن والدینشان به شب می رساندند. این کودکان هیچ گاه اجازه ادامه تحصیل، انتخاب همسر و سرنوشت زندگی خود را نداشتند.  از سنین نوجوانی به عنوان میلیشیا به خدمت گرفته می شدند. دختران کم سن و سال به اجبار به عقد فرماندهان گروه در می آمدند.

با این حال اوج خشونت بر علیه کودکان در زمان انقلاب ایدئولوژیک پایه گذاری شد. زمانی که رجوی مستقیما کانون خانواده را هدف گرفت و بنا را به تلاشی کامل خانواده ها قرار داد. این بار نیز کودکان که سد ومانع رسیدن به این مهم بودند از سر راه برداشته شدند و بهانه اش هم شد جنگ خلیج فارس. سازمان به بهانه ی اینکه کودکان را از عواقب جنگ مصون نگه دارد، والدین را با انواع ترفندها راضی کرد تا کودکان شان را به سازمان بسپارند تا سازمان بنا به صلاح دید خود آن ها را به دیگر کشورها همچون امریکا، کانادا، استرالیا، و کشورهای اروپایی منتقل کند.
به این ترتیب سازمان از یک طرف زمینه پیاده سازی کامل طلاق ایدئولوژیک و جداسازی زوج ها را فراهم کرد و کنترل جسم و روح نیروها را به  زعم خود به طور کامل در اختیار گرفت و از طرف دیگر نیروهای تازه نفس را در دل اروپا با تعلیمات ایدئولوژیکی که خودش می خواست آماده می کرد تا در موقع لزوم به خدمت بگیرد.

علاوه بر این سازمان از کمک مالی که کشورهای اروپایی برای نگهداری این کودکان پرداخت می کردند، بهره برداری می کرد و  در عوض کودکان را در سخت ترین شرایط نگهداری می کرد و در دل اروپا با سیستم برده داری تربیت می کرد و از آوارگی این کودکان برای پر کردن جیب های سران فرقه بهره برداری می کرد.
بیش از 800 کودک از کمپ اشرف به خارج از عراق منتقل شدند. تعدادی از این کودکان به خانواده های هواداران سازمان سپرده شدند و تعدادی در پایگاهی در آلمان به صورت دسته جمعی نگه داری می شدند. خانم نادره افشاری از اعضای سابق مجاهدین خلق که مدت ها مسئولیت مربی گری کودکان مجاهدین را هم در کمپ اشرف و هم در پانسیون کودکان در آلمان بر عهده داشته است این پایگاه را به سربازخانه ای تشبیه میکند که برای کودکان 7 تا 18 ساله مراسم صبحگاه و شامگاه برگزار می کردند. خانم افشاری در مورد سیستم مغزشویی و تعلیمات ایدئولوژیک در درون پایگاه کودکان در آلمان طی مصاحبه اش با آقای مهدی خوشحال می گوید:” از طریق تلقین وتوضیح و تصویر و صدا، کوشش در ایجاد هیجان ها و اعتمادهای کاذب، سعی می کردند تا این بچه ها را پر کنند از” مسعود و مریم” و آن ها را انسان هایی مطیع و جانباز و گوش به فرمان رهبری بار بیاورند.  برای این بچه های خسته و مانده و منزوی و بحران زده که از کمبودهای شدید عاطفی رنج می بردند، شب ها تا نیمه شب، نشست می گذاشتند.” علاوه بر این برای جمع آوری کمک مالی کودکان را برای گدایی به خیابان ها می فرستادند. کودکانی هم که با زور و انواع ترفندها به خانواده های هواداران سپرده شدند، شرایط بهتری نداشتند چرا که بسیاری از ان خانواده ها شرایط و صلاحیت نگهداری این کودکان را نداشتند. بسیاری از این کودکان مورد آزار و اذیت روحی و جسمی و جنسی قرار گرفتند.

به این ترتیب این کودکان در بحرانی ترین شرایط و تحت فشارهای روحی و جسمی فراوان بزرگ شدند. عده ای به کمپ های مجاهدین بازگشتند و عده ای تاب نیاوردند و خودکشی کردند و عده ای به زندگی در غرب ادامه دادند و همچنان با مشکلات عدیده ی روحی و جسمی دست و پنجه نرم میکنند.

خانم عاطفه اقبال طی گفتگویی با آقای اکبر راد در مورد کودکان قربانی شده در مناسبات فرقه مجاهدین در صفحه ی فیس بوکش می نویسد:” یادم هست که یکبار چند تن از این دختران نوجوان در میهمانی در اور به خانم رجوی گوشه ای کوچک از آنچه در کودکی در این خانواده ها بر سرشان آمده بود را تعریف کردند.

خانم رجوی پاسخی به این مضمون داد: بهای انقلاب بوده! شما هم گوشه ای از آن را پرداختید!!!! به همین راحتی!! …”
رجوی افراد زیادی را قربانی رسیدن به مطامع و خودکامگی ها و بی تدبیری هایش کرده است و کودکان در این میان مظلوم ترین و بی دفاع ترین این قربانیان بوده اند.

ا. سپینود

خروج از نسخه موبایل